eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هرکس یکی از فضائل او را در جایی *بنویسد* ،👈 *تا زمانی که نشانه‌ای از آن نوشته به جا بماند* ،👈 «ملائکه برایش استغفار می کنند». ✨ هر کس *گوش به فضیلتی* از فضائل علی بدهد،👈 خداوند گناهانی را که او با *گوش* خود مرتکب شده، می‌بخشد. ✨ و هر کس *به نوشته‌ای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است* ، 👈خداوند گناهانی را که او با *چشمش* مرتکب شده می‌بخشد.» ✨آن‌گاه رسول خدا فرمود: « *نگاه کردن به چهره‌ی علی بن ابی طالب عبادت است* ، *یادش نیز عبادت است* 👈و ایمان هیچ بنده ای جز با « *دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست* .» 📗بحارالانوار، ج ٣٨، ص ١۹۶ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
تصور کن چه جانم جانمی می‌گفـت زهــــرا☺️ زمانی که پیمبـر دسـت را گرفت بالا😍 عیدتوووون مبااارکا مشق عشقے ها♥️🍃✨ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بِسم‌ࢪب‌اݪحیدَرڪراࢪツ بسم‌ࢪب‌امیࢪ‌المؤمنین♡
"الحمدالله‌الذےجعلنا‌من‌المتمسکین بولایة‌علے‌بن‌ابےطالب♥️✨"
اعمال‌روز‌سعید‌غدیر‌خم🌻🍀||•° 💚¹⇠غسل‌كردن 💛²⇠پوشیدن‌ لباس‌ پاڪیزه‌ و‌ نو 💜⁴⇠خوردن‌ تربت‌ اباعبداللہ(سلام‌الله‌علیه) 💚⁵⇠تبريك و تهنيت بہ يكدیگر‌ 💛⁶⇠تبسم‌ڪردن 💜⁶⇠ذڪر جمیل صلوات 💚⁷⇠رفتار نیڪو با جمیع 💛⁸⇠عقد برادرے 💜⁹⇠صلہ رحم 💚¹⁰⇠روزہ گرفتن‌ 💛¹¹⇠عطر زدن 💜¹²⇠طعام دادن 💚¹³⇠صدقہ دادن 💛¹⁴⇠دورے از گناہ 💜¹⁵⇠زیارت مطلقه‌ حضرت امیر(سلام‌الله‌علیه) 💚¹⁶⇠زیارت اباعبداللہ (از راہ دور و نزدیڪ) [منبع:قبال‌الاعمال‌ج۱،ص٤٥٦] °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بنويسيد مـرا؛ بنده‌ے سلطانِ نجف بنويسيد ڪہ عالَم همـہ قربانِ نجف °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
دردست‌داعش باشے وبدانےکہ چندلحظۂ‌دیگر شہید‌خواهےشد،اما چنان محکم‌واستوار ‌بایستے کہ‌ تن دشمنانت را بہ‌لرزه‌درمےآورد.😌🌱 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
بچه شیعه وقتی میخواد حال احوال کنه، نباس بگه: خوبم مرسی🤧 باس بگه: °|🦋الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب🍀|° همینقدر کامل، بدون هیچ کم و کاست😌 °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
جاداره‌این‌عیدبزرگ‌رو بہ‌این‌³سیدنورانےتبریک‌بگیم...♥️🍃 ← °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
پدرم از پدرش گفت، که گفته پدرش؛ نسل در نسل همه نوکرِ شاه نجفیم...
💕✨ آنکھ‌‌ را حـب علـے نیـست بھ‌‌ دل از مـا نیـسـت جـز علـے هیـچ کسـے بـر دل ما مـولا نیسـت!♥️🌿
babolharam Rasuli.mp3
9.05M
|⇦• ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم به نفسِ حاج مهدی رسولی •✾• ┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨ 📜امام علی (علیه السلام) می فرماید: 🔸دوستانت بر سه گروهند 🔹دوست تو 🔸دوست دوست تو 🔹دشمن دشمن تو و دشمنانت نیز بر سه گروهند 🔶دشمن تو 🔷دوست دشمن تو 🔶دشمن دوست تو ❥•●💛●•❥ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
علے اِمامِ من اسٺ و من غُلامِ علے..✋🏻 ♥ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
- هفته ها رو دورِ تکرارِ شنبه میاد یکشنبه میاد دوشنبه میاد سه شنبه میاد چهارشنبه میاد پنجشنبه میاد میاد ... ولي آقا نمیاد ... آقا نمیاد ... نمیاد ... °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
ولے‌ "اشهد‌ان‌علیاًولے‌الله‌" اذان‌ِامروز‌ خیلے‌ لذت‌ بخش‌ بود:))) °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
✨ "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" و گواهی از این بالاتر که خود حق تعالی علی (ع) را نَفَس و جان پیامبر (ص) خوانده؟ ❥•●💛●•❥ °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_دوم دستانش را به صورتش می کشد و می گويد: - ليلاجان! تو خيلی برام شيرين بودی، م
علی جوابم را نمی دهد؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست. نوری ذهنم را روشن می کند. درجا گوشی را قطع می کنم. کسی که هست و نيست. کسی که وجودش می تواند من را آرام کند حتی اگر حاضر نباشد. همراهم زنگ می خورد. خاموشش می کنم. دفترم را باز می کنم و می نويسم: من محتاج کسی هستم که مرا بيشتر از خودم بخواهد. خواسته و نيازش و منافعش در ميان نباشد. محتاج کسی هستم تا مرا در آغوش محبت خودش طوری غرق کند که همة عقده های وجودم باز شود. من دستان کسی را طلب می کنم که وقتی دستم را می گيرد، بدانم که می توانم با نور وجود او سال های سال راحت حرکت کنم. نه به دره ای بيفتم نه به کوهی برخورد کنم و نه از مقابل و پشت سرم تصادفی رخ بدهد. وجودش بر تمام زندگی ام سايه بيندازد و مرا همراه خودش تا فرا آبادی ها ببرد. وجودی ماورايی می خواهم. صدای در اتاق، افکارم را به هم می ريزد. مادر در را باز می کند و می گويد: - ليلاجان! علی کارت داره. بلند می شوم. گوشی را می گيرم و می گويم: - سلام. صدايش عصبي است: - دختر خوب! گوشيت رو خاموش می کنی بيچاره می شم. چه ت شد؟ خوبی؟ بيام خونه؟ ليلا... - دنبال کسی می گردم که وقتی دستم را از دستش درمی آورم و دوباره پيدايم می کند بر من نتازد. علي سکوت می کند. ادامه می دهم: - آن قدر من را به خاطر خودم بخواهد که هر وقت به سراغش رفتم، حتی بعد از هزاران خطا و دوری کردن های مدامم باز هم به من لبخند محبت بزند. نفسی از عمق دلش بيرون می دهد و می گويد: - خوبه! ديوونه بازی هاتم خوبه! شب که می آم صحبت می کنيم. فقط مواظب باش با اين حال و روزت حال و روز بابا و مامان رو به هم نريزی. گناه دارن. و ادامه می دهم: - و کسی که مرا ديوانه نداند و بيخود متهمم نکند. می خندد. «مجنونی» حواله ام می کند و خداحافظی می کند. حالم خيلی بهتر از يک ديوانه است. دفترم را باز می کنم و می نويسم: - «ديوانه کسی است که در فضای مه آلود زندگی می کند و از آن نمی ترسد. نمی خواهد از آن فضا بيرون بيايد و در روشنای روز زندگی کند. ديوانه کسی است که در فضای مه آلود دستش را در دست کسی می گذارد که مثل خودش است. تکيه بر کسی می کند که راه را بلد نيست و خودش هم محتاج کمک ديگری است. ديوانه انسان هايی هستند که به اميد کسانی مثل خودشان دارند مسير زندگيشان را می روند. بيچاره ها.» *** شب که علی می آيد، منتظر عکس العملش می شوم. در اتاق را که باز می کند، قبل از اينکه حرفی بزند لباس نيم دوخته اش را بالا می گيرم و می گويم: دست و صورتت رو بشور، وضو بگير، موهاتو شونه کن، مسواک هم بزن، بيا لباست رو بپوش. زودباش. چشمانش را درشت می کند. لبش را جمع می کند و می رود و می آيد. لباسش را می پوشد. دورش می چرخم و همه چيز را اندازه می کنم. سکوت کرده، حاضر نيست حرف بزند. می دانم که دارد ذخيره می کند که به وقتش همه را يکجا درست و حسابی بگويد. کم نمی آورم: - اين قاعده را هم خوب رعايت می کنی ها. قاعده زمان مناسب، مکان مناسب، بيان مناسب برای حرف زدن. خوبه، خيلی خوبه. شاگرد خوبی هستی. حرف های آدم خراب می شه اگه وقت خوبی انتخاب نکنه. شخصيت هم خراب می شه اگه کلامش خوب و به جا نباشه، مکان هم که حرف آدم رو پيش می بره ديگه. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
#رنج_مقدس #قسمت_سی_و_چهارم علی جوابم را نمی دهد؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست. نوری ذهنم را
صدای در خانه که می آيد بابا نگران نگاهم می کند. در نگاهش خواهشی می بينم که تا به حال تجربه نکرده ام. تمام تلاشم را می کنم تا بتوانم حالم را از اين ويرانی دربياورم و شاداب نشان دهم. مادر و علی می آيند. تازه حواسم جمع می شود که پدر تنها بود و آن ها کجا بوده اند که ديرتر رسيده اند؟ مادر تا مرا می بيند پا تند می کند و در آغوش می گيردم. صورتم را بين دو دستش نگه می دارد و می گويد: - سهيل رو ببخش. فقط نگاهش می کنم. آرام تر کنار گوشم می گويد: - خودش زنگ زد و کمی تعريف کرد و عذرخواهی کرد. پدرت بهش گفت برای هميشه ليلا را فراموش کن و فقط پسر دايی اش باقی بمون. تو هم همه چيز رو فراموش کن عزيزم. هنوز آنقدر قوی نشده ام که بتوانم فراموش کنم. اما آرام ترم. آب و هوای طالقان مثل اکسيژن تازه عمل می کند و زنده می شوم. به خاطر کار علی مجبوريم برگرديم. وارد اتاقم می شوم و در را می بندم. فضای مه آلود اطرافم آزارم می دهد. می نشينم روی صندلی ميز خياطی ام، اما دست به چيزی نمی زنم. اين ندانستن ها بيچاره ام می کند. گوشی ام را برمی دارم و شماره علی را می گيرم. تا بخواهم پشيمان بشوم صدای «سلام خواهر گلم» مجبورم می کند که جوابش را بدهم. - علی فرصت داری؟ - چيزی شده ليلا! - اول دوست دارم بدونم چه قدر فرصت داری. می خوام ببينم می تونی همه حواست رو به من بدی؟ - پس چند لحظه گوشی دستت باشه. نه نه قطع کن زنگ می زنم. مانده ام که پشيمان بشوم از تماسم يا نه! اصلا چرا بايد به علی بگويم؟ مگر خودم نمی توانم حل کنم؟ مگر او مرا می فهمد... که صدای همراهم بلند می شود. نمی دانم اين حرف زدنم با علی از ضعفم است يا... که تماس قطع می شود. دارم به تصوير خندانش نگاه می کنم و دوباره زنگ خوردن تلفن. چاره ای نيست. دکمه وصل را می زنم: - ليلا! خواهری! خوبی که؟ يه ساعت اجازه گرفتم. الآن توی محوطه ام. خيالت راحت باشه. حرفم را مزمزه می کنم و می گويم: - تا حالا شده که توی وضعيتی قرار بگيری که نه مقابلت رو ببينی، نه پشت سرت رو، نه اطرافت رو. با مکثی می گويد: - خيلی... و نفسی بيرون می دهد: - خيلی وقت ها، خيلی جاها برام اين حال پيش اومده. يه حيرت عجيبی که تمام فکر و ذهنت رو تعطيل می کنه. درست می گم؟ - اوهوم. ديدی تو جاده های شمال وقتی که مه پايين می آد چه جوری می شه؟ علی، من اين فضاي مه آلود رو دوست ندارم. ازش وحشت می کنم. همش فکر می کنم يکي از پشت مه بيرون می آد که غريبه است و من نمی شناسمش و ممکنه به من آسيب بزنه. دلم می خواهد حالم را درک کند. - من درکت ميکنم ليلا! ميدونم فضای مه آلودی که برات تو زندگی پيش اومده يعنی چی؟ فقط دوست دارم که بدونی می شه از اين فضای مه آلود رد شد. درسته وهم آلوده، اما ديدی راننده ها توی اين فضای ناآشنا چه با احتياط حرکت می کنند. چراغ ماشين رو روشن می کنند و با دقت جاده رو نگاه می کنند. فقط نبايد توی اين فضا بمونی. حرکتت رو متوقف نکن. می تونی کمک بگيری از نوری که فضا رو برات روشن کنه، از کسی که دستت رو بگيره. چشمانم را بسته ام و دارم تصوير سازی علی را در خيالم دنبال می کنم. راست می گويد؛ اما: - اما من می ترسم. از کی کمک بگيرم که واقعا من رو دوست داشته باشه، نه به خاطر خودش. °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
منتظر نظراتتون در مورد رمان هستیم:)💛🌱 https://harfeto.timefriend.net/632125608