هدایت شده از مجمع کمیت قزوین
#امام_رضا علیهالسلام
فرازی از یک #قصیده
🔹رضای او🔹
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
کیست یارب در پس این پرده کز انفاس خوش
میبرد از چشمها چون بوی پیراهن غبار...
همچو معنی در ضمیر لفظ پنهان گشته است
در رضای او رضای حضرت پروردگار
شِکوۀ غربت، غریبان را ز خاطر بار بست
در غریبی تا اقامت کرد آن کوهِ وقار...
وه چه گویم از صفای روضۀ پرنور او
کز فروغش کور روشن میشود بیاختیار...
همچو اوراق خزان بال ملائک ریختهست
هر کجا پا مینهی در روضۀ آن شهریار
میتوان رفتن به آسانی به بال قدسیان
از حریم روضۀ او تا به عرش کردگار...
نقد میسازد بهشت نسیه را بر زائران
روضۀ جنتمثالش در دل شبهای تار
میتوان خواند از جبین رحل مصحفهای او
رازهای غیب را چون لوح محفوظ آشکار...
از سر گلدستهاش چون نخل ایمن تا سحر
بر خداجویان شود برق تجلی آشکار...
چشمۀ کوثر به استقبالش آید روز حشر
هر که را زین آستان بر جبهه بنشیند غبار...
میرود فردا سراسر در خیابان بهشت
هر که را امروز افتد در خیابانش گذار
هر که باشد در شمار زائران درگهش
میتواند شد شفیعِ عالمی روزِ شمار
آتش دوزخ نمیگردد به گردش روز حشر
از سر اخلاص هر کس گشت گِرد این مزار...
میشود همسایۀ دیوار بر دیوار خلد
در جوار روضۀ او هر که را باشد مزار...
بر جبین هر که بنشیند غبار درگهش
داخل جنت شود از گرد ره بیانتظار...
آن که باشد یک طواف مرقدش هفتاد حج
فکر «صائب» چون تواند کرد فضلش را شمار؟
📝 #صائب_تبریزی
🌐 shereheyat.ir/node/4687
✅ @ShereHeyat
🆔 @mkomeit
#امام_علی علیهالسلام
#عید_غدیر
#قصیده
🔹با علی هممسیرم🔹
اگر نوبهارم، اگر زمهریرم
اگر آبشارم، اگر آبگیرم
اگر تیره مانند شبهای ابری
اگر مثل خورشید، روشنضمیرم
تپشجوش اگر مثل امواج دریا
عطشنوش اگر مثل خاک کویرم
اگر هرچه هستم، سحر، شب، طرب، غم
فقیرم، فقیرم، فقیرم، فقیرم
همینم که هستم، همین روح خاکی
اگر بر گلیمم، اگر بر حریرم
رها از حصار نفسگیر حرصم
مگیرید خرده اگر بر حصیرم
لبالب ز شعرم، لبالب ز آتش
اگر لب گشایم، اگر گُر بگیرم...
گزیر و گریزی مرا نیست از عشق
«که بر عهد و پیمان روز غدیرم»
علی بوده تا بوده ورد زبانم
«شناسند مردان، صغیر و کبیرم»
اگر خفتهام، با علی همخیالم
اگر میروم، با علی هممسیرم
مرام علی را فقط دوست دارم
کلام علی را فقط میپذیرم
اگر بیعلی شاد باشم، بگریم
اگر بیعلی زنده هستم، بمیرم
علی بوده در بیقراری، قرارم
علی بوده در گمشدن، دستگیرم
اگر از کلامم نظر برندارد
به ششگوش گیتی نیابی نظیرم
علی عزّتم داده گر عزّتی هست
اگرنه حقیرم، حقیرم، حقیرم
📝 #مرتضی_امیری_اسفندقه
🌐 shereheyat.ir/node/2903
✅ @ShereHeyat
🆔 @mashareqazvin
#شعر_عاشورایی
#شام_غریبان
#کاروان_اسرا
#قصیده
🔹طلوعی دوباره🔹
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
سهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
از کوچههای شبزدهٔ کوفه میگذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خوننگاره بود
فریاد زد: امیر! در آن گرمگاه خون
آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمهها،
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههای خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نمیشد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهای که حادثه بر طبل مینواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود
راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر بادهخواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد میگذشت
اما شمار زخم زبان بیشماره بود...
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/903
✅ @ShereHeyat
🆔 @mashareqazvin
هدایت شده از شعر هیأت
#پیامبر_اعظم صلواتاللهعلیهوآله
#عید_مبعث
#قصیده
🔹سهم من از آسمان🔹
بر شانههای خواب زمانه تکان شدی
در متن خاک، حادثهای ناگهان شدی
جاری شدی ز قلهٔ بیشبههٔ حرا
جبریل شعله کرد، تو آتشفشان شدی
در کامِ لال ماندهٔ انسانِ پایمال
فریاد اعتراض نشاندی، زبان شدی
بعد از چقدر کفر که ایمان بعید بود
پیغام وحی رو به زمین و زمان شدی
پیش از صدای وحیِ تو کر بود گوش خاک
پیش از تویی که منجی پیر و جوان شدی
گویا خدا امید ز مردم بریده بود
تا این که تو شفیع گناه جهان شدی
در دامن سروش خدا پا گرفتی و
تکبیر لایزال، کران تا کران شدی
ناگفته بود سوره به سوره حدیث حق
ناگفتههای سبزِ خدا را دهان شدی
هرجا امیدِ هستی از آسمان گسست
با دست خویش سمت خدا پلّکان شدی...
بر زندگانِ ناچار از شام سرد گور
آغوش بیکرانه گشودی، امان شدی
ای وحی آخرینِ خداوند! از ازل
در وعدههای سبز رسولان بیان شدی
گاهی جلال نغمهٔ داود بودی و
گاهی کنار غربت موسی شبان شدی
روزی نگین دست سلیمان محتشم
در حسن روی یوسف، روزی عیان شدی
ای سِرِّ آفرینش مکنونِ کائنات!
خونِ ابد که در رگ هستی روان شدی
ای رشحهٔ وضوی تو باران غسل خاک!
در حنجر بلال نشستی، اذان شدی
دلهای در سیاهیِ دنیا اسیر، را
سمت خدای نور، تو خاطرنشان شدی
سجادههای از سر غربت گشوده را
تو رهنمای گسترهٔ لامکان شدی
با قامت رسالت و آیات پاک وحی
مهتابِ راهِ پر خطر کاروان شدی
هرکس تو را گواهِ دل خستهاش گرفت
با گریههای بیکسیاش مهربان شدی
اینک منم: روایت در راه ماندگی
اینک تویی که بغض مرا گوش جان شدی
با این همه گناه زمینگیر و روسیاه
تنها تویی که سهم من از آسمان شدی
📝 #سودابه_مهیجی
🌐 shereheyat.ir/node/1028
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_سجاد علیهالسلام
#قصیده
🔹شمع قافله🔹
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد
تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت
از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت
بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت
بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی
دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت
زینالعباد باز به گیتی قرار داد
ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت
او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت...
با کولهبار درد در آن دشت پر لهیب
جز دود آه بر سر خود سایهبان نداشت
گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد
دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت
گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد
دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت
در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او
نقش حماسهساز «ولی» را بیان نداشت
در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز
دوران چو او سوار حقیقتنشان نداشت...
حق را زیان ز جانب باطل نمیرسد
بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت
تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت
«پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/1671
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#پیامبر_اعظم صلواتاللهعلیهوآله
#شعر_تعلیمی
#قصیده
🔹رحمةٌ للعالمین🔹
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
در بیابان عدم، بیتوشه رفتن مشکل است
در زمین چهرۀ خود دانۀ اشکی بکار..
دیدۀ بیدار میباید رهِ خوابیده را
تا نگردیدهست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر..
رشتۀ طول امل را باز کن از پای دل
از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر
شبنم از روشندلی، آیینۀ خورشید شد
ای کم از شبنم! تو هم آیینه را کن بیغبار!..
شمعِ پشت سر نمیآید به کارِ پیش رو
هر چه داری پیشتر از مرگ، بر خود کن نثار..
آنچه بر خود میپسندی، بر کسان آن را پسند
آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار
زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است
بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار
تا نگیرد خوشۀ اشک ندامت دامنت
در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار..
تیرهروزان را در این منزل به شمعی دست گیر
تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار
چون سبکباران ز صحرای قیامت بگذرد
هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار
بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر
هر سبکدستی که بردارد ز راه خلق، خار
هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند
روز محشر داخل جنت شود بیانتظار..
چشمۀ کوثر که آبش میدهد عمر اَبد
دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار..
نفس کافرکیش را در زندگی در گور کن
تا بمانی زندۀ جاوید در «دارالقرار»
«ربّنا اِنّا ظَلَمنا» وِرد خود کن سالها
تا چو آدم، توبهات گردد قبول کردگار
وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی
تا ز کفّار وجود خود برانگیزی دمار..
صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز
تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار
دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش
تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نامدار..
از صراطالمستقیم شرع، پا بیرون منه
تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار
دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی
زان که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار
باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست
آفرینش را به ذات بیمثالش افتخار..
محو گردیدند از نور تو یک سر انبیا
ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار..
رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع
موج دریا سیل را از چهره میشوید غبار
در رهِ دین باختی، دندانِ گوهربار را
رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار
از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم
نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار
ماه را کردی به انگشتِ هلالآسا دو نیم
مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار
کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع
چون سبکباران برون رفتی از این نیلیحصار..
چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است
کعبه تا دادهست از کف دامنت بیاختیار
چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را
«رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار
با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست
از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار
📝 #صائب_تبریزی
🌐 shereheyat.ir/node/5244
✅ @ShereHeyat
#جعفر_طیار علیهالسلام
#قصیده
🔹دو بال سرخ🔹
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
خوشا مشتاق تو آغوش باز آسمان باشد
خوشا پرواز، پروازی رها بر روی گندمزار
که لطف دیگری دارد از آن بالا نظر کردن
به پستیهای این دهکورۀ ناچیز بیمقدار
خدا در هر مکان حس میشود اما از آن بالا
به ما نزدیکتر، نزدیکتر هم میشود انگار
خدا پرواز بر بام بهشتش را عنایت کرد
به مقطوعالیدینِ جنگ موته، جعفر طیار
همان ماهی که کسب فیض کرد از محضر خورشید
که حتی شب به نورانیت او میکند اقرار
سخاوتهای آن دست کریمش نُقل هر محفل
کرامتهای او بوده است نَقل کوچه و بازار
کسی در فکر تطمیعش نیفتادهست، نه هرگز
که عبد مصطفی کی بوده عبد درهم و دینار؟
همه داراییاش را پای این یک جمله میبخشد
شده رهتوشه عقبای او «الجار ثم الدار»
اگر در راه حاجاتت هزاران پیچ و خم دیدی
مسیر استجابت، با نمازش میشود هموار
نماز جعفر طیار چون گنجینۀ نور است
در گنجینه را وا کن از آن ذکر و دعا بردار
تمام لحظهها سمت خدا بار سفر بستهست
چه فرقی میکند جزو مهاجر بود یا انصار؟
که هجرت کرده بود از خود، جهاد اکبر این بودهست
تمام لحظهها با نفس امارهست در پیکار
«فَمَن... يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ» در شأن او بوده
«فَمِنهُم مَن قَضَىٰ نَحْبَه» از او میگفت دیگر بار
فیُشبه بالنبی خَلقه، فیُشبه بالنبی خُلقه
نبی بودهست در صورت، نبی بودهست در رفتار
قصیده بر ضریح چشمهایش میزند بوسه
به استقبال آن دلداده میآید پیمبروار
زمان رجعتش از وادی غربت مصادف شد
به فتح قلعۀ خیبر، به دست قامع الکفار
هلا برخیز حَسّان! طبع شعرت را شکوفا کن
بخوان از پاکی طیّار و از بیباکی کرّار
از آن سو کوه میآمد از این سو مرد دریا دل
بلال! الله اکبر سر بده در لحظۀ دیدار
ولی دلخونم از تحریف، از تحریفِ زیبایی
ولی دلگیرم از تاریخ، از تاریخ پنهانکار
معاذ ابن جبل عقد اخوت خوانده با جعفر؟!
معاذ الله از این نسبت، از این گفتار استغفار
تو تنها با علی بودی برادر، با علی تنها
حریم «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار»
به جنگ موته رفتی و علی چشم انتظار تو...
خبر آمد خبر چون شعلهای افتاد بر نیزار
خبر خونین خبر سنگین خبر اشک و خبر تلخ است
خبر آمد خبر در خاک و خون غلتیدن سردار
که اوج روضه این شد با دهان روزه جان دادی
خبر میگفت با جام شهادت کردهای افطار
دم رفتن همه دیدند پرچم بین دستت بود
خبر میگفت از افتادن دستان پرچمدار
دو بال سرخ از یاقوت داری جای دستانت
فدای آن همه از خود گذشتن، آن همه ایثار
پس از تو انکسار از چهرۀ شیر خدا میریخت
پس از تو میشود هفت آسمان روی دلش آوار
الهی اینچنین داغی نبیند هیچکس هرگز
الهی اینچنین داغی نگردد باز هم تکرار
نباشی گرگها بیشک نقاب از چهره میگیرند
پس از تو عرصه بر شیر خدا هم میشود دشوار
اگر در ماجرای کوچه شمشیر علی بودی
کجا دستان مولا بسته میگردید بالاجبار
اگر بودی اگر که جای زهرا خطبه میخواندی
میان شعرها دیگر نمیشد حرفی از مسمار
نبودی، روزهای بعد تو تاریک شد تاریک
حقیقت همچنان خورشید بود، انکار شد انکار
علی آن روزها در غصۀ هجران تو میسوخت
شهادت میدهد روز قیامت آن در و دیوار
📝 #عباس_همتی
🌐 shereheyat.ir/node/5362
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_جواد علیهالسلام
#قصیده
🔹جگرگوشۀ رضا🔹
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
با موکب معطّر خود این مسیحدم
یک بوستان بنفشه و نیلوفر آورد
در حیرتم که این نَفَس قدسی از کجا
سرسبزی و طراوت و برگ و بر آورد
این پیک مُشکبوی مگر از مدینه است
کز هر گذر که میگذرد گل برآورد
آری نسیم چون طربانگیز میشود
گلهای باغ را به ترنّم درآورد
گلهای باغ را به ارادت نثار کن
در پای آنکه مژدۀ آن دلبر آورد
آن دلنوازِ عالم و آدم که آسمان
حاشا که از رُخَش مهِ روشنتر آورد
شاید که ماه سر به گریبان فرو بَرَد
کز جَیب «خیزران» مهِ نو سر برآورد..
این است مریمی که مسیحا «جواد» اوست
این است آن صدف که مِهین گوهر آورد
تا فیضی از صحیفۀ زهرا به ما رسد
جبریل برگ سبزی از آن دفتر آورد
دلبند مرتضی و جگرگوشۀ رضا
با خود جلال و جلوۀ پیغمبر آورد
شبهای انتظار پدر را به راستی
صبح جمال و جلوۀ او بر سر آورد
آن نازنینپدر که فروغ هدایتش
اندیشه را به وادی حیرت درآورد
همراه با ترنّمِ لالایی جواد
اشک از غم فراق به چشم تر آورد
شبها کنار بستر نازش به ارمغان
چشمی پرآب و چشمهای از کوثر آورد
جای شگفت نیست که افلاک سر فرود
پیش جلال و شوکت این رهبر آورد
ابر عنایت و کرم و التفات او
آفاق را هرآینه زیر پر آورد..
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4966
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_جواد علیهالسلام
#شعر_تعلیمی
#قصیده
🔹خورشیدِ ذرهپرور🔹
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
راحتِ شاه و گدا را زین توان معلوم کرد
کو به صد گنج است محتاج، این به نانی پادشاست
پادشاهان را اگرچه چتر دولت بر سر است
بینوایان را ولیکن آسمانها زیر پاست
نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس
کُنج گمنامی نگینْ دان، خود نگینِ پُربهاست...
جود حاتم، گنج قارون، داغ استغنای اوست
گر چه جاهل معنی «درویش» پندارد «گدا»ست...
نیست درویش آنکه پایش ره به درها میبرد
نیست درویش آنکه چشمش با کف خلق آشناست...
وقت خفتن دست از فرش حصیرش کوته است
شب چو برخیزد به پا، دست دعایش بر سماست
کس نبیند هرگزش از تنگدستی تنگدل
دست امیدش چو در گنجینۀ لطف خداست
از جفای سنگ طفلان حوادث فارغ است
از تهیدستی به خود چون بید اگر بالد بهجاست
گر بود مفلس ز مُلک و مال از آنش باک نیست
خلعتِ «اَلفقرُ فخری» از برش زینتفزاست
مفلس ننگین که باشد؟ آنکه دامان دلش
خالی از نقد ولای سرور اهل سخاست
آفتاب عالم آرای سپهر دین «تقی»
آنکه از نورش جهانِ علم و دانش را ضیاست
مهر تابان رو از آن دارد برِ هر خشک و تر
کو به خاک درگه آن ذرّهپرور آشناست
در تلاش اینکه ساید بر ضریحش روی زرد
آفتاب از صبح تا شب بر درش در دست و پاست...
از حریمش رفتن و گِردش نگشتن مشکل است
گر شط بغداد را چین بر جبین باشد، رواست...
تا نگردد خواهش سائل مکرّر پیش او
از بزرگی، کوهسارِ همّتِ او بیصداست...
زندگی تا هست و عالَم هست، وِردم مدح اوست
حیف امّا زندگی کوتاه و عالَم بیبقاست...
📝 #واعظ_قزوینی
🌐 shereheyat.ir/node/3700
✅ @ShereHeyat
#امام_علی علیهالسلام
#بهار
فرازی از یک #قصیده
🔹ای دست خدا!🔹
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!...
شستشو میکند این ماه، زمین در باران
تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار
تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد
تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار...
چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال
بیخبر نیست در این ماه کسی از اسرار
کَم کَمَک میرود از یاد، سکوتِ دیماه
خوش خوشَک میرسد از راه، هیاهوی بهار...
سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز!
سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!...
قُمری زمزمهخوان خیمه زده پُشت حصیر
هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار...
حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود
حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار...
هیچکس نیست در این ماه گرامی آرام
هیچکس نیست در این ماه مطهّر، بیکار...
کیست آنکس که مرا میبَرد این ماه، به اوج؟
آنکه برداشته از خاطرِ مجروحم بار
این صدای نَفَسِ روشن و پاکیزۀ کیست
این صدایی که مرا میبرَد آن سوی حصار...
آنکه اینگونه مرا میکِشد از خویش، برون
آنکه انداخته این ماه، مرا از همه کار...
آنکه آمیخت مرا با نفَس روشن صبح
آنکه آموخت مرا در دلِ شب، استغفار
حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر
حیف باشد که در این ماه نگویم: کرّار
میکند شیر، مرا مدح علی در اسفند
بهتر از مدح علی چیست در این ماهبهار؟
با علی نیست مرا دلهرۀ تنگی گور
با علی نیست مرا دغدغۀ روزِ شمار...
از دلِ بیکَسم ای یار نبی! پای مکش
از سرِ خستهام ای دست خدا! دست مَدار
زندگی میکنم و زندگیام از تو پُر است
قسمتَم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار...
📝 #مرتضی_امیری_اسفندقه
🌐 shereheyat.ir/node/2620
✅ @ShereHeyat
✅ @mkomeit
هدایت شده از مجمع کمیت قزوین
#امام_علی علیهالسلام
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#قصیده
🔹خطبه🔹
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
زمانِ از تو نوشتن ورق کند پرواز
زمانِ از تو سرودن قلم شود الوار
زبان به مدح تو واکردن آنچنان سخت است
که بین جمع کند یل به ضعف خود اقرار
تو آنچنان که تویی روبروی آینه باش
نه در مقابل این پای تا به سر زنگار
کرامت تو به هر بیت، بیت خواهد داد
مراست در پی هر یک، هزار استغفار..
روایتیست شریف از کتاب القطره
که قطرهایست ز دریا و وصف توست بحار
که بَر نِشاند تو را جای خویش بر منبر
امیر قصر کلام و عمارت گفتار
امام خطبه طلب کرد خطبهای از تو
ولیِّ راز طلب کرد سِرّی از اسرار
تو بر بلندی کوه تواضع و تسلیم
شبیه فاطمه در مشی و قول و حلم و وقار
کسی ندیده چنین ماهتاب بر منبر
کسی ندیده چنین آفتاب در انظار
زبان به خطبه گشودی و مرتضی مدهوش
شبیه عاشق و معشوق لحظۀ دیدار
پس از ثنای الهی و نعت مصطفوی
چه گوید آنکه علی راست تاج ایل و تبار؟
علیست باب الهی علیست حصن حصین
علیست پرسش اول علیست آخر کار
موالیان علی مؤمناند و گوهرقدر
و منکران علی کافرند و بیمقدار
چنان مدیح علی از زبان پاک حسن
نشست بر دل کروبیان عرشسوار
که مرتضی به تو بر زد صلا: «بِنَفسی اَنت»
فدای لفظ تو جان نبی بگیر قرار
فدای تو پدر و مادرم که فضل تو را
هزار لوح و مُجَلّد نیاورد به شمار
ثنای حُسن تو گفتن بهشت شاعرهاست
ثنای حُسن تو گفتهست حیدر کرار
📝 #هادی_جانفدا
🌐shereheyat.ir/node/5293
✅ @ShereHeyat
#شعر_توحیدی
فرازی از یک #قصیده
🔹حسن عاقبت🔹
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
ترکیب آسمان و طلوع ستارگان
از بهر عبرت نظر هوشیار کرد
بحر آفرید و بَرّ و درختان و آدمی
خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که نشاید شمار کرد...
چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کاو نظر ز سر اعتبار کرد
توحیدگویِ او نه بنیآدماند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد...
لال است در دهان بلاغت زبان وصف
از غایت کرم که نهان وآشکار کرد
سر چیست تا به طاعت او بر زمین نهند؟
جان در رهش دریغ نباشد نثار کرد
بخشندهای که سابقۀ فضل و رحمتش
ما را به حسن عاقبت امیّدوار کرد
پرهیزگار باش که دادار آسمان
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد...
📝 #سعدی_شیرازی
🌐 shereheyat.ir/node/2672
@ShereHeyat
@mkomeit