ناخوش شدهام درد تو افتاده به جانم
باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو ، ها؟ چه بگویم
وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟
تب کردهام امــا نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بستهام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!
میپرسد و خاموشم و میپرسد و خاموش...
چیزی کـه عیانست چه حاجت به بیانم *
#بهروز_یاسمی
@mashaar🌱