🌸چقدر دلمان برای خودمان تنگ شده
جای آینه در جبهه و خط مقدم خالی بود!
خصوصاً بعضی وقتها مثل صبحها. بچهها وقتی از خواب بیدار میشدند و سر و صورتشان را صفا میدادند، مرتب راه میرفتند داخل سنگر به خودشان میگفتند: «چهقدر دلمان برای خودمون تنگ شده.» واقعاً به در میگفتند تا دیوار بشنود. به كسانی كه یك عمر از دیدن خودشان سیر نمیشوند و بیش از همه خودشان را تماشا میكنند.
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸چقدر دلمان برای خودمان تنگ شده
جای آینه در جبهه و خط مقدم خالی بود!
خصوصاً بعضی وقتها مثل صبحها. بچهها وقتی از خواب بیدار میشدند و سر و صورتشان را صفا میدادند، مرتب راه میرفتند داخل سنگر به خودشان میگفتند: «چهقدر دلمان برای خودمون تنگ شده.» واقعاً به در میگفتند تا دیوار بشنود. به كسانی كه یك عمر از دیدن خودشان سیر نمیشوند و بیش از همه خودشان را تماشا میكنند.
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸 بسته آجيل
عمليات «والفجر۸» به پايان رسيده بود و ما برای پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم.
يك روز از هدايای مردمی يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هركدام از بچه ها يك بسته دادند. چند دقيقه ای از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكی از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكی به جبهه هديه كرده است تو او را می شناسی؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخی دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختی!
او گفت: «ببين، اينهم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و ازديدن دستخط آن متعجب شدم….
نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل می كرد. خوردن آجيلي كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود.
راوی: ابوالفضل ده نمکی
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸لوازم یدكی 😂
دسته ما معروف شده بود به دسته پیچ و مهره ای ها ! تنها آدم سالم و اوراقی نشده ، من بودم كه تازه كار بودم و بار دوم بود كه به جبهه آمده بودم. دیگران یك جای سالم در بدن نداشتند . یكی دست نداشت ، آن یكی پایش مصنوعی بود و سومی نصف روده هایش رفته بود و چهارمی با یك كلیه و نصف كبد به زندگانی ادامه می داد و ...
یكی از بچه ها كه نصفه زبانی برایش مانده بود گفت:
« غصه نخورید ، این دفعه كه رفتیم عملیات از تو كشته های دشمن یك دو جین لوازم یدكی مانند چشم و گوش و كبد و كلیه می آوریم ، یا دو سه تا عراقی چاق و چله پیدا می كنیم و می آوریم عقب و برادرانه بین خودمان تقسیم می كنیم تا هر كس كم و كسری داشت ، بردارد.
علی ، تو به دو سه متر روده ات می رسی. اصغر ، تو سه بند انگشت دست راستت جور می شود. ابراهیم ، تو كلیه دار می شوی و احمد جان ؛ واسه تو هم یك مغز صفر كیلومتر كنار می گذاریم. شاید به كارت آمد! » همه خندیدند جز من . آخر «احمد» من بودم.
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸 بسته آجيل
عمليات «والفجر۸» به پايان رسيده بود و ما برای پدافند منطقه در شهر فاو مستقر بوديم.
يك روز از هدايای مردمی يك مقدار آجيل برايمان آوردند و به هركدام از بچه ها يك بسته دادند. چند دقيقه ای از پخش اين آجيل ها نگذشته بود كه يكی از بچه ها آمد و گفت: «اين بسته آجيل را يك نفر به نام ده نمكی به جبهه هديه كرده است تو او را می شناسی؟» من ابتدا تصور كردم، قصد شوخی دارد، گفتم: بابا، تو هم ما را دست انداختی!
او گفت: «ببين، اينهم نامه اش.» و يك كاغذ كوچك را كه داخل بسته آجيل قرار داشت به من داد. من هم كاغذ را باز كردم و ازديدن دستخط آن متعجب شدم….
نامه متعلق به برادر كوچك من بود كه در دبستان تحصيل می كرد. خوردن آجيلي كه برادرم فرستاده بود، برايم بسيار لذت بخش بود.
راوی: ابوالفضل ده نمکی
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸خیمه های سوخته
در پلاژ آموزشی اندیمشک، چادرهای گردانها بر روی سکوهایی سیمانی درست شده بودند.
روحانی گردان در شبی از شب ها که بساط روضه خوانی گرم بود و همه در حال و هوای خیمه گاه اباعبدالله رفته بودند و هر کس از هر گوشه مجلس ناله و مویه میکرد، ناگاه، شیخ گفت،
بچه ها بو کنید بو کنید گویا که بوی خیمه سوخته می آید، همه گریستند و شیخ مکثی کرد و دوباره تکرار کرد که بچه ها ببینید بوی خیمه سوخته می آید...... و باز ناله جانسون بچهها که اینبار بلندتر از قبل به هوا برخاست.
حاج آقا جدی تر از قبل و با صدای بلندتر فریاد زد، "بابا برسید چادرهاتون داره می سوزه "
همه کم کم متوجه شدند که واقعاً بوی سوختن می آید و کم کم قضیه داشت بالا میگرفت که ناگهان از بیرون صداهای هیاهویی آمد که سوخت سوخت
کمک کمک....
ناگهان همه متوجه شدیم که واقعاً بوی سوختن چادر میاید و بخاری یکی از چادرها چپ شده و چادر در حال سوختن است.
مراسم بهم ریخت و بچه ها به کمک شتافتند تا از خسارت بیشتری و سرایت آتش به بقیه چادرها جلوگیری کنند.😂
سید عباس امامزاده
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸سیب گیلاس نما
تابستان 62 در مقر محمدیه بودیم که مرتضی اسماعیل زاده، مسئول وقت تدارکات واحد صدام زد که کارم دارد . با هم رفتیم توی اتاقک تدارکات، گفت: «تمام برچسب های روی کمپوت ها را جا به جا کن!». یعنی برچسب گیلاس را روی زردآلو بزنم، آلبالو را بچسبانم روی سیب و همین طور بقیه را. علتش را که پرسیدم، گفت:«بعضی ها فقط آب کمپوت زردآلو یا سیب را می خورند و بقیه اش را کنار می ذارند. این یعنی اسراف!»
برچسب کمپوت ها را که عوض کردم، قوطی ها را برد توی سنگر و به بچه ها گفت: « هر کی هر نوع کمپوت می خواد، برداره. ولی باید قول بده همه ش رو بخوره!» . همه قبول کردند. گیلاس و آلبالو زود تمام شد و بعد رفتند سر وقت کمپوت های دیگر. همین که سر قوطی ها را باز کردند، سینه چاکان گیلاس و آلبالو دادشان درآمد که: «این چه کمپوتی یه، سر ما کلاه رفته!» . ولی چون قول داده بودند، مجبور شدند آب و میوه کمپوت تقلّبی را تا ته بخورند!
#طنز_جبهه
@masafe_akhar
🌸خاطرات همت
🌿 با #متوسلیان رفته بودند حج.
روی یه کاغذ نوشته بودند "الموت لامریکا" و یکشون مخ یکی از شرطه ها رو کار گرفته بود و اون یکی به بهونه گرم گرفتن باهاش کاغذ رو چسبونده بود پشت شرطه.
چند لحظه بعد سرو صدای عربها درامده بود و شرطه از همه جا بی خبر تازه فهمیده بود چه رودست خورده اند
#طنز_جبهه
@masafe_akhar
🌸خوردنش حلال، بردنش حرام
مثل همۀ بسیجیان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه یادگار با خودم ببرم منزل
برگ مرخصی ام را گرفتم و آمدم دژبانی ، دل و جگر وسایلم را ریخت بیرون ، تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمی رسید ولی پیدایش كرد
پرسید : « چند ماه سابقه منطقه داری ؟ » گفتم :« خیلی وقت نیست » گفت : « شما هنوز نمی دانی تركش ، خوردنش حلال است بردنش حرام ؟ »
گفتم : « نمی شود جیرۀ خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده ایم بدهی ببریم ! »
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸 آفتاب نیمه شب
وقتی بی خوابی می افتاد سرمان، دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك. به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم.
رفیقی داشتیم خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود.
یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش، شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم: هی هی! بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند، یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت: مرد حسابی بذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید، من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!
اون شب بد جوری رودست خوردم ولی بهانهای شد برای خندیدن روزهای بعدمان و دشت کردن جمله ای در فرهنگ جبهه مان
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸 آفتاب نیمه شب
وقتی بی خوابی می افتاد سرمان، دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك. به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم.
رفیقی داشتیم خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود.
یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش، شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم: هی هی! بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند، یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت: مرد حسابی بذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید، من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!
اون شب بد جوری رودست خوردم ولی بهانهای شد برای خندیدن روزهای بعدمان و دشت کردن جمله ای در فرهنگ جبهه مان
#طنز_جبهه
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
🌸ملائک دارند قلقلکش می دهند!
الله اکبر.سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند.به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش،پچ پچ کردنها شروع می شد.
مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!!
اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش را جمع نماز باشد!!مثلا یکی می گفت:«واقعا این که می گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را می گرفت که:«من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.»و سومی:«مگر می دهد پسر!!؟؟»و از این قماش حرفا.
و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:«ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد،خصوصا آنجا که می گفتند:«مگر ملائکه نامحرم نیستند؟» و خودشان جواب می دادند:«خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»
#طنز_جبهه 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است