یادش بخیر گشت و گذاری که داشتیم
با چشمهای هم سر و کاری که داشتیم
حالا رهاتریم اگر چند دورمان
جز دستمان نبود حصاری که داشتیم
سرد آنقدر شدیم که در گوشهی حیاط
پژمرده شد همیشه بهاری که داشتیم
شبها به شوق دیدن هم بسته میشدند
آن چشمهای روزشماری که داشتیم
دیشب بگو چه شد که به خوابم نیامدی؟
یادت نرفته است قراری که داشتیم؟
#علیرضا_نور_علی_پور
@mashaar🌱
و باز... شُرشُر باران میان دلتنگی
و باز... هدفون مشکی و باز آهنگی
و باز... حس عجیبی به دوست داشتنات
و باز... مستی من با خیال عطر تنات
و باز... رفتن تو از کنار من ناگاه
و باز... بر لب من مشت میزند یک آه
و باز... بوسه به دستی که نیست در دستم
و باز... دیدن انگشتریت در دستم*
و باز... بی تو نشستن کنار تصویرت
و باز... گریه به لبخندهای دلگیرت
و باز... هجمهی یادت کنار شببوهام
و باز... جای تو خالی میان بازوهام
و باز... گریهی یک مرد و سینهی دیوار
و باز... یک شب پر دردِ تا سحر بیدار
و باز... شورش یک بغضِ در گلو خفته
و باز... درد دل و حرفهای ناگفته
و باز... حسرتِ تکرارِ آخرین دیدار
و باز... یک پُکِ سنگین به اولین سیگار...
#هخا_هاشمی
@mashaar🌱
در دلم از تو انقلابی بود
نرسیدم ولی به آزادی
#سید_مهدی_موسوی
@mashaar🌱
گفت:
فدای سرت
این نشد یکی دیگر.
و نمیدانست
این که رفت ″جان″ بود
و آدمی را همین یک بیش نیست!
#رضا_کاظمی
@mashaar🌱
مامان! تمام زندگیام درد میکند
دارد چکار با خودش این مرد میکند؟!
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان،به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابری ست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتش نگاه مرا سرد میکند
بی فایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمی رسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند
#سید_مهدی_موسوی
@mashaar🌱
بعدِ یک عمر
تازه فهمیدم
جسدی لایِ
پیرهن بودم...!
#علیرضا_آذر
@mashaar🌱
گوشهاى دارى بميرم؟! غار باشد بهتر است
مرد عاشق از خودش بيزار باشد بهتر است
"سر" كه با زانو رفاقت مىكند از غم پُر است
همدمش عمرى اگر ديوار باشد بهتر است
وقت دلتنگى چه شيرين ترشرويى مىكنى
برگ گل گاهى كنارش خار باشد بهتر است
با خودم گفتم -نمى شد راه آسانتر شود؟-
عشق پاسخ داد: ناهموار باشد بهتر است
باز با يادت نوشتم، باز بارانى شدم
چشم شاعر اندكى نمدار باشد بهتر است...
#ايمان_فرقانى
@mashaar🌱
ناخوش شدهام درد تو افتاده به جانم
باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو ، ها؟ چه بگویم
وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟
تب کردهام امــا نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بستهام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!
میپرسد و خاموشم و میپرسد و خاموش...
چیزی کـه عیانست چه حاجت به بیانم *
#بهروز_یاسمی
@mashaar🌱
آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطرهها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
#قیصر_امین_پور
@mashaar🌱