✨خندهرویی و خوشصحبتی
💠عبدالله خیلی خوش صحبت بود. بی لبخند دیده نمی شد. می گفت: «از صبح که از خواب بیدار می شوید، اگر به همه لبخند بزنید و آنها را شاد کنید، برای تان حسنه نوشته می شود.»
🌾آشنا که می دید صورتش پر از خنده می شد و پیشانی اش را می بوسید. تا وقتی ایستاده بود و حال و احوال می کرد، دستش را رها نمی کرد.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۴۲ و ۷۸
#سیرهشهدا
#شهیدمیثمی
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨مردمی بودن
💠رفته بودیم بازدید مناطق جنگی. میثمی هم آمده بود برخی قسمت ها را نشانمان می داد. خواستیم برگردیم مقر. میثمی گفت: «فعلا کار دارم، شما بروید.»
در مسیر دیدمش. پشت ماشینی که رزمنده ها را می برد، سوار شده بود.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۶۸
#سیرهشهدا
#شهیدمیثمی
عکسنوشتهحلما
🆔 @masare_ir
✨رعایت حریم پدر و مادر
☘از وقتی فهمیده بودیم که غذای زندان را نمی خورد، پدرش نان می گرفت، خشکش می کردیم و برایش می بردیم.
🌾راضی کردن مسئول زندان آسان تر از راضی کردن عبد الله بود. می گفت: «راضی نیستم شما به زحمت بیفتید».
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۸
#سیرهشهدا
#شهیدمیثمی
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir