eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
لباسامو عوض کردم کتابامو ریختم تو کولم که محمد اومد تو اتاق و گفت:امروز من میرسونمت خیلی خوشحال شده بودم فاطمه:جدی؟مگه نمیری سپاه؟ محمد چرا ولی میتونم تو رو برسونم. فاطمه:قربونت برم پس بریم کلاسم دیر میشه. لباساشو عوض کرد و رفت پایین در اتاق ها رو بستم چراغ ها رو خاموش کردم در خونه رو هم قفل کردمو رفتم پایین محمد تو کوچه منتظرم بود به محض دیدنم استارت زد نشستم تو ماشین چند دقیقه از حرکتمون میگذشت که گفت:هر روز با تاکسی و آژانس میری سختت نیست؟ فاطمه: راستش سخته یخورده! محمد:آخه اینجوری هم باید صبح به این زودی بیدار شی تا برسی به کلاسات برای همین از خواب سیر نمیشی همیشه هم تا دیر وقت بیداری بعدشم تا کی میخوای این همه کرایه بدی؟ناسلامتی گواهینامه داریا!! فاطمه:نمیدونم میترسم تصادف کنم!! محمد:نفوس بدنزن. ماشین رو زد کنار و پیاده شد که گفتم:عههه چیکار میکنی؟کلاسم دیر میشه!! محمد:خودت بشین پشت فرمون فاطمه:محمد دیوونه شدی؟ در سمت من رو باز کرد محمد:پیاده شو زود باش! فاطمه:وای تورو خدا؟ محمد:خدا هست بعدش هم من هستم دیگه چرا میترسی؟ استرس وجودم رو گرفته بود فاطمه:حالا نمیشه امروز بگذری از من؟باشه برای یه روز دیگه که عجله ندارم؟ محمد:نوچ نمیشه بدو پاشو دیگه خسته شدم! میدونستم دست بردار نیست و قفلی بزنه به همین راحتیا ول نمیکنه پیاده شدم محمد جای من نشست نشستم پشت فرمون. با کلی دعا و بسم الله کلاجُ گرفتمو دنده گذاشتمو بعدشم گاز اصلا دل تو دلم نبود محمد گفت:خب چیه مثلا؟ این ترس داره؟ فاطمه:هیس محمد حرف نزن تمرکزم بهم میریزه! خندید و گفت:به روی چشم نفهمیدم اون روز چجوری رسیدم دم دانشگاه وقتی ماشین رو خاموش کردم یه نفس عمیق کشیدمو به محمد نگاه کردم که گفت:دیدی سخت نبود؟ فاطمه:سخت نیست فقط راهش زیاده! خندید و گفت:باشه عزیزم برو کلاست دیر میشه. کولمو برداشتمو از محمد خداحافظی کردم. وارد دانشگاه شدم تا چند ساعت قلبم همینجور بوم بوم میزد. بین دو تا کلاس هام که گوشیم رو چک میکردم متوجه شدم محمد پیام داده. محمد:ساعت چند کلاست تموم میشه؟ براش اس ام اس زدم:سه و نیم انگار منتظر جواب نشسته بود گفت:پس میام دنبالت یکم رانندگی کنی یاد بگیری. به خودم گفتم هیچی دیگه کارم در اومد... دقیقا همینجور شد!دقیقا سر ساعت سه و نیم دم دانشگاه منتظر بود من رو که دید با شوق از ماشین پیاده شد سلام که کردم گفت:بشین دوباره همون آش و همون کاسه ی صبح بود تا یک هفته کارش همین بود صبح ها زودتر بیدار میشد باهام می اومدتا رانندگی کنم که هم خودش به کارش برسه هم من به کلاسم وقتی هم که زمان تموم شدن کلاسام با محل کارش تداخل نداشت می اومد دنبالم انقدر این کار رو کرد که کاملا جاده رو مسلط شدم و خودم با ماشین میرفتمو میومدم. بعد از نماز صبح نشستم سر درسام انقدر این کتاب و اون کتاب رو ورق زدم که خسته شدم‌. ساعت تقریبا ده بود بلند شدم در یخچالُ باز کردم پاکت شیرو برداشتم تا برای خودم بریزم که محمدم بیدار شد. فاطمه:به به صبح بخیر جناب سحرخیز یعنی دقیقا زمان بیدار شدن تو خونه ی ما برعکس شده چقدر میخوابی تو اخه پسر؟!پاشو یکم ببینیمتون دلمون وا شه انگیزه داشته باشیم واسه درس خوندن خندیدو گفت:عجب!!!صبح شماهم بخیر. فاطمه:دست و صورتتو بشور واست صبحانه درست کنم. رفت تو دستشویی و چند دقیقه بعد اومد بیرون مسواکش رو برداشت و دوباره رفت دستشویی یک ربع گذشت عجیب به ساعت نگاه کردم سفره رو که چیدم رفتم دنبالش دردستشویی رو زدمو گفتم:اقا محمد!! با صدای عجیب غریبی گفت بله و بعدش در رو باز کرد. فاطمه:چیکار داری میکنی شما یک ربع؟ با مسواک تو دهن پر از کفش گفت:مسواک میزنم با تعجب پرسیدم:یک ربع داری مسواک میکنی؟ دهنش رو شست و گفت:جدی یه ربع شد؟ خندیدم که گفت:اره دیگه اَلنّظافَتُ مِنَ الاٖیمان باهم دیگه خندیدیمو رفتیم تو آشپزخونه. مشغول جمع کردن ظرف های صبحانه بودم که زنگ خونه به صدا در اومد به محمد گفتم:منتظر کسی بودی؟ محمد:نه رفت سمت آیفون و گفت:عه ریحانس فاطمه:خب درو بزن بیاد بالا محمد:زدم در خونه رو نیمه باز گذاشت چند دقیقه بعد ریحانه با دو اومد بالا با دیدن محمد تو چارچوب در پرید بغلش محمد بوسیدتش و وارد شدن منم ریحانه رو بغل کردم که محمد رو به ریحانه گفت:چرا نفس نفس میزنی؟ ریحانه گفت:روح الله دم دره داداش باید بریم گفتم:وا چرا به این زودی؟تازه اومدی که. ریحانه نفس عمیق کشید و ادامه داد:اومدم چندتا کارت بهتون نشون بدم نظرتون رو بپرسم محمد با اشتیاق گفت:خب؟ببینم!! ریحانه سه تاکارت از کیفش در اورد یکیش سفید بود و ساده و روش یه پاپیون داشت یکی دیگه سفید و صورتی بود و روش گل های ریز داشت قسمت بالاییش هم دالبری بود و یه نگین کوچولو میخورد تقریبا تو مایه های کارت عروسی خودمون بود یکی دیگه هم یاسی بود و روش اکلینی بود با اینکه ساده به نظر میرسید ولی خیلی خوشگل بود...