روی قبرم بنويسيد، کبوتر شد و رفت
زير باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است، غم دل يا سم؟
آن قدر غرق جنون بود، که پرپر شد و رفت
روز ميلاد، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ميلاد، برابر شد و رفت
او کسی بود، که از غرق شدن میترسيد
عاقبت روی تن ابر، شناور شد و رفت
هرغروب از دل خورشيد، گذر خواهد کرد
واژه خسته که يک روز، کبوتر شد و رفت
#محمودجمالآبادی
@mashaar🌱