eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
40.4هزار ویدیو
329 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 طنز جبهه سه اصطلاح با نمک •┈••✾💧✾••┈• 🔸 آمپول معنویت فرد بسیار مخلص و متقی. کسی که تزریق چند سی سی از اخلاص او کافی است تا به اصطلاح یک «مریض قلبی» را از مرگ حتمی نجات دهد. همه سعی می کنند با واسطه و بی واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت داشته باشند، در صف نماز کنار او بایستند و مریض او باشند. 🔹 چیفتن فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن. همان اصطلاح «هیکل تدارکاتی» در برابر «هیکل عقیدتی» =افراد ضعیف و نحیف. 🔸 مرکب کربلا تویوتا و کامیونهایی که بچه ها را با آن به سوی خط می بردند تا به پای کار بروند و با دشمن مقابله کنند. وسایل نقلیه ای که به سمت و سوی کربلا رکاب می زدند. صرف نظر از اینکه خود جبهه جنوب – خصوصاً شلمچه – را کربلا می گفتند، به تمام معنا یاد سرزمین نینوا و یاران با وفای آقا ابی عبدالله را زنده می کردند. •┈••✾💧✾••┈• @masafe_akhar
🔰🔰 😁 پُست نگهبانۍ رو زودتر تَرک ڪرد! فرمانده گفت : ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فکر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همه‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما از۳۰۰ تا هم بیشتر شد😂 @masafe_akhar
🔰🔰 😁 پُست نگهبانۍ رو زودتر تَرک ڪرد! فرمانده گفت : ۳۰۰تا صلوات جریمته! چند لحظه فکر ڪرد. وگفت: برادرا بلند صلوات! همه‌ صلوات فرستادن گفت: بفرما از۳۰۰ تا هم بیشتر شد😂 @masafe_akhar
🌸 چاه کن در منطقۀ ما یكی، دو متر برف روی زمین نشسته بود و این عملاً موجب می شد ما هیچ وقت دست شویی نداشته باشیم، جز آنچه بر اثر اصابت گلوله های توپ و خمپارۀ صدام ایجاد می شد. وقتی دیگران از اوضاع و احوالمان می پرسیدند و می گفتند:«با برادر صدام چه می كنید؟» می گفتیم:«راضی هستیم، فعلاً دستور داده ایم برای ما چاه مستراح بكند. خواستیم زمستانی بی كار نباشد. بعد هم خدا بزرگ است». 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌✉️
🍂 طنز جبهه سه اصطلاح با نمک •┈••✾💧✾••┈• 🔹دفتر تقوا دفتر کوچکی که برای یادگاری نویسی استفاده می کنند، و حکم پند نامه ای را دارد که اثر انگشت و امضای بعضاً آغشته به خون بسیاری از شهدا و مفقودین و جانبازان و منتظران شهادت را در آن می توان مشاهده کرد. مجموعه کلمات قصاری که در نهایت سادگی و بی پیرایگی و کمال اعتقاد و اخلاص به چله دل نشانده و با قلم در باغچه ارادت برادران نشاء کرده بودند. 🔸اضافه کاری نماز شب خواندن و تهجد. پاسی از شب گذشته، وقتی همه خوب خوابشان می برد، برادرانی بودند که از چادر یا سنگر می زدند بیرون و تا صبح، حسابی با خدا حال و حول می کردند؛ یعنی همان «پا لگد کن ها»، «فانوس به دست ها» و کسانی که «عطششان زیاد است». و بعد از روشن شدن هوا یکی یکی سرو کله شان پیدا می شد. بچه ها هم با آنکه می دانستند قضیه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجایید؟ بعد، خودشان اضافه می کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بودید اضافه کاری! 🔹آر. پی. جی یلخی گلوله آرپی جی ساخت ایران؛ گلوله ای که در مقایسه با نوع خارجیش از قدرت فوق العاده ای برخودار بود و از هر نقطه که به هدف می خورد منفجر می شد. فرقی نمی کرد که از سر یا پهلو بخورد. تا وقتی که سوخت و خرج داشت می رفت، از حداقل ۳۰۰ متر تا بیش از ۱۱۰۰ متر. حساب و کتاب سرش نمی شد. راه خودش را می رفت، یلخی یلخی. و در روبرو شدن با دشمن و نقل و انتقالات او بی ترمز بی ترمز. 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌✉️
🌸پنکه در گرمای وحشتناک چذابه بودیم و سنگر های خفه کننده اون. آب گرم و خاک های نرمی که همه جا همراهمون بودن. همه این ها قابل تحمل بود اگر در کنار تدارکات نبودیم. ولی مشکلات ما از روزی شروع شد که در اهدایی های مردمی، چشممان به جمال پنکه ای افتاد که توسط شهید دست نشان (مسئول تدارکات) از لندکروز پیاده شد. این مشکل وقتی حادتر می شد که می دیدیم گرما هست، 😰 پنکه هست، موتور برق هم هست ولی تا می آمدیم روشن کنیم به یاد بچه های توی خط 😮 می افتادیم که جلو بودن و اینها رو نداشتن. تقوی، به کمرمون فشار می‌آورد ولی بهرحال اونم حدی داشت😉 روزهای اول محکم و استوار از نگاه کردنش، همچون نامحرمی، پرهیز کردیم. روز دوم‌ فقط با نیم نگاهی براندازش کردیم و استعفراللهی گفتیم و رد شدیم. روز سوم یا چهارم وقتی صدای موتور برق بلند شد ناخودآگاه دستمان بسمت دوشاخه‌اش رفت و با پریز آشنایش کردیم. عذاب وجدان رو هم با این فتوا که حالا اگر روشن باشد یا خاموش چه توفیری بحال بچه های جلو دارد و دل مردم خوش است به استفاده از اهدایی‌هایشان، آرام کردیم و با لبخندی از رضایت در گوشه ای پلاس شدیم.😴 بیست دقیقه 😐 نگذشته بود که👮 پیک فرماندهی از طرف شهید عبداله محمدیان پیام آورد که پنکه را خاموش کنید و دیگر روشن نکنید. تقوا و شدت حواس جمعی عبداله ما رو بخود آورده و.... یادش بخیر جبهه، که مستحباتش واجب بودند و مکروهاتش، حرام. جهانی مقدم 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌✉️
🌸تعارف_شاه_عبدالعظیمی آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم تیر وترکش هم مثل زنبور ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد. دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من. خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود. تا این که منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه من شدند. رسیدند بالای سرم اولی خم شد و گفت:حالت چطوره برادر؟ - سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:خوبم، الحمدلله - رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده برویم سراغ کس دیگر جا خوردم اول فکر کردم که می خوان بهم روحیه بدن و بعد با برانکارد ببرندم عقب اما حالا می دیدم که بی خبال من شدن و می خوان برن زدم به کولی بازی:«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس! و حسابی مایه گذاشتم آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم امدادگر اولی گفت: می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود ببین چه داد وفریادی می کنه! دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌✉️
🌸بچه بیا پایین ! دژبانی جلوی تویوتا را گرفت و داخلشو نگاه کرد . یه نگاه به راننده ی تویوتا کرد ، یه نگاه هم به شیخ اکبر ،( که کنار راننده نشسته بود ) و گفت : " این بچه رو کجا می بری ؟ " تا راننده خواست چیزی بگه ، شیخ اکبر رو کشید بیرونو گفت : " بچه بردن ممنوع ! ". راننده گفت : " با با این فرمانده است " - بله ! چی گفتی ؟ و بعد گفت : کارتت ؟ شیخ اکبر کارتشو نشون داد . گفت : جرمت بیشتر شد . برای بچه کارت جعلی درست کردید ؟! چند قنداق تفنگ زد به شونه های شیخ اکبر و هلش داد داخل کیوسک . راننده و نگهبان با هم بگو مگو می کردند که فرمانده ی نگهبان رسید و پرسید : چی شده ؟ ماجرا رو که براش گفتند رفت ، و در کیوسک و باز کرد . شیخ اکبر رو که دید داد زد : " این که شیخ اکبر خودمونه ! فرمانده ی گردان بلدوزری ها " بعد رفتند تو بغل هم . نگهبان ، هاج و واج نگاشون می کرد و چیزی نمونده بود که دو تا شاخ رو سرش سبز بشه . 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌
🌸وضو با دود چیزی به اذان ظهر نمانده بود، دوستان کم کم برای وضو به سمت تانکر آبی که توی حیاط مدرسه بود رفتند. تعدادی وضو گرفتند ، هنوز بعضی از جمله خود من وضو نگرفته بودیم ، که صدای نزدیک شدن هواپیما ما را به داخل ساختمان کشاند ، راکت‌ها این بار نزدیک تر به ساختمان به زمین نشست همه جا دود بود و چشم چشم را نمی‌دید، بچه‌ها همدیگر را صدا می‌زدند و از سلامتی هم خبر می‌گرفتند، گرد و غبار که نشست صدای خنده بعضی رفقا بلند شد، علت خنده را که جویا شدم ، با اشاره تعدادی از بچه ها را نشانم دادند که تمام صورت و دستهایشان تا آرنج دوده سیاه گرفته بود. اینها همان های بودند که وضو گرفته بودند ، موج انفجار دوده لوله بخاری ها را توی هوا پخش کرده بود و نشسته بود روي دست و صورت خيس شان انگار با دوده وضو گرفته بودند 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌