eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سیزدهم🌹 «فصل دوازدهم» 🌹بیمارستان الحاضر کاملاً تکمیل شده است‌. عملیات حساسی💥 در پیش است و ما باید این‌جا را آماده کنیم تا در اوج بحران عملیات‌، پذیرش مجروحین به مشکل برنخورد. به خاطر وسعت کار‌، تعداد پست‌های امدادی را افزایش داده‌اند تا انتقال و نجات زخمی‌ها سرعت پیدا کند.🍃 🌷محل خدمت احمد عوض شده و در پست امداد مَریَمِین مشغول است. گاهی صبح‌ها‌، قبل از طلوع خورشید برای گرفتن جیره‌ غذا و دارو به بیمارستان مراجعه می‌کند‌، اول می‌آید استراحتگاه و من و محمد را بیدار می‌کند و صورت‌مان را بی هوا می‌بوسد😘 و می‌گوید:«این روبوسی‌ها نسخه‌ هادیه! سفارش کرده مراقبتون باشم!» ما هم که مثل همیشه خسته از شیفت شب‌، تازه خواب‌مان برده‌، بین خواب و بیداری‌، زیر لب، از راه دور به هادی که در تهران است یک چیزهایی می‌گوییم که همه می‌خندند.☺️ 🌻محمد همیشه خوابش می‌پرد و دیگر نمی‌خوابد، اما من دوباره چشمم را به زور می‌بندم و همچنان از زیر پتو در دلم برای احمد پیغام‌های کاملا مودبانه می‌فرستم.🍃 🌺خلاصه حالا که احمد رفته پست امداد‌، هر روز برای‌مان نسخه‌ سفارشی هادی را به صورت جدی اجرا می‌کند‌.🍃✨🍃 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 «فصل سیزدهم» 🌹نگرانم برای چلچله‌های زخمی فصل تفنگ... دلم نذر «امَّن یُجیب» گرفته برای سلامتی پرنده‌های شکسته🕊 بال حرم... امشب هم‌، مثل شب‌های پیش، بیدارم.🍃 🌷همه‌ شیفت‌های شب را برای خودم نوشته‌ام. شخصاً با شیفت شب مشکلی ندارم ؛ برای همین معتقدم یکی از راه‌های خدمت به هم‌رزمان کادر درمان‌، همین است که نیروهای‌مان شب‌ها راحت💥 بخوابند و فقط روزها شیفت باشند و به جای‌شان خودم شب‌ها کشیک باشم. قربان خدا بروم، مرا جای خوبی انداخته است!🍃 به هر حال من هم آدم زرنگی هستم‌. یک کیسه برداشته‌ام و برای خودم ثواب جمع می‌کنم‌.✨ 🌺شب عملیات است و دلم در تکاپو... غروب بود که احمد آمد دنبال تجهیزات پست امداد و از همان جلوی در بیمارستان با ما خداحافظی کرد.🍃 🌸بچه‌ها می‌گویند بعد از باز پس گرفتن منطقه‌ الحاضر و العیس‌، از نظر استراتژیکی‌، منطقه خان طومان بسیار مهم 👌است و تبدیل شده به مرکز اصلی پایگاه معارضین و باید آزاد شود. فعلاً خبری نیست و من و محمد طبق معمول بیداریم. شب است و دلم مدام زیر و رو می‌شود از اضطراب...🍃 💐اگر بهداری نیاز به نیرو نداشت حتماً اسلحه به دست می‌گرفتم و شانه به شانه برادرانم با تکفیری‌ها می‌جنگیدم. فعلاً بیمارستان خلوت و ساکت است و مریض نداریم. بروم کمی استراحت کنم حتماً فردا روز متفاوتی خواهد بود.🍃✨🍃 ........ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهاردهم🌹 «فصل چهاردهم» 🌹می‌خواهم از داستان رفاقت دیرینه‌ خاک و خون بنویسم. این روزها چقدر حال و هوای دلم عاشورایی است!😭 در گیر و دار جنگ با لشگر شیطان هستیم...🍃 🌸دیشب خبری نبود‌. اورژانس خلوت بود‌، اما دل‌ها مدام در طپش عملیات خان طومان...الان همگی منتظریم!🍃 🌸محمد اذان می‌گوید‌... نمازصبح را به جماعت می‌خوانیم و تا ازجای‌مان بلند می‌شویم ناگهان درها باز می‌شوند... مجروح می‌رسد‌، پشت سر هم...😔 به فاصله پلک برهم زدنی‌، اورژانس پر می‌شود از زخمی‌ها و از شلوغی‌، دیگر جا نداریم... مجروحین سرپایی می‌گویند درگیری خیلی سنگین بوده است.🍃 🌺از هر محوطه خالی برای جا دادن زخمی‌ها استفاده می‌کنیم.پوشش دادن اورژانس و نیروهای بهداری با محمد است و من هم کمک حالش هستم.✨ گاهی می‌روم بالای سر زخمی‌هایی که نیاز به بیهوشی سبک و جراحی سرپایی دارند و کتامین تزریق می‌کنم‌. گاهی بخیه می‌زنم، پانسمان می‌کنم‌، رگ می‌گیرم، سرم وصل می‌کنم، مسکن تزریق می‌کنم، آتل می‌بندم...👌 از این مجروح به آن مجروح! به همه سرکشی می‌کنم. تجربه اولم است که در شرایط کاملاً جنگی کار می‌کنم‌. چند تا مجروح بد حال آورده‌اند که نیاز به جراحی اورژانسی دارند‌. متخصص بیهوشی نداریم‌ یک بیمارستان‌، پراز مجروح است و من که کارشناس هوشبری‌ام!🍃 🌷من و محمد و دکتر علیخانی می‌دویم به سمت اتاق عمل.خودم زخمی‌هایی که نیاز به جراحی دارند بیهوش می‌کنم‌. همه چیز به این‌جا ختم نمی‌شود!😔 کمبود نیرو داریم. از یک سو پرستار سیرکولر اتاق عمل می‌شوم و به محمد که سر عمل است کمک می‌کنم؛ از سوی دیگر به آزمایشگاه کوچک صحرایی که راه انداخته‌ایم می‌روم و کارهای مربوط به تعیین گروه خون💥 جهت تزریق خون را انجام می‌دهم و از طرفی حواسم کاملاً به مجروحین بی‌هوش زیر عمل جراحی است! ذهنم هزار پاره است ولی درگیر یک جمله: باید مرد جنگ باشم! باید زبرالحدید باشم! باید‌...باید...باید...😔 💐ای کاش حضرت عشق لیاقتی مرحمت فرماید! یک پایم در اتاق عمل است و یک پایم در اورژانس! داروهای مخدر و بیهوشی هم‌، دست خودم است.🍃 🌻در این بین، دو ـ سه تا شهید را روی برانکارد آورده‌اند داخل اتاق عمل؛ هم به خاطر شلوغی اورژانس و کمبود جا و هم به خاطر این‌که در روحیه نیروها و مجروحین تأثیر نگذارد‌، تصمیم بر این است که فعلاً در اتاق عمل نگهداری شوند.🍃 🌸چشمانم مدام به شهدا گره می‌خورد و روحم به پرواز درمی‌آید! اصلاً متوجه اذان ظهر نشده‌ام.🍃 🌹بیمارستان خیلی شلوغ است‌، صدای همهمه و ناله‌، لحظه‌ای قطع نمی‌شود. حتی یک اسیر از مسلحین جبهه النصره هم داریم! یکی از نیروهای عراقی حیدریون می‌دود به سمت من و با هراس می‌گوید محمد از شدت ضعف و خستگی‌، یک گوشه افتاده است.✨ می‌دوم به سمت محمد‌، آرام و بی‌حال می‌گوید:«تو برو به کارهات بِرِس‌، من خوبم.»👌 خیالم راحت است! لبخنده خسته‌ای می‌زنم و می‌گویم:«تا منو نکشی و کفن نکنی چیزت نمی‌شه!» و دوباره می‌روم سراغ زخمی‌ها.🍃✨🍃 .......... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️نام پدر : عبدالرضا ▪️تاریخ تولد: 6-7-1345 شمسی ▪️محل تولد: اهواز ▪️ تاریخ شهادت :18-4-1367شمسی ▪️ محل شهادت : خرمشهر ▪️مزار :گلزار شهدا اهواز(خوزستان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : پانزدهم🌹 «ادامه فصل چهاردهم» 🌹همان طور که راه می‌روم‌، تسبیحات حضرت زهرا(س) و دعای فرج🙏 را زمزمه می‌کنم. 🌷عصر شده است، چهار نفر از رزمندگان ایرانی زخمی شده و در محاصره‌اند‌. صدای درخواست کمک بی‌وقفه‌شان که بچه‌های بیمارستان الحاضر را مورد خطاب🌻 قرار داده‌اند از پشت بی‌سیم قطع نمی‌شود. نه پیاده و نه با آمبولانس نمی‌توانیم دنبال‌شان برویم‌. 🍃 🌺عبدالزهرا از پشت بی‌سیم وضعیت وخیم مجروحین و شدت خونریزی خودش را برای‌مان مدام تکرار می‌کند‌. در شرایط بدی قرار گرفته‌ایم و امکان امدادرسانی نداریم😔 و با هر صدای ناله و کمکی که از پشت بی‌سیم می‌آید اشک می‌ریزیم. صدای ناله عبدالزهرا آرام‌آرام ضعیف می‌شود و...🍃 🌸یک ساعت بعد دیگر از آن سوی خط هیچ صدایی نمی‌آید و‌... عبدالزهرا به شهادت می‌رسد. 💐در گیر و دار جوی خونی که راه افتاده‌، خبر می‌رسد که احمد محمدی و فریدون احمدی و دکتر اسماعیل گنجی‌، هنگام انتقال زخمی‌ها از پست امداد خان طومان به الحاضر گرفتار معارضین شده‌اند.🍃 🌷احمد پرستار خودمان است، اسماعیل پزشک بهداری حلب و فریدون راننده آمبولانس. تکیه می‌زنم به دیوار و مثل پازلی هزار تکه‌، ناگهان فرو می‌ریزم روی زمین...🍃 🌸شانه راستم به خاطر جابجایی مجروح‌ها و کار سنگین‌، تیر می‌کشد و پاهایم متورم است از بس راه رفته‌ام. خستگی یک روز پر تنش با کلی مجروح پر کار‌، انگار به تنم مانده و با این خبر تلخ‌، تازه فهمیده‌ام که چقدر بدنم درد می‌کند!🍃 🌻غروب آفتاب خسته و دلگیر از راه می‌رسد و وقت اذان مغرب شده است. اذانی که دیگر احمد نمی‌گوید... دست‌هایم عطر عجیبی گرفته است که مرا یاد غروب کربلای پنج می‌اندازد. دست‌هایم بوی خون تازه و باروت که به هم آغشته شده باشند می‌دهند.🍃 ✨دست‌هایم بوی تربت کربلا در عصر عاشورا می‌دهند‌... دست‌هایم... دست‌هایم... دست‌هایم را می‌گذارم روی صورتم و همان‌جا روی زمین می‌نشینم. آرام زمزمه می‌کنم: « دیدیم آنچه را که ندیدیم و سوختیم ...»😔 و حالا‌... من‌، محمد حسن قاسمی! به زعم خودم‌، آخرین امدادگر جنگ تحمیلی ایران و عراق هستم!‌ اما وقتی رسیدم که جنگ تمام شده بود‌...🍃 بیست سال دیر به دنیا آمده‌ام! حسرت به دل دارم که دستانم از دامان شهدا🌷 کوتاه شده است. اینجا، شهر الحاضر سوریه‌، جایی دورتر از مرزهای کشورم، در هیاهوی جنگی خونین با حرامیان، با خدای خود عهد می‌بندم که دیر آمدنم را جبران نمایم و خود را به قافله شهدا برسانم!🍃✨🍃 ....... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️ ♦️شهید صیاد شیرازی از آمادگی برای جان نثاری در راه معشوق حقیقی(خدا) می‌گوید... 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا