eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: ششم✨✨ 💥شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود. وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه؟! ما همه ساکت بودیم حاج حسن ادامه داد: ببینید بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید ابراهیم امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد ابراهیم به خاطر خدا با اون ها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید. 💥داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد. تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زور خانه جمع می شدیم نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم. ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است». 💥با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند. ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد یکبار هم که آمده بود وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد زروخانه حاج حسین توکلی در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود از بچه های آنجا به جز ابرهیم، جوان هایی بسیار بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود. آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند. 💥دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسین شهایی مرشد زورخانه شهید اصغر رنجبران فرمانده تیپ عمار و شهیدان سید صالحی، محمد شاهردی، علی خرمدل، حسن زاهدی، سید محمد سبحانی، سید جواد مجدپور، رضا پند ،حمد الله مرادی، رضاهویار، مجید فرویدوند، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرﷲ، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست. ....... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: هفتم✨✨ 💥تقریبا سال ۱۳۵۴ بود صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند ما از بچه های غرب تهرانیم ، ابراهیم کیه؟ بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان ، دقایقی بعد بازی شروع شد ابراهیم تک و آن ها سه نفر بودند ولی به ابراهیم باختند. همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم سر ۷۰۰ تومان شرط بستین بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم. موقع پرداخت پول ابراهیم فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند یکدفعه ابراهیم گفت آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه اگر برنده شد ما پول نمی گیریم یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند من هم که خیلی عصبانی بودم به ابراهیم گفتم: اقا ابرام چرا اینجوری بازی کردی؟ با تعجّب نگاهم کرد و گفت: می خواستم ضایع نشن همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود. 💥 هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند آن ها پنج نفره با ابراهیم سر ۵۰۰ تومان بازی کردند، ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و پای برهنه بازی می کرد آنچنان به توپ ضربه می زد که هیچکس نمی توانست آن را جمع کند آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد بعد از نماز حاج آقا احکام می گفت تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: پیامبر می فرماید: هر کسی پولی را از راه نامشروع به دست آورد در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد و نیز فرموده اند: کسی که لقمه ای از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود. ابراهیم یا تعجّب به صحبت ها گوش می کرد بعد هم با هم رفتیم پیش حاج آقا و گفت: من امروز سر والیبال ۵۰۰ تومان تو شرط بندی برنده شدم بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت: البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم حاج آقا هم گفت: از این به بعد مواظب باش، ورزش کن اما شرط بندی نکن. 💥هفته بعد دوباره همان افراد آمدند این دفعه با چند یار قوی تر بعد گفتند این دفعه بازی سر هزار تومان ، ابراهیم گفت: من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند ترسیده می دونه می بازی یکی دیگه گفت: پول نداره و ...ابراهیم برگشت و گفت: شرط بندی حرومه، من هم اگه می دونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم پول شما رو هم دادم به فقیر اگر دوست دارید بدون شرط بندی بازی می کنیم البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد. ..... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ...🤚✨ 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. 🤲🌱 ❤️ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: هشتم✨✨ 💥هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان و شخص حاج حسن به سراغ کشتی رفت او در باشگاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد او کار خود را با وزن ۵۳ کیلو آغاز کرد آقایان گودرزی و محمدی مربیان خوب ابراهیم در آن دوران بودند آقای محمدی ابراهیم را به خاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت، آقای گودرزی خیلی خوب فنون کشتی را به ابراهیم می آموخت. همیشه می گفت: این پسر خیلی آرومه اما تو کشتی وقتی زیر می گیره چون قد بلند و دستای کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله می کنه او تا امتیاز نگیره ول کن نیست برای همین اسم ابراهیم را گذاشته بود پلنگ خفته . بارها می گفت یه روز این پسر رو تو مسابقات جهانی می بینید مطمن باشید. 💥سال های اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد ابراهیم همه حریفان را با اقتدار شکست داد او در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد مسابقات در روزهای اول آبان برگزار می شد ولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد مربی ها خیلی از دست او ناراحت شدند بعدها فهمیدیم مسابقات در حضور ولیعهد برگزار می شد و جوایز هم توسط او اهدا شده برای همین ابراهیم در مسابقات شرکت نکرده بود. 💥سال بعد ابراهیم در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد همان سال در وزن ۶۲ کیلو باشگاه های تهران شرکت کرد در سال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاه ها وقتی دید دوست صمیمی خودش در وزن او یعنی ۸۶ کیلو شرکت کرده ابراهیم یک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کیلو شرکت کرد در آن سال درخشش ابراهیم خیره کننده بود و جوان ۱۸ ساله قهرمان ۷۴ کیلو آموزشگاه ها شد، تبحر خاص ابراهیم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحیح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتی گیری تمام عیار تبدیل شود. 💥صبح زود ابراهیم با وسایل کشتی از خانه بیرون رفت من و برادرم هم راه افتادیم هر جایی می رفت دنبالش بودیم تا اینکه داخل سالن هفت تیر فعلی رفت ما هم رفتیم‌ توی سالن و بین تماشاگرها نشستیم سالن شلوغ بود ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد ان روز ابراهیم چند‌ کشتی گرفت و همه را پیروز شد تا اینکه یکدفعه نگاهش به ما افتاد ما داخل تماشاگرها تشویقش می کردیم با عصبانیت به سمت ما آمد گفت چرا اومدید اینجا؟ گفتیم هیچی دنبالت اومدیم ببینیم کجا می ری بعد گفت یعنی چی اینجا جای شما نیست زود پاشین بریم خونه با تعجب گفتم مگه چی شده جواب داد نباید اینجا بمونین پاشین پاشین بریم خونه همین طور که حرف می زد بلندگو اعلام کرد کشتی نیمه نهایی وزن ۷۴ کیلو آقایان هادی و تهرانی، ابراهیم نگاهی به سمت تشک انداخت و نگاهی به سمت ما چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک ما هم حسابی داد می زدیم و تشویق می کردیم مربی ابراهیم مرتب داد می زد و می گفت که چه کاری بکن ولی ابراهیم فقط دفاع می کرد نیم نگاهی هم به ما می انداخت مربی که خیلی عصبانی شده بود داد زد ابرام چرا کشتی نمیگیری بزن دیگه ابراهیم هم با یک فن زیبا حریف را از زمین بلند کرد بعد هم یک دور چرخید و او را محکم به تشک کوبید هنوز کشتی تمام نشده بود که از جا بلند شد و از تشک خارج شد، آن روز از دست ما خیلی عصبانی بود فکر کردم از این که تعقیبش کردیم ناراحت شده وقتی در راه برگشت صحبت می کردیم می گفت ادم باید ورزش را برای قوی شدن انجام بده نه قهرمان شدن، من‌ هم اگر تو مسابقات شرکت می کنم می خوام فنون مختلف رو یاد بگیرم هدف دیگه ای هم ندارم گفتم مگه بده ادم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟ بعد از چند لحظه سکوت گفت هر کس ظرفیت مشهور شدن نداره از مشهور شدن مهم تر اینه که آدم بشیم اون روز ابراهیم به فینال رسید اما قبل از مسابقه نهایی همراه ما به خانه برگشت او عملا ثابت کرد که رتبه و مقام برایش اهمیت ندارد ابراهیم همیشه جمله معروف امام راحل را می گفت: ورزش نباید هدف زندگی شود. .... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 🌼ای کاش دلم فرش عبورت گردد ✨یک روز شرفیاب حضورت گردد 🌼امام خوبم امام زمانم هر کجا هستید ✨ با هزاران عشق و ارادت سلام 💫اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، 💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، 💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، 💫اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 🌼 أللَّهُـمَ عجِّـلْ لِوَلیِک ألْـفرج🤲🌱 (عج)❤️🌿
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: نهم✨✨ 💥مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمه نهایی رسید آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریف ها را با اقتدار شکست داد اگر این مسابقه را می زد حتما در فینال قهرمان می شد اما در نیمه نهایی خیلی بد کشتی گرفت بالاخر یک امتیار بازی را واگذار کرد آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد اما سال ها بعد همان پسری که حریف نیمه نهائی ابراهیم بود را دیدم آمده بود به ابراهیم سر بزند آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف می کرد همه ما هم گوش می کردیم تا اینکه رسید به ماجرای آشنائی خودش با ابراهیم و گفت: آشنایی ما بر می گردد به نیمه نهائی کشتی باشگاه ها در وزن ۷۴کیلو قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم اما هر چه خواست آن ماجرا را تعریف کند ابراهیم بحث را عوض می کرد آخر هم نگداشت که ماجرا تعریف شود روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: اگه می شه قضیه کشتی خودتان را تعریف کنید او هم نگاهی به من کرد نفس عمیقی کشید و گفت: آن سال در نیمه نهائی حریف ابراهیم شدم اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید به ابراهیم که تا آن موقع نمی شناختمش گفتم: رفیق این پای من آسیب دیده هوای ما را داشته باش. ابراهیم هم گفت: باشه داداش چشم، بازیهای او را دیده بودم توی کشتی استاد بود با اینکه شگرد ابراهیم فن هائی بود که به پا می زد اما اصلا به پای من نزدیک نشد من در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم ابراهیم با اینکه راحت می تونست من رو شکست بده و قهرمان بشه ولی این کار رو نکرد بعد ادامه البته فکر می کنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشم از شکست خودش هم ناراحت نبود چون قهرمانی برای او تعریف دیگه ای داشت ولی من خوشحال بودم خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمون بود فکر می کردم همه مرام و معرفت داداش ابرام رو دارن اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پام آسیب دیده اما دقیقا با اولین حرکت همان پای آسیب دیده من را گرفت آه از نهاد من بلند شد بعد هم منو انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود از آن روز تا حالا با او رفیقم چیزهایی عجیبی هم از او دیده ام خدا را هم شکر می کنم که چنین رفیقی نصیبم کرده است. صحبت هایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت من هم برگشتم در راه فقط به صحبت هایش فکر می کردم یادم افتاد در مقر سپاه گیلان غرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از رزمنده ها جمله ای نوشته شده بود در مورد ابراهیم نوشته بودند: ابراهیم هادی رزمنده ای با خصایص پوریای ولی. ...... 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 🎀﷽🎀 ♦️ 🍃 کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃 🌷🕊 💥قسمت: دهم✨✨ 💥مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخابی کشوری رفت ابراهیم در اوج آمادگی بود هر کس یک مسابقه از او می دید این مطلب را تأیید می کرد مربیان می گفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. 💥مسابقات شروع شد ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر می داشت با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد به رفقایم گفت: مطمئن باشید امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما میره تیم ملی، در دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای محمود کایشان بود همان سال قهرمان مسابقات ارتش های جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: من مسابقه حریفت رو دیدم خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی. 💥مربی آخرین توصیه ها را به ابراهیم گوشزد می کرد در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را می بست بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم ابراهیم روی تشک رفت، حریف ابراهیم هم وارد شد هنوز داور نیامده بود ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد بعد هم حریف او جائی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه کردم دیدم پیر زنی تنها، تسبیح به دست بالای سکو نشسته نفهمیدم چه گفتند چه شد اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد همه اش دفاع می کرد بیچاره مربی ابراهیم اینقدر داد زد و راهنمائی کرد که صدایش گرفت ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدن های من را نمی شنید فقط وقت را تلف می کرد حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد، مرتب حمله می کرد ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان ۷۴ کیلو شد، وقتی داور دست حریف را بالا می برد ابراهیم خوشحال بود انگار که خودش قهرمان شده بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می کرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید دو کشتی گیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پائین با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم، داد زدم و گفتم: آدم عاقل این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگر نمی خوای کشتی بگیری بگو ما رو هم معطل نکن ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت این قدر حرص نخور، بعد سریع رفت تو رختکن لباس هایش را پوشید سرش را پائین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت می زدم بعد یک گوشه نشستم نیم ساعتی گذشت کمی آرام شدم راه افتادم که بروم. جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیل ها و رفقا دور هم ایستاده بودند خیلی خوشحال بودند یکدفعه همان آقا من را صدا کرد برگشتم و با اخم گفتم: بله آمد به سمت من و گفت: شما رفیق آقا ابرام هستید درسته؟ با عصبانیت گفتم: فرمایش؟! بی مقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می خورم اما هوای ما رو داشته باش و مادر و برادرام بالای سالن نشستند کاری کن که ما خیلی ضایع نشیم، بعد ادامه داد رفیقتون سنگ تموم گذاشت نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم نمی دونی چقدر خوشحالم. مانده بودم که چه بگویم کمی سکوت کردم به چهره اش نگاه کردم تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده بعد گفتم: رفیق جون، اگه من جای دادش ابرام بودم با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار را رو نمی کردم این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظی کردم نیم نگاه به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم در راه به کار ابراهیم فکر می کردم اینطور گذشت کردن اصلا با عقل جور در نمی یاد با خودم فکر می کردم پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر ها را اذیت کرد به حریفش باخت اما ابراهیم ...یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️ 🍃 ♦️🍃♦️🍃♦️🍃