آن در ، دری که آسمان بسیار می زد
خورشید، هر صبح از فلق، یکبار می زد
فوج فرشته، گرد آن را سرمه می کرد
جبریل بر آن بوسه ی بسیار می زد
بر روی آن می کرد گل، دست پیمبر
در ، با شکفتن شوق خود را جار می زد
بر روی آن عاشق دخیل گریه می بست
تا که حبیبش را ببیند، زار می زد
هر کس که حاجت داشت، می آمد سراغش
وقت گره افتادن در کار می زد
آن در، که باب مخزن الاسرار حق بود
دستان رد بر سینه ی اغیار می زد
در محضر شیر خدا دیدند مردم
در را چه بی شرمانه آن کفتار می زد
آتش بیار معرکه، دزد خلافت
آن را برای دادن اخطار می زد
در پشت در ، سیب رسول الله له شد
فریاد از این ماجرا، مسمار می زد
مانند یک پروانه ی آتش گرفته
در نیز خود را بر در و دیوار می زد
#شهادت_حضرت_زهرا
#شهادت_حضرت_فاطمه
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
@mashareqazvin
مخزن الاسرار
آن در ، دری که آسمان بسیار می زد
خورشید، هر صبح از فلق، یکبار می زد
فوج فرشته، گرد آن را سرمه می کرد
جبریل بر آن بوسه ی بسیار می زد
بر روی آن می کرد گل، دست پیمبر
در ، با شکفتن شوق خود را جار می زد
بر روی آن عاشق دخیل گریه می بست
تا که حبیبش را ببیند، زار می زد
هر کس که حاجت داشت، می آمد سراغش
وقت گره افتادن در کار می زد
آن در، که باب مخزن الاسرار حق بود
دستان رد بر سینه ی اغیار می زد
در محضر شیر خدا دیدند مردم
در را چه بی شرمانه آن کفتار می زد
آتش بیار معرکه، دزد خلافت
آن را برای دادن اخطار می زد
در پشت در ، سیب رسول الله له شد
فریاد از این ماجرا، مسمار می زد
مانند یک پروانه ی آتش گرفته
در نیز خود را بر در و دیوار می زد
#شهادت_حضرت_زهرا
#شهادت_حضرت_فاطمه
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
@mkomeit
هدایت شده از مجمع کمیت قزوین
مخزن الاسرار
آن در ، دری که آسمان بسیار می زد
خورشید، هر صبح از فلق، یکبار می زد
فوج فرشته، گرد آن را سرمه می کرد
جبریل بر آن بوسه ی بسیار می زد
بر روی آن می کرد گل، دست پیمبر
در ، با شکفتن شوق خود را جار می زد
بر روی آن عاشق دخیل گریه می بست
تا که حبیبش را ببیند، زار می زد
هر کس که حاجت داشت، می آمد سراغش
وقت گره افتادن در کار می زد
آن در، که باب مخزن الاسرار حق بود
دستان رد بر سینه ی اغیار می زد
در محضر شیر خدا دیدند مردم
در را چه بی شرمانه آن کفتار می زد
آتش بیار معرکه،نامرد آن روز
در را برای دادن اخطار می زد
در پشت در ، سیب رسول الله له شد
فریاد از این ماجرا، مسمار می زد
مانند یک پروانه ی آتش گرفته
در نیز خود را بر در و دیوار می زد
#شهادت_حضرت_زهرا
#شهادت_حضرت_فاطمه
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit
مخزن الاسرار
آن در ، دری که آسمان بسیار می زد
خورشید، هر صبح از فلق، یکبار می زد
فوج فرشته، گَرد آن را سرمه می کرد
جبریل بر آن بوسه ی بسیار می زد
بر روی آن می کرد گل، دست پیمبر
در ، با شکفتن شوق خود را جار می زد
بر روی آن عاشق دخیل گریه می بست
تا که حبیبش را ببیند، زار می زد
هر کس که حاجت داشت، می آمد سراغش
وقت گره افتادن در کار می زد
آن در، که باب مخزن الاسرار حق بود
دستان رد بر سینه ی اغیار می زد
در محضر شیر خدا دیدند مردم
در را چه بی شرمانه آن کفتار می زد
آتش بیار معرکه،نامرد آن روز
در را برای دادن اخطار می زد
در پشت در ، سیب رسول الله له شد
فریاد از این ماجرا، مسمار می زد
مانند یک پروانه ی آتش گرفته
در نیز خود را بر در و دیوار می زد
#شهادت_حضرت_زهرا
#شهادت_حضرت_فاطمه
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#مجمع_شعرای_آئینی_کمیت_قزوین
@mkomeit