eitaa logo
مسار
331 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
720 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟شهید قاسم سلیمانی و روضه حضرت عباس (ع) 🔰حاج قاسم انس خاصی با حضرت عباس (ع) داشت. 🍃برش اول: هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. برنامه حاجی این بود که شب اول و آخر روضه را به مداح و سخنران توصیه می‌کرد روضه حضرت عباس بخوانند. ☘موقع روضه هم که از شدت گریه بی حال می‌شد و بلند بلند گریه می‌کرد تا جایی که بچه ها از ترس جان حاجی بلند می‌شدند میکروفون را از دست مداح می گرفتند. 🍃برش دوم: مداح رسیده بود به اوج روضه. به آنجایی که «امام حسین (ع) آمده بود سر بالین حضرت عباس (ع) با آن فرق شکافته و دست قطع شده و بدن پر از تیر». با سوز می‌خواند تا اینکه گفت: «وقتی ابی عبدالله برگشت خیمه. اولین کسی که آمد جلو سکینه خاتون بود. گفت: بابا این عمی العباس؟» ☘اینجا که رسید ناله حاجی بلند شد: «آقا رو خدا دیگه نخون.» آخرش هم همین روضه کار داد دست حاجی. باور ندارید از دست قطع شده حاج قاسم بپرسید. 📚 سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی، صفحه ۱۴۴ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
✨شما موقع عصبانیت چه کار می کنید؟! مهدی انس خاصی با قرآن کریم داشت. همیشه قبل از خواب و نماز صبح قرآن می‌خواند و به دوستانش هم توصیه می کرد قرآن بخوانند. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. با یکی از بچه‌ها بحثش شده بود و خیلی عصبانی بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابان‌های اطراف خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد. راویان: عسکر شمس الدینی و محسن رسایی 📚خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن. نوشته حسین فاطمی نیا، صفحات ۲۴-۲۵ عکسنوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
✨زینب ها زیاد شدند! 🔰حاج قاسم به حضرت زینب (س) ارادتی کامل داشت. 🔺برش اول: اسم دخترم را گذاشته بودم آرشیدا. شهید حسین محرابی (همسر خواهر شوهرم) این اسم را برازنده دخترم که از سادات بود، نمی دانست. بعد از شهادتش وقتی این را فهمیدم، دنبال این بودم که یک اسم مناسب انتخاب کنم. یک بار که شهید سلیمانی خانه شهید محرابی، آنجا سر حرف را باز کردم و از ایشان خواستم اسمی را انتخاب کنند. 🔹حاج قاسم گفت: پیامبر (ص) اسم زینب را برای دختر حضرت زهرا (س) انتخاب کرد. حضرت زهرا (س) هم به خاطر علاقه پیامبر (ص) این اسم را گذاشت روی دخترش. شد زینب. شما هم همین اسم را بگذارید روی دخترتان. 💠خم شد دخترم را که حالا زینب شده بود بوسید. چون اسم دختر بزرگ شهید محرابی هم زینب بود، خندید و گفت: زینب ها زیاد شدند. دست کرد توی جیبش و یک انگشتر داد بهم و گفت: هر وقت زینب بزرگ شد، بدید دستش بکنه. 🔹برش دوم تکفیری ها رسیده بودند نزدیک حرم حضرت زینب (س)؛ آن قدر که تیرهای کلاش به در و دیوار حرم می خورد.حاج قاسم تاب نداشت ببیند حرم حضرت زینب در خطر باشد. خودش کلاش به دست گرفت و آمد پا به پای بچه ها از حرم دفاع کرد. آنقدر ایستاد تا تیر خورد به دستش. هر چه اصرار کردیم برنگشت عقب. با همان دست مجروح کنار بچه ها و حضرت زینب (س) ایستاد. 📚کتاب سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸؛ صفحات۱۵۲ و ۱۱۷ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
✨حاج احمد متوسلیان در حرم حضرت زینب (س) 🔹شب آخری که حرم حضرت زینب (س) بودیم، حاج احمد اصلا توی حال خودش نبود.مثل یک تعزیه خوان دور حرم می چرخید و بلند بلند گریه می کرد با جمله های کوتاه و ساده می خواند. 🔹این جا رأس حسین (ع) را به نیزده زدند. عمه سادات را به اسیری آوردند.شامی ها با اهل بیت حسین (ع) کاری کردند که روی ظالم ها عالم سفید شد. 💠بعد از روضه یک گوشه حرم نشست و تا صبح نماز خواند و مناجات کرد. نزدیک اذان صبح آمد و سراغ یک پایدار با لباس سبز سپاه را گرفت. ما که ندیده بودیمش. اصرار کردم که قضیه چیست؟ 🔺گفت: یاد شهید محمد توسلی کرده بودم. خیلی دلم گرفت. به حضرت زینب (س) متوسل شدم. پاسداری را دیدم که آمد و گفت: «فردا روز موعود است. دیگر انتظار تمام شد». فردا حاج احمد عازم لبنان شد و دیگر بازگشتی نداشت. 📚کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۹۷ و ۹۹ 🆔 @masare_ir
✨حاج محسن یک دست کتک لازم است! 🔹حسین روی نظم بچه ها خیلی حساس بود. عملیات کربلای چهار، لشکر حضرت رسول (ص) در کانی مانگا عملیات می کرد. گردانی از ما هم گردان احتیاط بود. فرماندهی، بالای ارتفاع بود و برای اعزام گردان احتیاط، باید با لشکر حضرت رسول ارتباط مخابراتی می‌گرفتیم. 🔺فرماندهی روی ارتفاعات لری مستقر بود. چون ارتباط‌ گیری آنجا زیر تیر بود، محسن زاهدی مسئول مخابرات به من گفت: «تو برو بالای ارتفاع، اگر حسین آمد بفرستش پایین. ما از پایین ارتباط برقرار می کنیم.» 🔹ما تا ساعت یازده شب منتظر ماندیم و نیامد و گرفتیم خوابیدیم. به ناگاه با صدای جیغ حسین از خواب بیدار شدم. سریع رفتم داخل سنگر مخابرات و بچه ها را بیدار کردم. 🔹علیخانی را دیدم که شلوارش گتر نکرده بود. گفتم: «سریع گتر کن تا حسین نیامده.» کِش نداشت. تا بتواند کاری بکند حسین از راه رسید. وضعیت لباس او و خواب بودن همه ما، اعصابش را به هم ریخته بود. ما را از پنجره انداخت بیرون. یادداشتی به محسن زاهدی نوشت و به من گفت دستش برسانم. 🔺نوشته بود حاج محسن یک دست کتک لازم است، سریع بیا بالا. محسن زاهدی تا قضیه را فهمید تا صبح بالا نیامد. 🌾راوی: محمد سعید رشادی 📚کتاب زندگی با فرمانده ؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، ص ۴۲ تا ۴۵ عکس نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
✨جایگاه مادر 💠مادرم! مرا ببخش که در حق تان کوتاهی کردم. خدا با شماست. وعده ما در صحرای محشر. ما را از دعای خیر فراموش نکنید. عکس نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
✨مهندس تو بودی؛ بقیه ادات را در میارن! 🍃شهید حسن شاطری در مدتی که رئیس هیئت ایرانی بازسازی لبنان بود، کارهای ناممکنی را ممکن کرد. در کار یک شعار داشت و آن این بود که «بهترین کار با بیشترین زحمت در کمترین زمان.» ☘️شرایطی را که بانک بین المللی با تأیید مجلس بازسازی و توسعه برای جاده‌ها و پل‌ها اعلام کرده بودند، نمی‌پذیرفت. می‌گفت: «ما باید جاده‌ای بسازیم که تا پنجاه سال ماندگار باشد.» 🌾آنها می‌گفتند زیر سازی آسفالت ۲۰ سانتی متر و آسفالت روی کار دو تا چهار سانتی‌متر؛ برای عبور هشت الی نه میلیون اتومبیل. ✨مهندس در ابتدای کار، آزمایشگاه مرکزی خاک شناسی را تأسیس کرد و از هر ۱۵۰ متر نمونه خاک بر می‌داشتند و طبق نتایج علمی زیر سازی می‌کردند. در بعضی مناطق زیر سازی تا ۷۰ سانتی متر انجام می‌شد. آن هم برای عبور ۲۰ میلیون اتومبیل. برای عایق سطح زیرین زیرسازی هم ماده به نام ژئوتکستال از ترکیه، ایران و یونان وارد می‌کردیم. آسفالت روی کار هم پنج سانتی متر بود. 💫با همه این کارها هزینه تمام شده طرح ها، یک سوم هزینه‌هایی بود که حندین سال قبل انجام گرفته بود. شهید حسام می‌گفت: «اگر آمار و ارقام را اعلام کنیم و مردم بفهمند که طرح‌های قبلی با هزینه چند برابر و کیفیت پایین انجام شده رسوایی به بار خواهد آمد.» 📚 معمار محبت؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی،صفحه ۲۰۰-۲۰۱ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
✨تا حالا شده تو رستوران غذای اضافه بگیری؟ 🌺شهید شاطری نسبت به اسراف خیلی حساس بود. همراه مهندس و یکی از اهالی بقاع رفته بودیم شناسایی منطقه‌ای. موقع ناهار که شد، مهندس به او گفت: برو برای ناهار غذا سفارش بده. ☘ما سه نفر بودیم؛ اما چون آن شخص ارادت ویژه‌ای به شهید شاطری داشت، شش تا غذا گرفت. مهندس از این کار او خیلی ناراحت شد. اما کار از کار گذشته بود. وقتی سیر شدیم، مهندس از کارگر رستوران ظرف یک بار مصرف خواست تا باقی مانده غذا را با خودمان ببریم. در مسیر ضاحیه پیرمرد گدایی کمک خواست. مهندس گفت: پول را می‌خواهی چه کنی؟ 😟گفت: گرسنه‌ام. 🍛مهندس غذا را به او داد و گفت: اگر گرسنه باشی همین کفایتت می‌کند. راوی: استاد عباس قطایا؛ مسئول تبلیغات هیئت ایرانی در لبنان 📚معمار محبت؛ خاطرات شهید حسن شاطری، نوشته عبدالقدوس الامین، ترجمه زهرا عباسی سمنانی، صفحه ۱۳۳ عکسنوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
✨ارادت شهید محمدرضا نظافت به امام رضا (ع) 🔺محمد رضا توی جبهه بود. خوابش را دیدم. از در که آمد داخل لباس خدام امام رضا (ع) را پوشیده بود. یک روحانی سید هم همراهش بود. انگار که عجله داشته باشد. 🔺آمد جلو و گفت: امام رضا (ع) مرا به خادمی خود قبول کرده. حالا هم آمدم با تو خداحافظی کنم. این را گفت و رفت. 💠از خواب که بیدار شدم خیلی پریشان بودم تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. حساب که کردم همان شبی که آمده بود به خوابم، مهمان امام رضا (ع) شده بود. 🔹راوی: همسر شهید 📚کتاب خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛صفحه ۲۱ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
✨رد پای محبت امام هادی (ع) در زندگی شهید مهدی نوروزی 🔹سال هشتاد و هشت پیش دانشگاهی بودم. در بسیج هم فعالیت می کردم. همان سال در ایام شهادت امام هادی (ع) مقاله ای نوشتم. آن مقاله نگاه و حسّم را به این امام عزیز عوض کرد و از آن به بعد در تمام زندگی رد پای امام هادی (ع) را مشاهده می کردم. 🔺سال نود و یک بود که مهدی با خواهرش آمدند خانه مان برای دیدار اول. روز شهادت امام هادی (ع) بود. با خودم گفتم: اگر این ازدواج پا گرفت و پسردار شدم، اسمش را می گذارم محمد هادی. 🔹مهدی هم به امام هادی خیلی علاقه داشت. به طوری که یک بار قبل از آنکه برود سامرا گفت: «حتما مرا در حرم امام هادی (ع) دفن کنید». دلم را به دریا زدم و گفتم: اگر روزی شهید شدی باید قبری باشد برای آرام کردن ما. که نهایتا به خاطر دل ما کوتاه آمد و قرار شد پیش پدرش دفن شود. 🔹آن اواخر که سامرا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته بود، شده بود فرمانده عملیات سامرا. آنقدر ماند پای کار سامرا و حرم عسکریین تا شهید شد. بعد از طواف توی حرم ائمه سامرا و کاظمین و کربلا و نجف آوردندش ایران. راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید 📚کتاب دیدار پس از غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ ۱۳۹۵؛ صفحات ۱۲ و ۱۴-۱۵ و ۷۰ و ۷۵ 🆔 @masare_ir
✨شهیدی که نائب قهرمان دومیدانی کشوری بود. 🔹علی عباس در ورزش مستعد بود و خوش می درخشید. در رشته دومیدانی جوانان نائب قهرمان کشوری بود. 🔺می گفت: من هم از نظر روحی باید پرورش پیدا کنم و هم از نظر جسمی تا انشاءالله بتوانم روی آن عقاید و نظریاتی که دارم به نتیجه برسم. 🔹در زمان عملیات به جبهه اعزام می شد. وقتی بر می گشت نرمش و تمرین را فراموش نمی کرد. اتفاقا دو بار آن هم از ناحیه  پاهایش مجروح شد. اما با وجود مجروحیت، در تمرین های مسابقه دو با مانع شرکت می کرد. به شوخی بهش می گفتم: «اون پاهات که باهاش مانع ها رو رد می کردی چیکارشون کردی؟ تو دیگه باید تو مسابقات معلولان شرکت کنی». 🔺اگر شبی را در پایگاه بسیج می گذراند، صبح اولین کسی بود که برای نماز بلند می شد و بعد از نماز صبح ورزش می کرد و دیگران را هم به ورزش تشویق می کرد. می گفت: کمتر استراحت کنید و کمتر بخوابید و بیشتر به امورات معنوی بپردازید. 🔹در اردوها و مسابقات وقتی که اذان می شد، مقید به نماز اول وقت بود. می گفت: اگر برای نماز به مسجد نمی توانیم برویم؛همین جا توی استادیوم نماز می خوانیم. 📚کتاب دلم تنگه براتون.؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی عباس حسین پور؛  نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: دوم-۱۳۹۷صفحه ۵۰-۵۳ و ۵۹ 🆔 @masare_ir
✨فرقه احمد الحسن یمانی را می‌شناسی؟ 🔹عباس به علوم غریبه مسلط بود؛ اما ازش استفاده نمی‌کرد. می‌گفت: «زندگی باید به اسباب طبیعی بره جلو. نباید دخل و تصرف کرد.» 💠می‌گفت: رفته بودم اربعین. جلوی موکب احمد الحسن یمانی ایستادم، داشتم روایتی را می‌خواندم. یکی از افراد موکب آمد و اصرار که بیا داخل شاید هدایت شدی. 🔹گفتم: من هدایت شده‌ام. بالاخره وارد موکب شدم. شروع کردند به تبلیغ از احمد الحسن و یکی از کراماتش را ارتباط با امام زمان (عج) و طی الارض بیان کردند. 🔹گفتم: طی الارض که چیزی نیست. آیا می‌تواند زمان را متوقف کند یا به عقب برگرداند؟ حرفی برای گفتن نداشتند. 🔺گفتند: ما اذکار و اورادی داریم که می‌توانیم رؤیای صادقه ببینیم. 🔹گفتم: چیزی نیست. من هم دارم. 🔺خودم را اهل یمن و بزرگ شده ایران معرفی کرده بودم. یکی از آنها به عربی از من آدرسم در ایران را پرسید. خدا زبانم را به عربی باز کرد و جوابش دادم. چند لحظه بعد یک بوشهری وارد شد و آدرسی را می‌خواست. من به لهجه بوشهری جوابش را دادم و راهنمایی‌اش کردم. یکی دو نفر دیگر هم با لهجه‌های مختلف. 🔹وقتی برگشتیم به بحث. گفتند: ما نمی‌توانیم جواب تو را بدهیم؛ اما بزرگانی داریم که می‌توانند پاسخ شما را بدهند. 💠گفتم: من اصلا مرام شما را قبول ندارم که بخواهم با بزرگان‌تان بحث کنم. 🔺راوی: مسعود اویسی به نقل از شهید عباس کردانی 📚 عباس برادرم؛ خاطرات و یادداشت‌های شهید مدافع حرم عباس کَردانی، نویسنده: حمید داود ابادی، صفحات ۲۳-۲۹ عکسنوشته_حسنا 🆔 @masare_ir