eitaa logo
مَشْــق‌ِعـِشـْـ❤ــق
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
706 ویدیو
59 فایل
دلشڪستہ‌ےعاشق💔 براےپرواز🕊🍃 نیازےبہ‌بال‌ندارد...❤ •{شهیدآوینے}• 🌿¦•گـوش‌جآن↓ https://harfeto.timefriend.net/16083617568802 🍃¦•ارتباط‌بامـا↓ 🌸•| @H_I_C_H 🌙¦•ازشرایطموݩ‌بخونین↓ 🌸•| @sharayet_mashgh_eshgh_313 تودعوت‌شده‌ۍشھدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
آرنجش رو به پنجره کنارش تکیه داده بود و نگام میکرد با لبخندش دلم ضعف رفت و نتونستم لبخندمو کنترل کنم پشت سر بابا اینا حرکت کردیم یخورده که گذشت گفت:خوبی؟ از اینکه دیگه حرفاشو جمع نمیبست خوشحال بودم باعث میشد کم تر ازش خجالت بکشم گفتم:خوبم شما خوبین؟ _الحمدالله نگاهش به جاده بود و لبخند روی لبش یک لحظه هم کنار نمیرفت باورم نمیشد این آدم همون پسری باشه که بیشتر اوقات با اخم دیده بودمش. _چیشد افتخار دادین؟ +همینجوری دلم سوخت! با حرفم بلند بلند خندید! +هیچ وقت فکر نمیکردم عقدم تو جمکران باشه! _خب؟ +هیچ وقت فکر نمیکردم با یکی مثل شما ازدواج کنم! _الان ناراحتی که داری با یکی مثل من ازدواج میکنی؟ لبخند زدمو خودمو کنترل کردم که جوابشو ندم چون انقدر قیافه اش بامزه شده بود که میترسیدم از تمام احساساتم براش بگم به جاش گفتم:من هنوز نفهمیدم چرا داریم میریم جمکران؟ _راستش نذر کردم اگه مالِ من شدی عقدمون رو اونجا بگیریم! با حرفش یه نفس عمیق کشیدم من مالِ محمد شدم!تلفنم زنگ خورد به شماره نگاه کردم مژگان بودیکی از هم کلاسیام قطع کردم نمیخواستم جواب بدم!چند بار پشت هم زنگ زد که محمد گفت:چرا جواب نمیدی؟مشکلی پیش اومده؟ +نه چه مشکلی؟فقط نمیخوام الان راجع به درس و دانشگاه حرف بزنم. _اها دوباره زنگ خورد کلافه جواب دادم:بله؟ مژگان:سلام فاطمه:سلام مژگان:خوبی؟کجایی؟ فاطمه:مرسی مسافرتم چطور!؟ (گوشه ی چادرم قسمت بلندگو رو لمس کرد صداش رفت رو بلندگو) مژگان:چرا نمیای دانشگاه؟رسولی دق کرد حالا سوالاشو از کی بپرسه؟ هل شدمو رفتم از بلند گو بردارم که لمس موبایلم قاطی کرد و چند ثانیه طول کشید بنا رو بر این گذاشتم که محمد نشنیده با ترس برگشتم سمتش که دیدم داره نگام میکنه ابروهاش از تعجب بالا رفته بود بی اختیار گفتم:مژگان بیکاری ها! مژگان:وا فاطمه؟خودتی؟ فاطمه:الان نمیتونم صحبت کنم خداحافظ تلفن رو قطع کردمو چشمامو بستم اخه چرا هی گند میزنم؟چرا همش یه چیزی میشه که محمد نظرش عوض شه؟ای خدا اخه این چه وضعشه؟ گوشیمو کلا خاموش کردم محمد چیزی نمیگفت این بیشتر حالمو بد میکرد نمیخواستم بهم شک کنه!برای همین گفتم:محمد به خدا... محمد:چیزی نگو! فاطمه:چرا نمیزاری حرف بزنم؟بابا به خدا رسولی کسی نی! محمد:مگه من چیزی گفتم؟چرا فکر میکنی بهت شک دارم؟این بیشتر آزارم میده! +اخه...! بلند داد زد:اخه چی؟ همه ی اینا به خاطر اون شب هیئته؟بابا بگم غلط کردم قضاوتت کردم میبخشی؟به خدا دیگه انقدراهم پَست نیستم که به خانومم شک داشته باشم من نمیدونم آخه این چه رفتاریه!یه سیب از تو داشپورت در آر بده به من! به زور جلو خندشو گرفته بود یهو زد زیر خنده خشکم زده بود خیلی ترسیده بودم با خندش آروم شدم ولی چیزی نگفتم. به ساعت نگاه کردم دو ساعت دیگه میتونستم هر چی که تو دلم مونده بود و بهش بگم میتونستم دستاشو بگیرم هیچ حسی بهتر از این نمیشد گوشیش زنگ خورد به صفحش نگاه کرد و جواب داد:الو! محمد:عه!!! محمد:چه میدونم چرا گوشیش خاموشه محمد:باشه یه دقیقه صبر کن گوشیو سمتم دراز کرد با تعجب نگاش کردم. _بیا محسن کارت داره شمیم حالش بد شده! گوشیو ازش گرفتم. فاطمه:الو!سلام محسن:سلام فاطمه خانم شمیم حالش بده. فاطمه:چطورشده؟ محسن:چه میدونم سرش گیج میره چند بار بالا آورد. فاطمه:خب بارداره دیگه عادیه شما چرا ترسیدین؟ محسن:اخه حالش خیلی بده. فاطمه:خب تو جاده است منم حالم بد میشه قرص ضد تهوع میخورم دیگه چه برسه به شمیم جون که... حالا یه متوکلوپرامید بدین بهش اگه ندارین بزنین کنار من بهتون دیمن هیدرینات بدم! محسن:باشه دستتون درد نکنه تلفن رو قطع کردم محمد نگام میکرد _خانم دکتر زیر دیپلم حرف بزنین مام بفهمیم دیگه!! خندیدمو گفتم:شما خودتون کارشناسی ارشد دارین من زیر دیپلم حرف بزنم؟من که خودم تازه دیپلم گرفتم حاجی. _خب حالا چش بود؟ +چیزیش نبود آقا محسن بیخودی نگران شدن. _اها به جاده زل زده بود گوشیمو روشن کردم ۱۰ تا تماس بی پاسخ و از دست رفته داشتم بدون اینکه بهشون نگاه کنم دوربینشو باز کردم بردمش سمت صورت محمد که گفت:چیکار میکنی؟ +میخوام عکس بگیرم ازتون _نهههه!نیم رخ؟بیخیال بابا زشت میشم +میخوام خاطره بمونه عکسو گرفتمو با لبخند بهش خیره شدم _ببینم +نخیر _اذیت نکن دیگه بده ببینم +نمیخوام شما رانندگیتون رو بکنین. دیگه چیزی نگفت و به جاده خیره شد نگام به بیرون پنجره بود که صدای آرومش به گوشم خورد برگشتم سمتش و دقیق شدم که بفهمم چی میخونه. _بگو به مادرت من و دعا کنه روز قیامتم بیاد منو سوا کنه برا یه بار منم پسر صدا کنه +چی میخونین؟ خندید وگفت:ببخشید یهو اومد به ذهنم خوندم +بلند بخونید منم بشنوم!شما که صداتون خوبه!مردمم که سرکار میزارین ... اولش متوجه منظورمنشد ولی بعد چند لحظه خندید و گفت:آها اون مداحیه منظورته؟ فاطمه:بله دوباره خندید وگفت:خدایی چجوری نفهمیدی صدای منه؟