eitaa logo
مشقِ عشق ٬ دمشق
210 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
432 ویدیو
18 فایل
مشقِ عشق ٬ دمشق حرفهاي دل یک جامانده از شهدا ، شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفتر مشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 رمانـ ؟ این جا به دلـــ🕊سپردن من گیر داده اند مشتی اجــل به بردن مـــن گیر داده اند 💔 زندگی نامه خود گفتهء معروف به ✍ ابـوعــلـی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
﷽ رمانـ ؟ زندگےنامه خودگفته معروف به ✍ ابو علے •┈ ┈┈ ┈••✾•⭐️•✾•┈┈ ┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 قسمت 5⃣ 🔶 از پشت میزش بلند شد و جلو اومد و کلی بهم عزت و احترام گذاشت 🙁😳 صندلی گذاشت و منو نشوند! چای هم برام آورد و گفت : مدارکت رو بده مدارکم رو بهش دادم نگاهی بهم کرد و گفت : ایرانی که نیستی ❗️ گفتم : نه گذرنامم رو ببینید زده که افغانستانی هستم از کشو یه فرم در آورد همین که به طرفم گرفته بود گفت : حاجی سفارش کرده یه شخص ایرانی اومده و سمج شده میخواد بره سوریه سفارش کرده هروقت اومد برش گردونم 😏😐 لبخند زدم و فرم رو از دستش گرفتم .... به روی خودم هم نیاوردم 😑 پرشون کردم گفت : دو روز دیگه به مسجد فلان بیا که اعزامه 👌 🔸خیلی خوشحال بودم.ساکم رو بستم و به همسرم هم گفتم دارم میرم کربلا 😉✌️ اما صبح زود کله سحر به اون مسجد برای اعزام سوریه رفتم. هوا خیلی سرد بود و آب حوضچه های مسجد یخ زده بود دو سه ساعتی طول کشید تا همه بچه ها اومدند و حدود دویست نفر اونجا به خط شدند 🔸سه نفر هم بودند که بعدا اونهارو شناختم.این سه نفر مسئول سازماندهی و فرماندهی و اعزام بودند ✌️ همون دقیقه اولی که مارو به خط کردند یکیشون جلو اومد و نگاهی به بچه ها انداخت 😐 با اشاره به برخی افراد گفت : شما، شما، شما، بفرمایید این طرف حدود بیست نفر رو جدا کرد که من نفر دوم بودم 😶 ما بلند شدیم و رفتیم اونطرف دوباره نگاه کرد و سه نفر دیگه هم کشید بیرون 😥 ما اول فکر کردیم بخاطر قیافه و تیپمون که به بسیجیا می خوره می خواد مارو فرمانده دسته یا چیزی مثل اون کنه 😍 هزار تا فکر اینطوری کردیم☺️ نگو ماجرا چیزه دیگه ای بود اون شخص گفت : این آقایونی که جدا کردیم ، به برند خونه ها شون 😐.شما ایرانی هستین ☹️ 🔸لو رفتم ⁉️ طرف کارش این بود ☝️ ما فکر می کردیم کسی رو که قیافه اش به بسیجیا می خوره برای فرماندهی دسته انتخاب می کنه نگو برای بیرون انداختن انتخاب می کرد. 😒 با خودم گفتم : کوتاه نیا مرتضی! مدام پا پیچ اون سه نفر شدم حاشا کردم که ایرانی هستم و به این طرف و اونطرف زدم، اما فایده ای نداشت. می گفتند : وقت ما رو نگیرید بفرمایید. 😤 🔸همه رفتند اما من پیله شدم و وایسادم.هرچی التماس کردم و گفتم من مادرم ایرانیه پدرم افغانستانیه ، فایده ای نداشت که نداشت 😩 اونها مدام من رو به هم پاس می دادن و می گفتند : مشخصه که تو ایرانی هستی پس مزاحم نشو و برو دنبال کارت 😏 گذرنامم رو نشون دادم گفتم : من افغانستانی ام این هم مدرکمه گفت : حالا برو سری بعدی بیا گفتم : سری بعدی هم معلوم نیست چی پیش میاد❗️ دیدم مدام داره منو سنگ قلاب می کنه.سه نفر بودند.پیش هر کدوم می رفتم، منو به اون یکی حواله می کرد 😐😞 فهمیدم که اصلا نمی خوان منو ببرند.😢حقیقتا دلم خیلی دلم شکست 😔 همونجا به حرم حضرت رضا (سلام الله علیه) رو کردم اشکم هم در اومده بود 😭 🔶 گفتم : آقاجان چند ساله که نوکری در خونه ات رو می کنم.حاشا به کرمت که کار راه نیندازی‼️ ✍ ادامه دارد ... •┈ ┈┈ ┈••✾•⭐️•✾•┈┈ ┈┈ @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان نیت کنید باز کنید شک نکنید التماس دعا مخصوص دارم @mashghe_eshgh_dameshgh
#کلام_شهید همیشه میگفت:من پیرو خط #ولایت هستم #آقا اگر دستور به سکوت بدن من سکوت میکنم اگر دستور به #جهاد بده هر جای دنیا باشه من برای جهاد می رم همیشه تو زندگی حرفهای آقا رو در نظر بگیرید #شهید_آقا_مهدی_حسینی #صبحتون_شهدایی @mashghe_eshgh_dameshgh
هدایت شده از مشقِ عشق ٬ دمشق
ذکر روز هفته 5 مرتبه به نیابت از دوست شهیدت 🌹 🌸یا قاضی الحاجات🌸 🕊 رفیقه آسـمـــ😍ـونـیـه من ... @mashghe_eshgh_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خوبی؟ تسلیت میگم شهادت امام جعفر صادق علیه السلام‌رو رییس مکتب شیعه زنده کننده ی ایین‌نبوی و علوی فرزند پاک‌زهرا سلام‌الله علیها رو ...
تو این روزها منظورم ایام شهادت ائمه ی معصومین هست که دلت واسه بعضیها خیلی بیشتر تنگ‌میشه مثلا؟! که باز با سوز برات بخونه و تو منطقه کربلای دیگه ای برات بسازه اون‌سمتت دشمن این سمتت فداییهایی که عاشقند و با سوز نواش دلت رو عاشورایی کنن‌‌...
عزاداریهای بچه ها هم تو منطقه خیلی جالبه هاا اصن جو یجوری میطلبتت که دلت پاره پاره میشه هر چند خیلی وقتها سخته عزاداری کردن... چرا؟! بهت میگم چجوریه عزاداریها بعضی اوقات ولی قبلش این رو بدون امنیتی که دیشب تو هیئات داشتی رو خدا میدونه مدیون همین بچه های مدافع حرم هستی ... دیشب جیگرت حال اومد وقتی راحت گریه میکردی و عربده میزدی و تو سرت میزدی و وا اماما میگفتی و کسی کاریت نداشت و تازه رزق سفره ی اهل بیت رو هم با ارامش نوش جان کردی ؟!
وقتهایی که تو عقبه هستی که خیلی عالی مسجد یا حسینه رو اماده میکنی و ذکر مصیبت میخونی و دم میگیری ... ولی به یاد رفیقهایی که شاید همون لحظه تو خط مقدم دارن تیر میخورن و خمپاره ولی به یاد رفیقهایی که شب قبلش گفتن فردا دلم روضه میخواد و رفت تو جنت الحسین ع و کامروا شد و تو جاموندی
به یاد رفقایی که روز قبلش به نیت شهادت روزه گرفتن و افطارشون ترکش بود و گلوله
به یاد زمانهایی که خود اهل بیت رو تیر باران میکردند تو میدان جنگ مثل اقات و اربابت حسین ابن علی علیه السلام و تو نبودی و امروز که هستی وایسادی و داری ثابت میکنی اگر نبودم روز فدک که مادرت رو زدند😭😭😭 امروز هستم تا کسی جرات نکنه جسارت کنه ... صلی الله علیکی یا ام ابیها یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
من روضه خون نیستم روضه خونی هم بلد نیستم ولی شبهایی که تو خط مقدم تو سنگری ... شبهای شهادت هم که باشه ... بچه ها خیلی زجر میکشن تا بتونن دوقطره اشک مصیبت بریزن ... دو‌تا خط ذکر مصیبت بشنون... تا حال و هواشون عوض شه... نه اصن من چی دارم‌میگم ؟! اونجا تو خط هستی و تو سنگر و دستت سلاح و دشمن تا خرخره مسلح و قوی دندون تیز کرده برای ناموس علی ع برای فخر زمین و زمان برای دخت زهرا س اصن حال و هوات خودش اماده س تا خون گریه کنی برای مظلومیت اهل بیت که بعد از هزار و‌ اندی سال ٬هنوز میخوان اذیت و ازارشون بدن ‌...
سنگر ها رو پتو پیج میکنن تا جایی که هیچ نور و صدایی بیرون نیاد یک نفر از هر سنگر میاد بیرون از سنگر و پست میده و مراقبه و بقیه داخل اون فضای بسته که هیچ روزنه ای نمیمونه یک‌شمع و یک صدای اروم و ذکر مصیبت ... ولی دلهای عاشقی که اماده هستند و چشمهایی که بی مهابا میبارند و برای مظلومیت اهل بیت بر سر میزنند ... اینقدر مظلوم‌و بی ریا بچه ها عزاداری دارند ولی خیلی حال عجیب و غریبی داره به والله
خودت خواستی من بلد نیستم و‌نبودم ولی مرحوم‌کافی قشنگ‌ میخوند منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق(ع) را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید. اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق(ع) افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق(ع) با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد. یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید. منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر(ص) استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم. می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش  یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب(س) آمد. زینب(س) با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین(ع) را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند.     لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
آتش کشيدن خانه امام صادق(عليه السلام) مفضّل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه ومدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه جعفر بن محمد ( امام صادق (ع) را بسوزان، اواين دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق( عليه السلام) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق ( عليه السلام) آمد ومیان آتش گام برمي داشت ومي فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّري اَنا بنُ اِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ « منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ وريشه دراطراف زمين پراکنده اند منم فرزند ابراهيم خليل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )» برنامه قتل امام صادق (عليه السلام) سرانجام منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از طريق مسموم کردن تهيه نمود. اين نکته راناگفته نگذاريم که بني عباس درس مسموم کردن امامان رااز پيشوايان راستين خود، يعني بني اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکرياني دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود ميداد. منصور توسط والي خود درمدينه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حيله گرانه به گريه وزاري وعزاداري او پرداخت. اينکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جاي شکي براي ما نيست، زيرا که خود بارها گفته بود که او چون استخواني درگلويم گير کرده است. شايد منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولي چه مي توان کرد که مقام است وسلطنت، پست است وموقعيت. مگر هرکسي ميتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخي چون ابوزهره انکار کرد ه اند، بدليل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند که اين امر خلاف تحکيم پايه هاي حکومت او بود. ديگران هم همين افکار راداشته اند ويا برخي ديگر ازآن به ترديد ياد کرده اند. ولي باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهديد منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم مي شود بني عباس چون بني اميه درخط امام کشي بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آري او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتي بود.
یا مظلوم
منو ببخش اهل روضه نبودم ولی میدونم دلت میخواست دل منم‌هوایی بود . اگر شکستی دلت رو برای اهل بیت منم دعا کن مدافعان رو هم دعا کن دعا کن جلوی ائمه شرمنده نشیم لایق باشیم انتقام سیلی مادر رو بگیریم ...
رفیق امروز دلم میخواد از یک شهیدی برات بگم‌که خیلیها هنوز نمیشناسنش شاید تو بشناسیش اما خیلی ها نمیشناسنش بعدازظهر منتظر باش میام اما رفیقای دیگه رو‌هم دعوت کن شاید با شناخت تو و معرفیش از من دستمون رو‌گرفت و ما هم از این جاماندگی در اومدیم دلم نمیخواد هی بگم جاموندم حس میکنم به لطف خدا کم اهمیتی کردم‌که با شهدا زندگی کردم و الان شهدای زنده ی زیادی تو زندگیم هستن بعدشم انگار از لطف خدا دل بریدم و هی برای خودم فال جا موندن میزنم پس دلم میخواد زودتر اینجا بنویسن راوی شهید شد ... مشق عشق٬دمشق ارسال مطالب شرعا و عرفا با لینک جایز هست حرفهاي دل یک جامانده از شهدا شهدايي كه روزي رفقايي بودن كنارم والان روياهاي ديدار درسر ميپرورانم كه شايد باز لايق شوم دفترمشق ما سرمشقش٬عشقه دم و بازدم ما سرمنشأش٬عشقه محل عاشقیمون دمشقه... https://eitaa.com/mashghe_eshgh_dameshgh
اصلا این مَرد مگـر پای دویـدن دارد؟💔 پیرمردی که خمیده است کشیدن دارد ؟ @mashghe_eshgh_dameshgh
خدا.... این به رفیقـاش برسون...😔 @mashghe_eshgh_dameshgh
بی بی دیگه طاقت ندارم التماس دعا شهادت @mashghe_eshgh_dameshgh