❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 5⃣2⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻من هم از کانالی که شهید حسن قاسمی دانا به سوریه رفت توانستم بروم و خوشبختانه مشکلی پیش نیامد. چون مدتی در بسیج مسئولیت داشتم و کار نظامی کرده بودم استقبال کردند و خودشان درخواست دادند بروم در کنار سید ابراهیم باشم.
🌻اعزام اولی که رفتم، شهید سید ابراهیم(مصطفی صدرزاده) فرمانده گردان عمار بود که در آن آموزش های مخصوص داده می شود، یک اتفاق جالب باب آشنایی و صمیمیت ما شد.
🌻من چون با لهجه غلیط مشهدی صحبت می کنم یکبار دیدم اشک در چشمان سید ابراهیم حلقه زده. پرسیدم چیزی شده؟ گفت: «آره، وقتی حرف می زنی یاد یکی از دوستان شهیدم می افتم». پرسیدم کی؟ گفت: «شهید حسن قاسمی دانا» چون حسن هم با لهجه غلیظ مشهدی حرف می زد با دیدن من یاد حسن می افتاد. از همانجا باب دوستی ما باز شد و باهم صمیمی شدیم. چند وقت بعد به سید ابراهیم گفتم که من هم مثل حسن آمدم و سید گفت که از اول موضوع را فهمیده بود.
🌻بعد از عملیات تل قرین، سید ابراهیم (مصطفی صدرزاده) خیلی روی من حساب باز کرد. حسابی با هم چفت شده بودیم، مثل دوتا داداش. او که دنبال گزینه برای جانشینی اش می گشت، طوری قبولم کرده بود که چند روز قبل از رفتن اش به مرخصی، من را به عنوان فرمانده گروهان معرفی کرد. شهید صابری فرمانده گروهان علی اکبر و سید ابراهیم هم فرمانده گردان عمار بود. شهید صابری در عملیات تل قرین که در آن ابوحامد و فاتح به شهادت رسیدند مسئول گروهان و من مسئول دسته بودم.
🌻بعضی قدیمی ترها صدای شان درآمد. سید در جواب آنها گفت: «یکی رو داشتیم که از گروه فاطمیون بود ، یعنی قدیمی ترین نیرو بود، ولی توی جنگ من می دیدم که چیزی بارش نیست. این آدم هرچی هم قدیمی باشه، من مسئولیت بهش نمی دم. یکی هم هست مثل آقای ابوعلی، از گروه ۳۰، تازه اومده توی جمع ما، ولی من توتل قرین دیدم که چه کارکرد.»
🌻بعد از گذشت چند ماه، هنوز به کسی نگفته بودم که ایرانی ام؛ یعنی جرأت نمی کردم. این قضیه مثلی بغض روی دلم مانده بود و می خواستم حداقل به یک نفر بگویم که ایرانی هستم. سید ابراهیم تنها کسی بود که فکر کردم می توانم به او اعتماد کنم. این اعتماد از اخلاق و رفتار و منشی او حاصل شده بود. حسی درونی ام می گفت: «به سید ابراهیم اطمینان کن، بهش بگو، بالاخره باید بهش بگی که ایرانی هستی.»
🌻یک روز گفتم هرچه بادا باد. او را کشیدم کنار و گفتم: «سید! می خوام یه چیزی بهت بگم.» تا این حرف را زدم، گفت: «چی؟ می خوای بگی ایرانی هستی؟» وا رفتم. دیگر نتوانستم حرفی بزنم. سید ادامه داد: «از همون روز اولی که اومدی پیش ما، فهمیدم تو ایرانیایی. اصلاً تو صحبت کردی، یاد حسن افتادم. گفتم این بچه مشهده.»
🌻جالب این که در آن مقطع من هنوز نمی دانستم او خودش هم ایرانی است. بعد از اعزام دوم، سوم بود که کم کم متوجه شدم او صددرصد ایرانی است.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh
سرنوشت برخی آدم هاخیلی عجیب است.بعضی افرادچگونه انتخاب می شوند؟آن هاتمام پیش بینی دیگران راتغییرمی دهند.گویی باخداوند،درخلوت وتنهایی حرف هایی زده اندکه خداآن هارا برمی گزیند.خداوندتمام محاسبات اهل دنیارا تغییرمی دهدوآن هارابهشت رضوان خوددداخل می کند.
سیدمحمدداستان ماچنین حکایتی دارد.اوازبرادران افغان مابود که سال ۱۳۷۶متولدشدوشانزده سال بعددرسال ۱۳۹۲درشهردمشق فدایی عمه ی سادات گردیدواکنون درجوارعمه ی دیگرخود درشهرقم ناظراعمال ماست.دوستش میگفت : اواخرتابستان بودچندماهی بودکه به خاطرمقدسات شیعه ودفاع ازحریم حضرت زینب(س)به فکررفتن به سوریه بود.
دنبال محل ثبت نام بودولی کسی راهنمایی اش نمیکرد.سن وسالش کم بودوهمه مخالفت می کردند.تااینکه مکان ثبت نام راپیداکرد.
قبل ازثبت نام تصادف کوچکی کردکه منجربه شکستن استخوان پایش شد. برای همین چندماهی خانه نشین شد،گاهی سرکارمی رفت،گاهی کارهای روزمره اش را انجام می دادو....بعدازمحرم بازبه سرش فکررفتن به سوریه افتاد.پدرش ناراضی بودولی باکلی اصراربالاخره راضی شد.توی پادگان مریض شد.گفتندبایدبرگردی،ولی حتی مریضی نتوانست جلوی راهش رابگیرد.بافرمانده صحبت کرد.باآن شرایط ماندوکارهای نظامی رابه خوبی فراگرفت. چندهفته مریض بود،باتب وسرگیجه وسرماخوردگی دست وپنجه نرم کرد،امامسئولیت هایش رادرست انجام داد،حتی باآن حالت مریضی که داشت!انگارواقعاانتخاب شده بود،بالاخره بعداز روزهاخوب شد،همه ازاوراضی بودند.هیچکس نارضایتی ازاو نداشت.وقتی اعزام شدوجلوی ضریح حضرت زینب (س)قرارگرفت،حالاتش بابقیه فرق داشت.اوباسختی به اینجارسیده بود.همه رفتندوضوگرفتندونمازخواندندودعاکردندوگریه کردندوتبرک گرفتندو....ولی اوهنوزپای ضریح ایستاده بود!چه می گفت؟!کسی نمی داند.هرچه بود،بین خودش وحضرت زینب(س)وخدای خودش بود.
شب آخرسرنمازمناجات می کرد،حال خوشی پیداکرده بود.گویی خدابودکه درمقابلش قرارداشت وسید،خیلی آهسته نجوامی کرد.
کارهمیشه اش بود.ولی این بارطول کشید.ساعت ها....
روزبعدساعت حدود۴صبح وحوالی روشن شدن هوابود.خبرحمله ی داعش اعلام شد.نیروهایی که درنزدیکی محورحمله بودندجلوی یورش دشمن راگرفتند.حمله ی آن هابادفاع جانانه ی رزمندگان فاطمیون دفع شد.
بعدفرماندهان پشت بی سیم خبردادندکه این حمله بادادن سه زخمی ویک شهیددفع شد.وآن شهیدکسی نبودجزشهیدشانزده ساله ی فاطمیون،" سیدمحمدحسینی"این همه اتفاق برایش افتادتابه آن شب برسد.عقب افتادن اعزامش ،مریض شدن وبرنگشتن وکلی گرفتاری که درنهایت،آن شب به خط رسیدوانتخاب شد.یادم افتادروایتی می گوید:درآخرالزمان خوبان امت پیامبر(ص)باشهادت گلچین می شوند.
روحمان بایادش شاد.
مشقِ عشق ٬ دمشق
قبلهی عاشقان بود تربت باصفای تو...
شب اول محرم ۹۷
محمود کریمی🍃
#شب دوم محرم
فردا عمه جان عمه زمان با چه جلال و جبروتی از محمل پیاده میشه .....
بنی هاشم دور عمه جانشون حلقه میزنن
علمدار پاشو رکاب محمل میکنه
اولیا مخدره میخواد پیاده بشه😭😭😭😭😭
بمیرم عصر عاشورا .......
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من #بچه_هیئتی عادت بکند
مشق عشق دمشق
مشقِ عشق ٬ دمشق
برود هر که دلش خواست شکایت بکند شهر باید به من #بچه_هیئتی عادت بکند مشق عشق دمشق
✅#بچه_هیئتی
گاهی شده خیلیامون الخصوص مذهبیامون وقتی دوتا روضه میریم میگیم دیگه ما بچه هیئتی هستیم همیشه روضه میریم مدام تو هیئتیم..
⚫️↩️ولی گاهی یادمون میره بچه هیئتی بودن به این نیس که بریم مدام هیئت ولی چیزی از اخلاق و ادب حضور توی مراسم روضه ندونیم..
👇👇
⚫️↩️ندونیم چطور برخورد کنیم با مهمونای اربابمون ندونیم چطور عصبانی شدیم جلوی خشممون رو بگیریم..ندونیم موقعی که ناراحتیم بدو بیراه به کسی نگیم..
⚫️↩️گفتم اخلاق و ادب حضور..تو این دلنوشته میخوام امروز راجب این دوتا مورد مهم حرف بزنم..
☑️گاهی شده هممون شاید دیدیم وقتی تو کارای فرهنگی سختی زیاد میشه بچه ها خستع میشن غر میزنن دلخور میشن ولی یه چیزیو یادشون میره اینکه وقتی حسابیه حسابیم خسته شدن این خستگی رو با غر زدنا با بدوبیرا گفتنا خرابش نکنن..
☑️گاهی میشه با همین چیزای ساده نوکری خوب کرد گاهی میشه اخلاقمون اونقد خوب باشه که رو دونفر تاثیر بذاریم نه بخاطر اینکه بگن طرف خیلی خوبه خیلی کارش درسته نه!فقط بخاطر اینکه بگن چقد خوبه که تو روضه ها میشه هنوز یاد گرف که حتی اگه خیلی خسته ام باشی خستگیتو با یه چای روضه و لب خندون برا بقیه در کنی ..
👇👇
رفقا سخته میدونم ولی اگه میخای نوکری خوب کنی باید این سختیارم به جون بخری آخرش شیرین میشه..تو هیئتا منتظر نباشید بهتون بگن فلان کارو انجام بده این موقع ها سعی کنید اگه دیدید یکی از شما خسته تره یکی اعصابش ضعیف تره برید بگید بده من کارتو انجام بدم تو یه استراحت کن درسته شمام خیلی خسته هستید دلتون میخادم استراحت کنید ولی این موقع ها که پیش قدم بشید برای کارای بقیه حال دلتون تو روضه ها وصف نشدنی میشه..خوب میشه عالی میشه..
🌺🍃یادمه یه عزیزی میگف شهدا حتی وقتی تشنه ی تشنه ام بودن آب نمیخوردن میدادن به کسی که از خودشون محتاج تره..ما این رو از اقامون علمدارمون حضرت عباس یاد گرفتیم رفتن اب بیارن نخوردن گفتن من رو برای اوردن اب مامور کردن از من تشنه تر ها کودکانن..رفقا ماه محرم فقط ماه عزاداری و گریه و ماتم نیستااا..سعی کنید تو این ماه خودسازی کنید سعی کنید خودتونو بشناسید اخلاقای بدتونو ترک کنید..
↩️یه ماه فرصت کمی نیس برای خوب بودن و خوبی کردن و خوب شدن😊
حرفای این قسمت زیاد شد ادب حضور بمونه برای قسمتای بعدی همراهمون باشید با نکته هایی که شاید کمی کمک کنه عزاداریاتون با معرفت و با دل باشه راجب بچه هیئتی بودن نکته زیاد تو قسمتای بعدی میگم ممنون از صبوریتون که قلم بد حقیرو تحمل میکنید کاش بشه به اندازه کمم که شده موثر باشیم التماس دعای خیر یاعلی مدد✋
مشق عشق دمشق
@mashghe_eshgh_dameshgh