✨گشادهرو باش
🍃سخت میگیرد روزگار بر انسانهای سختگیر
💫چرا اینقدر اخمو و ترشرو؟ هر گاه نگاهم به نگاهش گره میخورد، چهرهای پر از خشم و وجودی سرد و بیانرژی را ملاقات میکنم.
💠دلم میگیرد از سرمای وجودش، مدام در تقلّا هستم برای نشاندن لبخندی روی لبانش، خندهای زورکی تحویلم میدهد، این هم غنیمت است؛ چون لحظهای کوتاه شادیاش را میبینم، دلم همانند پرندهای در آسمان وجودش جشن میگیرد.
🌾 از فرش تا عرش تمام پدیدهها نشانی از مهر و عاطفه الهی است برای رشد کمالات ما. غم برای چیست در این گیتی ناپایدار و چند روزه؟ خوشحال باش، چون خدایی داری که دلیل تمام خوش بودنهاست.
🌺چون وا نمی کنی گرهای، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
صائب
#تلنگر
به قلم پرواز
عکس نوشته حسنا
🆔 @masare_ir
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨احترام به مادر
🌸مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود.
وقتی مادرش را می دید، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش می گذاشت، سپس خودش غذا می خورد.
🌺سر کلاس درس، تنهاترین تماسی را که جواب می داد، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد.
مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش می آمد، همه می دانستند که همه قرارهایش منحل می شود. روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد.
📚شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات،صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_مجید_شهریاری
تولید حسنا و نیکو
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃از انسانی کمال گرا پرسیدند: «با چه شکنجه ات کنیم؟»
💠گفت: «مرا به ریاست بانک مرکزی منصوب کنید.»
☘او را گفتند: «اینطور که فقط مردم را شکنجه میدهی!»
🌾گفت: «مثل اینکه یادتان رفته من کمال گرا هستم؛ وقتی نتوانم وظیفه ام را درست انجام دهم از همه بیشتر شکنجه میشوم!»
#ریزنوشت
به قلم نیکو
🆔 @masare_ir
✨گریه مادر
🌸فهیمه لقمهی چرب بادمجان را در دهانش گذاشت. ملچ وملوچش مثل امواج دریا تا ساحل آشپزخانه پیش رفت. راضیه ابروهایش را درهم کرد و تمام وزنش را روی پای چپش انداخت. شکم بادمجانی را نشانه رفت و در ماهی تابه چرخاند. اشک غلتان گوشه چشمش را با پشت دست پاک کرد. آسمان آبی از پشت شیشه آشپزخانه قرارگاه آرامش لحظاتش شده بود. خیره به آن، لحظهای همه چیز را فراموش کرد. فراموش کرد که دیگر دخترش نماز نمیخواند و در ماه رمضان بی هیچ دلیلی روزه نمیگیرد؛ صدای طلبکار فهیمه:« بادمجون بیار.» دوباره تلخیهای یکسال اخیر را به یادش آورد. فشار دستش دور چنگال، فریاد استخوان کف دستش را بلند کرد.
🌺راضیه به لبهای چرب فهیمه نگاه کرد. چشمهایش در بند اراده اش نماندند و با لرز به پایین و پای فهیمه خیره شدند. پای مصنوعی اش را به مبل تکیه داده بود. فهیمه تنها فرزندش دیگر مثل یک تکه گوشت روی تخت نیفتاده بود؛ اما پای راستش از زانو قطع شده بود.
🍃 یک سال پیش در تصادفی شوهرش را از دست داد و دخترش با پای قطع شده به کما رفت. پشت شیشه آی. سی. یو ساعتها ایستاد و برای نجات دخترش دست به آسمان بلند کرد. شبهای قدر به جای مسجد، از پشت شیشه، قرآن به سر گرفت و از خدا زنده ماندن دخترش را خواست؛ اما حالا دچار شک شده بود و مدام از خودش می پرسید:« نکنه چیزی را خواستم که به نفع دخترم نبوده.» روز به روز با دیدن رفتارهای فهیمه بیشتر دچار شک میشد.
🌸شبهای قدر دوباره از راه رسید. راضیه برخلاف سالهای گذشته به حسینیه نرفت. هر سال با شوهرش و فهیمه با هم به حسینیه می رفتند؛ اما شبهای قدر امسال با سالهای قبل از زمین تا آسمان فرق داشت. محمد زیر خروارها خاک بود و فهیمه هم دیگر فهیمه سابق نبود. رو به قبله در تاریکی شب، دست به دعا بلند کرد. هق هق گریه هایش را در گلو خفه کرد و الغوث الغوث را بیصدا فریاد کرد.
🌺صدای زیر و گرفته راضیه، فهیمه را بیدار کرد. خودش را پشت مادرش رساند. راضیه در حال و هوای خودش بود، میان گریه گفت:« خدایا پارسال زنده ماندن دخترم را ازت خواستم... نمی دونم خواسته ام درست و به مصلحت بوده یا نه ... » فهیمه با شنیدن جملات مادرش از درون سوخت و آتش گرفت، خواست فریاد بزند؛ اما جمله بعدی مادرش مهر سکوت بر لبانش زد و اشک از چشمانش جاری کرد. راضیه گفت: « خدایا به حق این شبهای عزیز دست فهیمه را بگیر و به سمت خودت دعوتش کن، زندگی فرزندم را بهم هدیه کردی اما این بار هیچ چیز براش نمیخوام جز خودت.» گریه بر کلامش پیشی گرفت.
#داستان
به قلم صبح طلوع
🆔 @masare_ir
✨زبانت را هدفمند فعال کن
💠مدام در حرکت است بیآنکه لحظهای آرام بگیرد و مفهوم جنب و جوش خود را بفهمد. چه خبر است یک دم توقف کن و بیندیش به قول و فعلت.
🌾با تو ام ای زبانِ همیشه در صحنه! گاهی همچون مار نیش داری و زمانی همچون شهد نوش. بهتر است برنامهای داشته باشی و جهتدار پیش روی، کار این عضو پر تلاش به جایی رسیده که مولا علی"ع" در نهج البلاغه میفرمایند:
🌺«اَللِّّّسانُ سَبُعٌ، اِن خُلّيَ عَنهُ عَقَرَ؛
زبان،حيوان درنده است،اگر رها شود میگزد.»
عجب سخن با ارزش و به جایی است در وصف این پدیده.
🌷زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
سعدی
💫از خوبیاش هم باید گفت،کلیدی است برای معرفی صاحبِ هنرمندش،نباشد وجود هیچ کس شناسایی نمیشود.
#تلنگر
به قلم پرواز
عکسنوشته سماوائیه
🆔 @masare_ir
✨وظیفه شناس
🌾سه روز بود نخوابيده بود. روز چهارم گفت: «من چند دقيقه مي خوابم، اگر كسي كارم داشت خبرم كن. چند دقيقه بعد از خواب پريد و گفت: «انگار زياد خوابيدم،چرا بيدارم نكردي؟»
📚مثل مالک، ص۵۹
#سیره_شهدا
#شهید_زنگیآبادی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
💠تکنولوژی راهی برای راحت تر کردن زندگیه
💫ولی خدا دنیا رو برای راحت بودن ما نیافریده
🌾اینه که اینجا یه چیزی جور در نمیاد
#ریزنوشت
به قلم نیکو
🆔 @masare_ir
23.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨اولین معلم
💠مادر، اولین معلم و تأثیرگذارترین فرد بر کودک
#کلیپ_روش_تربیت
#مادر_رهبر_انقلاب
🆔 @masare_ir
✨وقت را در یابیم
🍃مثل آب روان میگذرد، بیهیچ توقفی، بیهیچ مضایقهای و چه بیرحمانه نسبت به گذر این پدیدهی نایاب بیتفاوتیم!
یک دفعه به خود میآییم، میبینیم ای دل غافل، لحظاتمان بیملاحظهی ما از پل زندگی عبور کردند متوجهشان نشدیم. به افسوس خوردن میافتیم اما چه سود اشک ندامت.
💠به همه چیز پیرامونمان حواسمان بود به جز این امانت با ارزش، یادمان نبود که امانت را به امینی میسپارند وظیفه شناس، از عهدهی وظیفهمان خوب بر نیامدیم، شرمندهایم زمان!
💫بر ماست که برای بیهوده سپری نشدن لحظههای گرانمایهی عمرمان بیشتر برنامهریزی کنیم هیچ برگشتی در کار نیست.
🌺بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
حافظ
#تلنگر
به قلم پرواز
عکس نوشته گلنرجس
🆔 @masare_ir
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨چقدر به حجاب اهمیت میدهی؟
💠سید اصغر خیلی دلواپس فرهنگ عفاف و حجاب بود. گاهی وقتها کنارم مینشست و از اوضاع جامعه میگفت و نگران این بود که بعضیها میخواهند حجاب را در جامعه کمرنگ کنند.
🍃میگفت:«اوضاع فرهنگی کشور خوب نیست. باید برای بزرگداشت حجاب کاری کرد.» مدتی بعد در منطقه جایزان کنگره حجاب را برگزار کردند و نمایشگاه خوبی هم شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت.
🌾وقتی حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل بود، هر وقت میآمد برای بچهها سوغاتی میآورد. برای نسترن دختر زینب، روسری و گیره میآورد. میگفت: «در مورد حجاب نباید به بچهها سخت گرفت؛ ولی باید آرام آرام آنها را با حجاب و عفاف آشنا و به آن علاقهمند کرد.»
راوی: مادر شهید
📚راز قلعه حمود؛ خاطرات روحانی شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار؛ نوشته: اعظم محمد پور، صفحه ۳۲ و ۷۸
#سیره_شهدا
#اصغرفاطمیتبار
تولیدی حسنا و نیکو
🆔 @masare_ir
🍃_مامان آماده شو دیگه!دیرشد.
🌺_الان میام.
🌾نگاهی به راه پله انداختم. هنوز تصویرش در ذهنم بود.همان طور که از پله ها پایین میامد چادرش را هم سرمیکرد.لبخند ملیحش را فراموش نمیکنم.
☘نگاهم را از پله ها میگیرم.پنجشنبه است. میروم سر مزارش فاتحه ای بخوانم.
#ریزنوشت
به قلم نیکو
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨آخرین کلمات شهید رضا اسماعیلی
#سخنرانی_استاد_رائفی_پور
🆔 @masare_ir