🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : یازدهم 🌹
«فصل دهم»
🌹لباس پاسداری که به تن میکنی،
فرماندهات میشود سیدالشهدا🕊
و تو میشوی نوکر امام حسین(ع)
اینجا اصلاً نا خوداگاه، نوکری، عجیب به آدم میچسبد!🍃
🌺بعد از یک شب سخت و بیخوابی، امروز صبح، شروع به کار کردهایم.
بیمارستان بهم ریخته است و کار زیادی تا آماده شدن دارد. قبلاً اینجا بیمارستان
خصوصی زنان بوده است و تجهیزات تروما4 و اورژانس خوبی 🔹ندارد. بخشی از دیوارها بر اثر اصابت خمپاره فرو ریخته است، شیشهها شکسته و زمین پراز خاک و آجر است.🍃
🌷از قاب پنجره بدون شیشه نگاهی به بیرون میاندازم. خانههای اطراف تخلیه شده و به نظر میرسد دورتر از ساختمان ما در روستاهای دیگر، زندگی کم و بیش جریان دارد.🍃
🌸عملیات بزرگی در پیش است و باید زودتر، تجهیز و آماده شویم.
خاکها را جارو میکنیم؛ آجرها و شیشههای شکسته💥 را با فرغون بیرون میبریم. ابتدا جای اسکان و استراحت نیروها آماده میشود. اتاقی که قبلاً آزمایشگاه بوده، میشود غذا خوری و استراحتگاه و نمازخانه!🍃
💐بعد از آن میرویم سراغ برنامهریزی جهت آمادهسازی اتاقهای عمل، ریکاوری، بخش اورژانس، پشتیبانی و غیره!🍃
🌹امروز، من و محمد و آقا رضا هستیم، مصطفی که او هم پرستار اهل مشهد وهم سن و سال خودمان است و از تهران
همسفر بودیم👌، یک پرستار با سابقه ایرانی به نام احمد که دوست هادی است و سه نیروی لبنانی!🍃
🌺حجم کار زیاد است وما دست تنهاییم. وسط این همه کار نیمه تمام، نمیدانم چرا دلم یک دفعه هوایی شده؟! دلم هوای یک روضه🕊 درست و حسابی کرده است!
میخواهم بنشینم وسط خاکها وهایهای گریه😭 کنم، مخصوصا
🌷خرابههای شهر را که میبینم دلم میرود سمت خرابههای شام و سال 61 هجری...
قلبم❣ با هر طپش، انگار دارد برای خودش دم میگیرد و سینه میزند. دلتنگ سهشنبهها و هیئت «یا زهرا»ی شهر کرد و بچههای مسجد امام حسن شدهام و یاد حال خوشی که با جواد و سید رضا در شبهای محرم داشتم افتادهام. با خودم زمزمه میکنم:🍃
«دل، حسینیه!
نفس، نوحه!
طپش، سینهزنی...»
🌸کار زیاد است و فرصتمان کم! همین طوری با تی کشیدن کف راهروهای بیمارستان و جابهجا کردن کارتنهای دارو و سرم و کلاً با نوکری امام حسین(ع)، روضه میخوانم و صفا میکنم...🍃
با خود عهد میبندم آنقدر جناب خستگی شرمنده شود که یک روز خودش بیاید سراغم و بگوید:«داداش! ما کلاً دور شما رو خط کشیدیم، ما کوچیک شماییم! شما اصلاً خستگی توی وجودتون تعبیه نشده.» از تصویری که از چهره جناب خستگی توی ذهنم تجسم کردهام خندهام میگیرد...🍃
بگذریم!
من، محمد حسن!
25 ساله از شهر کرد!
💐الان اینجا در شهر الحاضر سوریه ایستادهام بربلندای مقام نوکری و خداوند را شاهد میگیرم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون، پاسدار اسلام باشم.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
#معرفی_شهدا
💠شهیدان حجت و حمید(امیر) ابراهیمی از شهدای دانشآموزِ شهر ری که در عملیات والفجر ۱ و در یک روز به شهادت رسیدند.🕊🌹
💠پدرشان حاج شریف ابراهیمی میفرمود:
"من به حجت خیلی علاقه داشتم؛ اینقدر زیاد که گاهی اوقات پشت سرش راه میافتادم تا قد و بالایش را نظاره کنم."
از قضا پیکر مطهر حمید بعد از شهادت برمیگردد ولی پیکر حجت در منطقه میماند و خانواده ۱۴ سال چشم انتظارش میمانند ...
💠کتاب زندگینامه این دو برادرِ شهید، توسط اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان استان تهران آماده شده و بزودی روانه بازار نشر خواهد شد
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : دوازدهم🌹
«فصل یازدهم»
🌹حضرت عشق!
با تو وعده کردهام مرا به آرزویم برسانی
و من آنقدر در راه اسلام زحمت بکشم
تا بمیرم...🍃
🌺چند هفته از آمدنم به سوریه گذشته است و در این مدت به عنوان کارشناس بیهوشی در اتاق عمل، مشغول خدمت👌 بودهام، اما الان ترجیح میدهم اوقات استراحتم را برای کمک به محمد در اورژانس بگذرانم.🍃
🌷گاهی میروم اورژانس برای کار پرستاری، گاهی هم پشتیبانی و خدمات و خلاصه هر کاری که لازم باشد از کار درمان تا تأسیسات انجام میدهم،💥 هر کاری از دستم بر میآید دریغ نمیکنم، برای سر سامان دادن بیمارستان که حالا مدتی است به خاطر چند عملیات پی در پی شلوغ شده است.
در این میان دارم سعی میکنم به زبان عربی مسلط شوم؛ اینجا خیلی به درد
میخورد.🍃
🌸این روزها با احمد خیلی صمیمی شدهایم. او هم مثل من برای بار اول است که اعزام شده👌 احمد برای راهاندازی اورژانس و تجهیز بیمارستان کمک حالمان است. دوست ایرانی ما در خانات به تیم درمان ملحق شده است. یک پرستار پرجنب و جوش، مداح اهل بیت، از بچههای تفحص شهدای جنگ تحمیلی و پایه کار.🍃
💐به رسم قدیم و روزهای دوره افسری دانشگاه امام حسین(ع) که غذاهای اضافه را اطراف تهران میبردیم و بین
خانواده های محروم پخش میکردیم،👌 اینجا هم چندین خانواده شناسایی کردهایم و غذاهای اضافه را بین مردم روستاهای اطراف توزیع میکنیم.🍃
🌻اوایل که آمده بودم الحاضر، غذاهای اضافی را میبردم برای مردم جنگزده در محلات فقیرنشین اطراف بیمارستان؛ اما مردم اینجا به خاطر تبلیغات نادرست، از ایرانیها زیاد خوششان نمیآمد 😔و کمک ما را نمیپذیرفتند.
ولی با گذشت زمان، به لطف حضرت زینب(س)🕊 با ما آشناتر شدند دیدگاهشان جایی رسیده که بیشتر وقتها بچههای کوچک، برای گرفتن غذا، جلوی بیمارستان صف میکشند و بزرگترها کلی دعایمان میکنند.🍃✨🍃
#ادامه_دارد .......
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سلامتی امام زمان(عج)
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : سیزدهم🌹
«فصل دوازدهم»
🌹بیمارستان الحاضر کاملاً تکمیل شده است. عملیات حساسی💥 در پیش است و ما باید اینجا را آماده کنیم تا در اوج بحران عملیات، پذیرش مجروحین به مشکل برنخورد. به خاطر وسعت کار، تعداد پستهای امدادی را افزایش دادهاند تا انتقال و نجات زخمیها سرعت پیدا کند.🍃
🌷محل خدمت احمد عوض شده و در پست امداد مَریَمِین مشغول است. گاهی صبحها، قبل از طلوع خورشید برای گرفتن جیره غذا و دارو به بیمارستان مراجعه میکند، اول میآید استراحتگاه و من و محمد را بیدار میکند و صورتمان را بی هوا میبوسد😘 و میگوید:«این روبوسیها نسخه هادیه! سفارش کرده مراقبتون باشم!»
ما هم که مثل همیشه خسته از شیفت شب، تازه خوابمان برده، بین خواب و بیداری، زیر لب، از راه دور به هادی که در تهران است یک چیزهایی میگوییم که همه میخندند.☺️
🌻محمد همیشه خوابش میپرد و دیگر نمیخوابد، اما من دوباره چشمم را به زور میبندم و همچنان از زیر پتو در دلم برای احمد پیغامهای کاملا مودبانه میفرستم.🍃
🌺خلاصه حالا که احمد رفته پست امداد، هر روز برایمان نسخه سفارشی هادی را به صورت جدی اجرا میکند.🍃✨🍃
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
«فصل سیزدهم»
🌹نگرانم برای چلچلههای زخمی فصل تفنگ...
دلم نذر «امَّن یُجیب» گرفته برای سلامتی پرندههای شکسته🕊 بال حرم...
امشب هم، مثل شبهای پیش، بیدارم.🍃
🌷همه شیفتهای شب را برای خودم نوشتهام. شخصاً با شیفت شب مشکلی ندارم ؛ برای همین معتقدم یکی از راههای خدمت به همرزمان کادر درمان، همین
است که نیروهایمان شبها راحت💥 بخوابند و فقط روزها شیفت باشند و به جایشان خودم شبها کشیک باشم. قربان خدا بروم، مرا جای خوبی انداخته است!🍃
به هر حال من هم آدم زرنگی هستم. یک کیسه برداشتهام و برای خودم ثواب جمع میکنم.✨
🌺شب عملیات است و دلم در تکاپو... غروب بود که احمد آمد دنبال تجهیزات پست امداد و از همان جلوی در بیمارستان با ما خداحافظی کرد.🍃
🌸بچهها میگویند بعد از باز پس گرفتن منطقه الحاضر و العیس، از نظر استراتژیکی، منطقه خان طومان بسیار مهم 👌است و تبدیل شده به مرکز اصلی پایگاه معارضین و باید آزاد شود.
فعلاً خبری نیست و من و محمد طبق معمول بیداریم. شب است و دلم مدام زیر و رو میشود از اضطراب...🍃
💐اگر بهداری نیاز به نیرو نداشت حتماً اسلحه به دست میگرفتم و شانه به شانه برادرانم با تکفیریها میجنگیدم.
فعلاً بیمارستان خلوت و ساکت است و مریض نداریم.
بروم کمی استراحت کنم حتماً فردا روز متفاوتی خواهد بود.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : چهاردهم🌹
«فصل چهاردهم»
🌹میخواهم از داستان رفاقت دیرینه خاک و خون بنویسم.
این روزها چقدر حال و هوای دلم عاشورایی است!😭
در گیر و دار جنگ با لشگر شیطان هستیم...🍃
🌸دیشب خبری نبود.
اورژانس خلوت بود، اما دلها مدام در طپش عملیات خان طومان...الان همگی
منتظریم!🍃
🌸محمد اذان میگوید... نمازصبح را به جماعت میخوانیم و تا ازجایمان بلند میشویم ناگهان درها باز میشوند... مجروح میرسد، پشت سر هم...😔
به فاصله پلک برهم زدنی، اورژانس پر میشود از زخمیها و از شلوغی، دیگر جا نداریم... مجروحین سرپایی میگویند درگیری خیلی سنگین بوده است.🍃
🌺از هر محوطه خالی برای جا دادن زخمیها استفاده میکنیم.پوشش دادن
اورژانس و نیروهای بهداری با محمد است و من هم کمک حالش هستم.✨
گاهی میروم بالای سر زخمیهایی که نیاز به بیهوشی سبک و جراحی سرپایی دارند و کتامین تزریق میکنم. گاهی بخیه میزنم، پانسمان میکنم، رگ میگیرم، سرم وصل میکنم، مسکن تزریق میکنم، آتل میبندم...👌
از این مجروح به آن مجروح! به همه سرکشی میکنم. تجربه اولم است که در شرایط کاملاً جنگی کار میکنم. چند تا مجروح بد حال آوردهاند که نیاز به جراحی اورژانسی دارند. متخصص بیهوشی نداریم یک بیمارستان، پراز مجروح است و من که کارشناس هوشبریام!🍃
🌷من و محمد و دکتر علیخانی میدویم به سمت اتاق عمل.خودم زخمیهایی که نیاز به جراحی دارند بیهوش میکنم. همه چیز به اینجا ختم نمیشود!😔
کمبود نیرو داریم. از یک سو پرستار سیرکولر اتاق عمل میشوم و به محمد که سر عمل است کمک میکنم؛ از سوی دیگر به آزمایشگاه کوچک صحرایی که راه انداختهایم میروم و کارهای مربوط به تعیین گروه خون💥 جهت تزریق خون را انجام میدهم و از طرفی حواسم کاملاً به مجروحین بیهوش زیر عمل جراحی است! ذهنم هزار پاره است ولی درگیر یک جمله: باید مرد جنگ باشم!
باید زبرالحدید باشم!
باید...باید...باید...😔
💐ای کاش حضرت عشق لیاقتی مرحمت فرماید!
یک پایم در اتاق عمل است و یک پایم در اورژانس! داروهای مخدر و بیهوشی هم،
دست خودم است.🍃
🌻در این بین، دو ـ سه تا شهید را روی برانکارد آوردهاند داخل اتاق عمل؛ هم به خاطر شلوغی اورژانس و کمبود جا و هم به خاطر اینکه در روحیه نیروها و مجروحین تأثیر نگذارد، تصمیم بر این است که فعلاً در اتاق عمل نگهداری شوند.🍃
🌸چشمانم مدام به شهدا گره میخورد و روحم به پرواز درمیآید! اصلاً متوجه اذان ظهر نشدهام.🍃
🌹بیمارستان خیلی شلوغ است، صدای همهمه و ناله، لحظهای قطع نمیشود. حتی یک اسیر از مسلحین جبهه النصره هم داریم! یکی از نیروهای عراقی حیدریون میدود به سمت من و با هراس میگوید محمد از شدت ضعف و خستگی، یک گوشه افتاده است.✨
میدوم به سمت محمد، آرام و بیحال میگوید:«تو برو به کارهات بِرِس، من خوبم.»👌
خیالم راحت است! لبخنده خستهای میزنم و میگویم:«تا منو نکشی و کفن نکنی چیزت نمیشه!»
و دوباره میروم سراغ زخمیها.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐