✨جلوهای از محبت به حضرت زهرا (س)
🍃یک روز مانده بود به عملیات بیت المقدس. شهید محمد جعفر نصر اصفهانی رفته بود حمام برای غسل شهادت. آمد گردان با هم، هم صحبت شدیم و آخر سر رساندمش.
🌺 تا حرکت کردیم گفت: «روضه حضرت زهرا بخوان. تا شروع کردم حالش بارانی بارانی بود.»
خواست پیاده شود گفت: «اگر من شهید شدم، روز قیامت شهادت بده که من برای حضرت زهرا (س) گریه کردم.»
راوی: غلام رضا رمضانی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، خاطره ۶ به نقل از کتاب راز شکست قله سپید، ص ۱۲۶
#سیرهشهدا
#شهیدمحمدجعفرنصر
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨دعای کمیل شهید عبدالله میثمی
🍃با یک کمونیست بدعنق هم سلولیش کردند. وقتی آب یا غذا میآوردند، هم سلولیش اول میخورد تا عبدالله نتواند بخورد. نماز و قرآن خواندنش را هم به تمسخر میگرفت.
🌾شب جمعه بود. دلش خیلی گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای کمیل.
دعا که به جمله «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟» رسید، دیگر نتوانست تاب بیاورد. به سجده افتاده با هق هق گریه.
🌺سر از سجده که برداشت، دید هم سلولی کمونیست هم به خاک افتاده و زار زار گریه می کند.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۰
#سیرهشهدا
#شهیدعبداللهمیثمی
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨رعایت حق الناس
☘نزديك ظهر بود. از شناسايي برميگشتيم. از ديشب تا حالا چشم روي هم نگذاشته بوديم. آنقدر خسته بوديم كه نميتوانستيم پا از پا برداريم؛ كاسه زانوهامان خيلي درد مي كرد.
🌾حسن طرف شني جاده شروع كرد به نماز خواندن. صبر كردم تا نمازش تمام شد. گفتم: «زمين اين طرف چمنه، بيا اينجا نماز بخوان.»
گفت: «آن جا زمين كسي است، شايد راضي نباشد.»
📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۲۳
#سیرهشهدا
#شهیدحسنباقری
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨خندهرویی و خوشصحبتی
💠عبدالله خیلی خوش صحبت بود. بی لبخند دیده نمی شد. می گفت: «از صبح که از خواب بیدار می شوید، اگر به همه لبخند بزنید و آنها را شاد کنید، برای تان حسنه نوشته می شود.»
🌾آشنا که می دید صورتش پر از خنده می شد و پیشانی اش را می بوسید. تا وقتی ایستاده بود و حال و احوال می کرد، دستش را رها نمی کرد.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۴۲ و ۷۸
#سیرهشهدا
#شهیدمیثمی
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨مردمی بودن
💠رفته بودیم بازدید مناطق جنگی. میثمی هم آمده بود برخی قسمت ها را نشانمان می داد. خواستیم برگردیم مقر. میثمی گفت: «فعلا کار دارم، شما بروید.»
در مسیر دیدمش. پشت ماشینی که رزمنده ها را می برد، سوار شده بود.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۶۸
#سیرهشهدا
#شهیدمیثمی
عکسنوشتهحلما
🆔 @masare_ir
✨مجازات قضا شدن نماز
🌾حسن در ایلام سرباز كه بود، دو ماه صبحها تا ظهر آب نميخورد. نماز نخوانده هم نميخوابيد. ميخواست يادش نرود كه دو ماه پيش يك شب نمازشقضا شده بود.
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳
#سیرهشهدا
#شهیدباقری
عکس نوشته حلما
🆔 @masare_ir