🔆 #پندانه
توانایی انسان هیچ ربطی به جسم او ندارد. انسان خردمند، معلول میشود ولی محدود نه.
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ الماسهای زندگی
🔹بعضی وقتها آدمها الماسی در دست دارند. وقتی چشمشان به یک گردو میافتد، خم میشوند تا گردو را بردارند، اما الماس روی زمین میافتد. الماس قِل میخورد و به عمق چاهی فرومیرود.
🔸میدانید چه میماند؟
یک آدم...، یک دهن باز...، یک گردوی پوک... و یک دنیا حسرت...
🔹مواظب الماسهای زندگیمان باشیم. شاید بهدلیل اینکه صاحبشان هستیم و بودنشان برایمان عادی شده، ارزششان را از یاد بردهایم.
🔸الماسهای زندگی؛ پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند.
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ گاهی با یک...
🔹گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز میشود.
🔸گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام میشود.
🔹گاهی با یک کلمه، انسانی نابود میشود.
🔸گاهی با یک بیمهری، دلی میشکند.
🔹مراقب این یکها باشیم. در حالی که ناچیزند ولی
خیلی اثرگذارند.
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ چقدر قدیما بیکلاسی زیبا بود!
🔹یادش بهخیر قدیما که بیکلاس بودیم، بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت، اما هرچقدر باکلاستر میشیم داریم از هم دورتر میشیم.
🔸قدیما که بیکلاس بودیم، موبایل و تلفن نبود. واسه رفتوآمد وسیله شخصی نبود. همیشه خونهها تمیز و آماده پذیرایی از مهمونا بود. کلون در خونه هر وقت به صدا درمیومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد.
🔹چون بیکلاس بودیم، آشپزخونهها اوپن نبود. گازهای فردار و مایکروفر و… نبود. از فستفود خبری نبود. ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت.
🔸تازه چون بیکلاس بودیم، میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و با دل خوش زندگی میکردیم.
🔹حالا که فکر میکنم میبینم چقدر بیکلاسی زیبا بود! آخه از وقتی که باکلاس شدیم و آشپزخونهها اوپن شدن و میز ناهارخوری و مبل داریم، همگی واسه رفتوآمد ماشین داریم، هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه مثل بخارپز و انواع زودپز و… داریم، دیگه آمدوشد نداریم! چون خیلی باکلاس شدیم!
🔸تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و سادگی خبری نیست.
🔹لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش میکنیم.
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
گاهی موقعیتهایی که در آن قرار میگیریم، هدیهٔ خداست
روزی مداحی میگفت:
زمانی که مداحی میکردم و تازهکار بودم، همیشه در مجلس من مردی بود که از من بیدلیل متنفر بود.
هرگاه که نوبت مداحیام میشد، برمیخاست و با حرکت دست طوری به مردم میفهماند که دوباره من با این صدای نابهنجارم شروع کردم.
این حرکت او باعث میشد هیچکس کلام مداحی مرا اهمیت ندهد، و مجلس من چنان سرد میشد که بعد از چند خط خواندن تمام میکردم و مینشستم.
روز عاشورا که روضه واقعه اتمامحجت امام حسین (علیهالسلام) در کربلا را میخواندم، همین فرد در مجلس چنین کرد.
طوری که من در وسط مداحی یک «یاحسین» جانسوز گفتم و با اخلاص تمام چنان شدید گریستم که از این گریستن من حالوهوای مجلس به مدد الهی عوض شد و دلها بهسوی کربلا رفت.
در خاتمه مجلس یکی از من سؤال کرد:
سابقه نداشت در مجلس، مداحی چنین وصل شود و گریه کند و مجلس را آتش کشد، چه شد؟!
گفتم:
حال امروز و اشک چشم امروزم را مدیون آن کسی هستم که همیشه دشمنش میپنداشتم ولی اکنون فهمیدم او فرستاده خدا و دوست من است.
میدانید چرا؟ چون با حرکت او در مجلس، وسط روضه اتمامحجت امام حسین در ظهر عاشورا در کربلا، دقیقا گویی خدا مرا در وسط میدان کربلا برد و حالات جانسوز امام را با تمام وجود در آن روز درک کردم که حضرت در حال اتمامحجت و معرفی خود بود که عمر سعد ملعون امر کرد بر طبلها بزنند تا صدای امام به جایی نرسد.
آری! گاهی خدا چنان دوستمان دارد که ما را در موقعیت تجربه یک معنا قرار میدهد، به شرط اینکه صبوری کنیم تا نتیجه کار را بدانیم.
☑️ @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
اشتباهی داریم دنبال خوشبختی میگردیم
🔹از خدا پرسید:
خوشبختی را کجا میتوان یافت؟
🔸خدا گفت:
آن را در خواستههایت جستوجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.
🔹با خود فکر کرد که اگر خانهای بزرگ داشتم، بیگمان خوشبخت بودم. خداوند به او داد.
🔸اگر پول فراوان داشتم، یقیناً خوشبختترین مردم بودم. خداوند به او داد.
🔹اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
🔸از خدا پرسید:
حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.
🔹خداوند گفت:
باز هم بخواه.
🔸گفت:
چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست، دارم.
🔹خدا گفت:
بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هرچه را داری با مردم قسمت کنی.
🔸او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس، به او لذت میبخشد.
🔹رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.
☑️ @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ از جر و بحث با فرد نادان بپرهیز
🔹روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید.
🔸به او گفت:
مدتها بهدنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
🔹سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.
🔸انسان نیز، زمانی که میتواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.
🔺بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت.
☑️ @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ چهکسی را سرکاروان زندگیات قرار دادهای؟
دیدهور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود.
کاروان چون به موصل رسید، سرکاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون خبر داشت پنبه در شام چند برابر موصل قیمت دارد.
سرکاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید.
مرد صاحب بصیرت بهجای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعیاش بفروشد. به جوانی در کاروان برخورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش کرد.
کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروانسرایی که کنارش گورستانی بود، بار برای استراحت بر زمین نهاد.
مرد دیدهور آن جوان را با خود به گورستان برد. در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت:
«در کاروان دنیا، زندگان پشتسر زندگان قدم برمیدارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت، زندگان باید پشتسر مردگان قدم بردارند.
این اهل قبور، سرکاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا مینگرم که این سرکاروانها در دنیا چه خریدهاند یا چه نخریدهاند که سود کردهاند.»
روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان بازخواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست.
پس سعی کن در زندگی دنیا، سرکاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمعکار دنیا و غافل!
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ برای رسیدن به معبود، باید خودت را بشکنی
🔹ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻک ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
🔸ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ، ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ یک ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.
🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻗﺪﺭی ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭد. ﻧﻪ ﭼﻮبی ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ، ﺳﻮﺩی ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎی ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.
🔸ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎﺩﻳﺪﻩﺍی ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ میﮔﺬﺷﺖ. ﻭقتی ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ.
🔹سپس ﭼﻮﺏﺩستی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮی ﺭﺍ ﮔِﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﺑﺰ ﺑﻪﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ پی ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭی ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮی ﺩﺍﺷﺖ؟
🔹ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ:
تعجبی ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔِﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮی ﭘﺮﻳﺪ.
🔸ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.
▫️ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
▫️ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
▫️ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
▫️ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند
☑️ @Masafe_akhar
#پندانه
✍ مکارم اخلاق، بهترین ارث است
🔹پادشاه عرب، بدون مشورتِ پادشاه روم که از دوستان صمیمیاش بود، کاری انجام نمیداد.
🔸او پیکی را نزد دوست خود فرستاد و از او درباره فرزندانش مشورت و نظر خواست.
🔹وی در نامهاش نوشت:
من برای هر یک از دختران و پسران خویش، مالی زیاد و ثروتی فراوان قرار دادم که بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در این کار چیست؟
🔸پادشاه روم جواب فرستاد:
ثروت، معشوق بیوفاست و دوام ندارد.
🔹بهترین خدمت به فرزندان این است که آنان را از مکارم اخلاق و خویهای پسندیده برخوردار کنید، تا در دنیا سبب دوام دولت و در آخرت سبب غفران باشد.
☑️ @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
🔹در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.
🔸با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت.
🔹هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
🔸تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت:
مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟
🔹پیرمرد گفت:
ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
🔸تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت.
🔹وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد.
🔸وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
🔹پیرمرد گفت:
من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید.
🔸تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود.
🔹وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
🆔 @Masafe_akhar
🔆 #پندانه
✍ عبادت خدا بیثمر نیست
🔹روزی پیرمرد دنیادیدۀ عارفی فرزندش را نصیحت میکرد.
🔸وی گفت:
ای فرزندم! همیشه تو را به عبادت خدا و دعای خالصانه به درگاهش توصیه میکنم؛ چراکه یکی از این دو سود را برای تو خواهد داشت؛ یا گره از مشکلات تو خواهد گشود.
🔹یا صبری به تو خواهد داد تا مشکلات خود را بهراحتی تحمل کنی. ناله نکنی و تن خود را فرسوده نسازی و بعد از وفات بهخاطر این صبر در برابر مشکلات از صابرین و بهشتیان شوی.
☑️ @Masafe_akhar