تا زخمیِ آزادی و نانم، چه بهاری؟
با وحشتِ افتاده به جانم، چه بهاری؟
در متنِ زمستان شده ام باغِ "شقایق"
با "نرگسِ چشم نگرانم"، چه بهاری؟
سرمایِ دی و بهمن و خونابه یِ اسفند
پاشیده به دیوارِ زمانم! چه بهاری؟
بغضی که فرو مانده به اعماق گلویم
آویخته بر قفل زبانم... چه بهاری؟
وقتی که قرارست به زانوی حقارت...
خود را به تهِ خط برسانم، چه بهاری؟
اندیشه یِ پرواز زمین گیرِ تفنگ است!
در کنجِ قفس مرثیه خوانم! چه بهاری؟
با ماهیِ بی حوصله در حافظه ی تُنگ -
-هستم! که فقط زنده بمانم... چه بهاری؟
#محمدحسینناطقی
@mashaar🌱