همسر #شهید_نواب_صفوی :
بعد از افطار به آقا گفتم :
دیگر هیچ چیزی برای سحر
و افطار نداریم #حتینانخشک!
#فقط_لبخندی_زد!
این مطلب را چند بار
تا وقت استراحت شبانه آقا؛
تکرار کردم!
سحر برخاست،آبی نوشید!
گفتم : دیدید سحری چیزی نبود؛
افطار هم چیزی نداریم!
#باز_آقا_لبخندی_زد!
بعد از نماز صبح هم گفتم!
بعد از نماز ظهر هم گفتم!
تا غروب مرتب سر و صدا کردم
که هیچی نداریم!
اذان مغرب را گفتند،
آقا نماز مغرب را خواند
و بعد فرمود :
امشب افطارى نداریم؟
گفتم : پس از دیشب تا حالا
چه عرض میکنم؛نداریم،نیست!
آقا لبخند تلخی زد و فرمود :
یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم :
صد البته که هست؛
رفتم و با عصبانیت
سفرهای انداختم،
بشقاب و قاشق آوردم
و پارچ آب را هم گذاشتم
جلوی آقا!
هنوز لیوان پر نکرده بود
كه در زدند!
طبقه پایین پسر عموی آقا؛
که مراقب ایشان بود
رفت سمت در!
آمد گفت :
حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند!
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید
آقایان روزه خود را باز کنند!
من هم گفتم: بله آب در لولهها
به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم!
آقا لبخند تلخی زد
و به مهمانان تعارف کرد
تا روزه خود را باز کنند!
در همین هنگام
باز صدای در آمد.
به آقا یوسف
همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن،
این دفعه حتماً از مشهدند!
الحمدلله
آب در لولهها هست فراوان!
#مرحومنوابچیزینگفت!
یوسف رفت در را باز کرد،
وقتی كه برگشت
دیدم با چند قابلمه
پر از غذا آمده است!
گفتم: اینها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود؛
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند،
و به علتی مهمانی آنان
به هم خورده است!
آقا نگاهى به من کرد،
#خندید_و_رفت.
من شرمنده و شرمسار!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
ميل کردند و رفتند.
آقا به من فرمود :
یک شب سحر و افطار
#بنا_بر_حکمتی تاخیر شد
چقدر سر و صدا کردی؟!
#وقتی_هم_نعمت_رسید
چقدر سکوت کردی؟!
از آن سر و صدا خبری نیست!
بعد فرمود :
مشکل خیلیها همین است؛
#نه سکوتشان #منصفانه است
#و_نه سر و صداشان!
وقتِ نداشتن داد میزنند!
وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند!
┄┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┄
#جامعهایمانیمشعراستانیزد
https://eitaa.com/mashar_yazd