1292709_715.mp3
3.65M
🌺 شروع روز جدیدت در پناه سیدالشهداء
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سلحشوری
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پناه میخواهم
☘️حسین جان! زندگیام وقف روضههایت
⛺️خانهام را خیمهگاه عاشقانت کردهام.
بچههایم، جان نثار مکتبت تربیت شدهاند.
اشکهایم، فریادی بر مظلومیتت است.
نفسهایم ، بیقرار راه و رسمت هستند.
پدر و مادرم ، فدای نهمین فرزندت شودند.
☘️حسین جان ! ای کشتی نجات پناه میخواهم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۸محرم
⚫️ وفات حذیفه بن یمان
حذیفه از بزرگان اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و از خواص اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود. پدر حذیفه در جنگ احد اشتباهاً به وسیله یکی از مسلمانان کشته شد.
حذیفه یکی از هفت نفری بود که بر صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها نماز خواندند. او صحابه منافق را می شناخت. منافقینی که پس از غدیر خم توطئه قتل پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله را چیدند و می خواستند در بازگشت از غدیر خم در راهی که از کوه می گذشت شتر حضرت را بترسانند تا برمد و حضرت به دره سقوط کند و به قتل برسد. اما جبرئیل این نقشه را بسمع مبارک نبوی رسانید.
⚫️تبعید امام جواد علیه السّلام به بغداد
در سال۲۲۰ ه امام جواد علیه السّلام به دستور معتصم از مدینه به بغداد تبعید شدند.
📚ارشاد، ج۲، ص۲۹۵
⚫️ورود اسرای اهل بیت علیه السّلام به بعلبک:
بنابرنقلی ورود اسرای اهل بین علیهم السّلام به شهر بعلبک و استقبال مردم آن شهر از نیزه داران با شکر و سویق و آذوقه و علف در این روز بوده است، که حضرت امّ کلثوم سلام اللَّه علیها با دیدن این منظره در حق آنان نفرین کردند.
📚قلائد النحور، ج محرم و صفر، ص۳۳۲
#محرم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم فرمودند:
🌹هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد، از آتش جهنم دور میماند.
📚بحارالانوار، ج۸، ص۱۹۱
#عکس_نوشته_حسنا
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
💦 آبیاری
☀️خورشید از پشت کوههای سر به فلک کشیده روستا بالا آمد و چادر طلاییش را بر سر روستا پهن کرد. صادق به دسته چوبی و کهنه بیلش تکیه داده بود و با آستین پیراهنِ آبی لاجوردی اش عرق های نشسته بر آغوش پیشانی را پاک میکرد.
💦جریان آب با صدای شُرشُر و با فشار از بالادست به کنار درختان سیب و گیلاس میرفت. در آئینه آب، سنگریزه ها ، سنگهای درشت، خار و خاشاک و برگها خودنمایی میکردند.
از بالای سرش یک دسته کبک از باغ همسایه به سوی چشمه آب می رفتند.
🌸صدایِ غارغار موتور پسرش رضا، با تالاپ تالاپ آب قاتی شده بود. سرش را به سمت در باغ کشاند. رضا، سوئیچ موتور را چرخاند و آن را خاموش کرد.
☘️بقچه نان و غذا را از تَرک موتور با دست های سفید و لاغرش برداشت. با سرعت خود را به پدر رساند، از همان راه دور با صدای بلند گفت:« مگه قرار نبود آبیاری امروز با من باشه؟»
🌿بیل را از دستان لاغر و کشیده پدر گرفت و بُقچه را به دستانش داد.
« خُب حالا وقت استراحت و صبحانه هس، بقیه ش با من» . پدر با دستان پینه بسته و زِبْرَش موهای پُرپُشت و سیاه رضا را نوازش کرد. توانی در پاهایش نمانده بود تا به کنار آلاچیق که با حصیر خرما پوشیده بود، برود.
🌳روی سنگ بزرگی سمت راست باغ، کنار دیوار نشست. موسیقی آب و وزش بادی که در لابه لای درختان می پیچید، گوش هایش را نوازش میداد. سرش را بالا بُرد تا قد بلند پسرش که به اندازه نصف درختان باغ می رسید نگاه کند. چشمان عسلی اش خیس شد و لب های خشکیده اش را تکان داد و با خود چیزی گفت.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۵۶
از: پسری جوان
به: سید و سالار شهیدان حضرت"اباعبدالله الحسین(ع)"
سلام امام حسین جانم
سلام😪
سلام بهترين و مهربانترين..
یا سیدالشهدا دلم از خودم و از قلبم گرفته🥺
خسته ام كه هر چه ميكنم كه اين دل رو خالي از دنياي خاكي كنم نميشه
امام حسین كمكم كن🤲
من ضعيفم و بنده اي سست ايمان
برام دعا كن كه غير از عشق خودت توي قلبم جايي نباشه براي اين دنيا
خسته و دلگيرم از خودم و از اينكه نميتونم با نفسم بجنگم
یا امام حسین به طفل شیش ماهتون قسمتون ميدم يه كاري كنيد برام...
كمكم كنيد😭😭
برام دعا كنيد..
فقط شما ميتونيد كمكم كنيد...
من نميتونم اين قلب رو پاك كنم از غير شماها
خودتون برام دعا كنيد
دلم نميخواد به جز شما درگير كسي يا چيزي بشم
یاحسین اين پسرتت دست دعا بلند كرده
لطفا واسطه شين و از خدا برام صبر بخواين
از خدا بخواین خودش يه راهي بزاره جلوم
من اميدم به شماست
ميدونم نامه هام خونده ميشه...
آخه دور از مهر و محبت شماست كه نامه هاي ما رو نخونيد
خيلي غم دارم آقا...
دوستون دارم♥️
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴
#نامه_خاص
#مسابقه
#مناجات_با_معصومین
#امام_حسین علیهالسلام
🆔 @parvanehaye_ashegh
📰 اهل اخبار خوندن هستید؟
🌺کسانی که زیاد خبر میخوانند، بدانند؛ اگر قادر به تحلیل خبر نیستند، خیلی زود در چنگال غرضورز ناشران خبر گرفتار خواهند شد.
✨حداقل این است که موقع خواندن یک خبر به نکاتی توجه فرمایید. این نکات با پاسخگویی به پنج سؤال به دست میآیند.
🍃روزهای آینده درباره این پنج سؤال برایتان خواهم نوشت.
🌸امروز بیستمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک #یاعلی اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند.
#زیارت_عاشورا
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 روزمان را با بهترین انوار الهی روشن کنیم
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سلحشوری
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨هوای نینوا
شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین
مىبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوى منا دارد حسین...
او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بیوفا دارد حسین...
آب را با دشمنان تشنه قسمت مىکند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین...
دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بىریا دارد حسین
#محرم
#شهریار
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۹محرم
⚫️ رسیدن کاروان اسرا به شام
در این روز اسرای اهل بیت علیهم السلام به حوالی شام رسیدند. ابراهیم بن طلحه بن عبداللَّه جلو آمد و به امام زین العابدین علیه السّلام نزدیک شد، و کینه هائی که از جراحت شمشیرهای جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت: دیدی غلبه با کیست ؟حضرت فرمود: اگر می خواهی بدانی غالب کیست صبر کن تا هنگام نماز اذان و اقامه بگو، آن وقت می دانی آوازه چه کسی تا قیامت باقی است.
📚قلائد النحور، ج محرم و صفر، ص۳۳۶
#محرم
#عکس_نوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 گفتگوی بدون ویروس
💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو میکنند رابطه گرمتر و صمیمانهتری دارند.
💠 ضمن اینکه شناختشان از افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت.
💠 همسران باید تلاش کنند هر روز بهانهای برای گفتگو پیدا کنند. بهانهای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر.
💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد میکند.
#همسرداری
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔@tanha_rahe_narafte
✍️افسانهای رنگ باخته
🌸عشقهای افسانهای در داستانها و شعرهای شاعران دلباخته برایش رنگ باخت، وقتی پرواز لباسهایش را بر روی تخت دید. خِرت خِرت پاره شدن لباسها موقع کشیده شدن از چوب لباسی روی اعصابش راه میرفتند.
🌺مسعود: «زودتر گورتو گم کن.»
🌼لیلا با فرو دادن بغضش، اشکهایش را خشکاند، با صدای خشداری گفت: «چی شد تا یِ هفته پیش عاشقم بودی، زن رؤیاییت بودم؟!»
☘️مسعود: «حماقت، از اول حماقت کردم. زود وسایلتو جمع کن و برو»
🌸لیلا: «نمیخوام، نمیرم.»
🌺مسعود: «بیا آروم و بدون سر و صدا تمومش کن. میدونی چیه اصلا از اول دوسِت نداشتم، فقط ازت خوشم اومده بود. همین.»
🌼لیلا دندان هایش را روی هم آسیاب کرد: «پس کی بود میگف عاشقتم، بدون تو میمیرم؟ راستشو بگو چی شد که یدفهای اینقد تغییر کردی؟»
☘️مسعود دست به کمر ایستاد: «خستم کردی، چقدر بیغیرتی؟ وقتی اینقدر میگم نمیخوامت، باز میشینی و میگی چی شد، چی شد.»
🌸صورتش از شعلههای حرف مسعود سوخت. مانتوی شیری رنگ گلوله شدهاش را به تن کرد: «آره دیگه دوره زمونه عوض شده، بجای اینکه من به تو بگم بیغیرت تو به من میگی. اگه کس و کار داشتم جرئت نمیکردی اینطوری باهام رفتار کنی، بیغیرت.»
🌺قبل از اینکه لیلا بتواند عکسالعملی نشان دهد، مچ دستهایش را گرفت و فشرد. چشم در چشمهای عسلی مواج لیلا شد و گفت: «حرف دهنتو بفهم. آره بیکس و کاریت باعث شد بیام سراغت، فقطم برا اینکه تنها نباشم، حالام دارم میگم نمیخوامت؛ پس برو و قائله رو ختمش کن.» دست هایش را میان فشار دستان مسعود پیچاند تا رها شود ولی نتوانست. در نی نی چشمان مسعود، خودش را رها شده دید که مسعود را می زند و عقده دل باز می کند: «بازم میگم بی غیرتی، بی غیرت. فعلا صیغه یک ماهه بخونیم گفتنات رو حالا می فهمم . خیلی پستی.»
🌼دست هایش را دوبار پیچ وتاب داد و با فریاد گفت: «آشغال! ولم کن، میخوام برم. » بغض نگذاشت ادامه حرفش را بزند و با خودش گفت: «مادر بیچاره م راست می گفت.»
☘️تمام لباس هایش را مقابل چشمان میشی مسعود در چمدان فرو برد. باد ملایمی از میان پرده های حریر رقصان، روسری اش را به بازی گرفت. به دو پنجره مشرف به پارک نگاه کرد. دلش به حال خودش سوخت. دست تکان دادن خودش برای بچه هایش را بارها پای همین پنجره تصور کرده بود. خنده ی بچه ها و دادزدنشان را بارها دیده بود: «مامان! تو هم بیا پیش ما.»
🌸 به خیالات پر پر شده اش دهن کجی کرد و بدون اینکه نگاهی به قامت بلند و چهارشانه مسعود بیاندازد، رفت. در خانه را به هم کوبید. دو سه قدم دور شد که صدای اف اف خانه ای که دیگر خانه اش نبود، بلند شد. خانمی چمدان بدست منتظر بود و کلیدی را میان انگشتانش می چرخاند. دو قدم به سمتش رفت، گونه های برجسته و چشم های سیاهش را جایی دیده بود، به ذهنش فشار آورد. دوباره خواست او را ببیند ولی دیگر کسی پشت در نبود. به سمت پارک رفت و روی صندلی مشرف به پنجره ی خانه نشست. بغضش شکست و اشک هایش جاری شد. اشک هایش را پاک کرد و آخرین نگاه را به پنجره انداخت. دستانی سفید پرده را کنار زد.
🌺آلبوم پیش چشم هایش ورق خورد: «این کیه؟»
🌼 آلبوم بسته شد و صدای آرامی گفت: «زن سابقمه.»
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte