فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نظر شهید همت درباره مذاکره...
حتما ببینید و نشر بدید ✅
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 9⃣)🌹🍃
#تبعید(۲)
♦️طبق نامه های ارسالی به بندر عباس، جرم نزاع و قتل و درگیری در زندان عنوان شده و همراه او سیزده نفر دیگر به زندان بندر عباس تبعید شدند مرحوم نصر الله خالقی می گوید: من و حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد ، کاظم موزرد ، حسین چوچو ، حسن ورامینی، حسین کلاغ و ... همراهان طیب بودیم. زندان بندر عباس بدترین تبعیدگاه بود کمتر کسی می توانست تابستان های گرم و شرجی آنجا را تحمل کند آتش از زمین و آسمان می بارید زمستان فقط یک زیر پیراهن می پوشیدیم. صبح ها دو ساعت همراه مامور به بازار می رفتیم و خرید می کردیم و بر می گشتیم زندان من همراه آن ها بودم اما هجده ماه بعد آزاد شدم اما طیب خان باید سه سال را تحمل می کرد روزی که خواستم برگردم هیچ پولی نداشتم طیب خان خرج برگشت من را داد.
♦️در یکی از روزها سال ۱۳۲۴ در زندان درگیری و به نوعی شورش ایجاد شد که محور آن طیب حاج رضایی بود طبق سند موجود در ساواک زندانیان ساعت ۸ صبح با شکستن درب های زندان به درب اصلی می رسند و قصد کندن درب را داشتند. در این موقع ماموران با کمک نیروی ارتش و با حضور فرماندار و دادستان قصد آرام کردن زندانیان را داشتند که موثر واقع نمی شود آن ها نیز با بستن رگبار به سوی زندانیان تعدادی را کشته و تعدادی را مجروح می کنند و این گونه اغتشاش زندان بندر عباس به پایان می رسد.
♦️بیژن حاج رضایی ضمن بیان خاطراتی از پدر در این باره می گوید: آن ها بعد از قضیه اغتشاش می خواستند من را داخل سلول خودم بکشند می گفتند مقصر اصلی طیب است اما بعد از اغتشاش من را به مکان دیگری در بندر عباس بردند بیابانی که هوای گرم و شرجی داشت. این زندان فقط یک سایبان داشت آن قدر اوضاع آنجا خراب بود که شدیدا مریض شدم جوش های بزرگ روی بدنم به وجود آمده بود بعد بدنم کرم انداخت دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم از زخم های بدنم نوعی کرم خارج می شد که هر روز حالم را بدتر می کرد انگل در بدنم دیده می شد دیگر کارم تمام بود مامور همراه من منتظر مرگ من بود تا به محل کار خودش برگردد. شاید بدترین لحظات عمر من همان ایام در بندر عباس بود هیچ چیز نمی توانستم بخورم. روز به روز ضعیف تر می شدم. یک روز دیدم شرایط بدتر شده از جوش های چرکی بدنم کرم های بزرگی بیرون می آمد دیگر از خودم قطع امید کردم و از همه جا ناامید شدم آماده مرگ شده بودم روز بعد مشاهده کردم گروهی از زنان عشایر از آنجا عبور می کنند یکی از آنان متوجه من شد چند چوب کبریت به من داد بعد یک روش ساده محلی برای از بین بردن این کرم ها به من یاد داد. کار خدا بود باور نمی کردم این روش عملی باشد من مدت ها تلاش کرده بودم اما مشکلم برطرف نشده بود اما با این روش در مدت کوتاهی تمام کرم های بدنم از بین رفت. پدرم ادامه داد: سال ۱۳۲۵پس از پایان دوران تبعید به تهران برگشتم دیگر همه سال گذشته ام را کنار گذاشتم در مغازه خودم در میدان میوه مشغول شدم و خدا هم برکت خوبی در سرمایه من قرار داد.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 0⃣1⃣)🌹🍃
#موز
♦️حسابی گرم کار شد دیگر از آن مسائل گذشته طیب خان خبری نبود. حالا او پدر خانواده بود و مردم هم خیلی روی او حساب می کردند. از سنت هایی که در روایات اهل بیت بسیار به آن تاکید شده زیارت امام حسین در کربلاست. می گویند زیارت کربلا مشکلات روحی و حتی اخلاقی انسان را بر طرف می کند انسان را عاقبت به خیر می کند و ... طیب در دوره جوانی چند مرتبه با سختی به زیارت کربلا رفت بعد از دوران تبعید هم یک بار دیگر راهی کربلا شد از آن به بعد عهد کرد مجلس عزای امام حسین را با شکوه بیشتری بر پا کند.
♦️مرحوم نصرالله خالقی در خاطرات خود می گوید: وقتی طیب خان از کربلا برگشت به من گفت: نصر الله با اربابم دوستی کردم از آن روز بود که نماز و روزه طیب خان سر وقت شد. اعمال و رفتارش هم بهتر از قبل شد. سال های ۱۳۲۶ و سال بعد از آن هم راهی کربلا شد آن موقع کربلا رفتن به راحتی امروزه نبود واقعا کربلا رفتن خون می خواست. خون دل برنامه رفتن به کربلا تا سال ها بعد و تا زمانی که هنوز راه بسته نشده بود ادامه داشت حتی چندین بار با کل خانواده راهی عتبات شد طیب خان در این سفرها بود که با یکی از اهالی لبنان آشنا می شود او متوجه می شود که طیب خان بارفروش میوه است لذا با او برای پخش موز در ایران صحبت می کند. طیب هم قبول می کند او دستگاه پرورش موز را به ایران وارد و طیب خان تحویل می دهد.
♦️بعد از سال ۱۳۲۷ وارادت موز خام که اصطلاحا به آن خیار موز می گویند پرورش آن که توسط کاربیت یا گوگرد انجام می شود در میدان توسط طیب آغاز می شود. وارادات موز سود سرشاری را عاید طیب خان کرد آن ایام بازار میوه نیز از محل بازار امین السلطان به مکان وسیع تری در پایین همان خیابان ری و خیابان انبار گندم منتقل شد. رفته رفته طیب خان یکی از مالکان و با نفوذترین ارکان بزرگ بازار میوه گردید وقتی از درب شرقی میدان میوه تره بار وارد می شدیم مغازه های طیب در جلوی دید بودند. آن زمان ارباب زین العابدین و حاج خان خداداد از زمین داران و بزرگان میدان میوه و سبزی بودند اما رفته رفته نفوذ طیب خان بیشتر از بقیه شد. طیب خان در سال های بعد نیز جهت هماهنگی در وارادات سیب و پرتقال به لبنان رفت. اما کماکان و مهم ترین و تنها وارد کننده و در اصطلاح بازارهای سلطان موز ایران در آن زمان طیب خان بود و تا اوایل دهه چهل این روند ادامه داشت. چندین دهنه مغازه، بارانداز وسیع جهت تخلیه و بارگیری انبار بزرگ جهت پرورش موز، قهوه خانه میدان تره بار، قسمتی از ثروت او بود. در این زمان رفته رفته نحوه ارسال بار از روستاها و شهرها به تهران تغییر کرد تا قبل از این بیشتر توسط گاری و ... بود. اما از اواخر دهه بیست باسکول بزرگی در جلوی مغازه های طیب خان نصیب شد. بارها از این بعد با کامیون به تهران می آمد. طبق اسناد موجود طیب خان نوزده هزار تومان پرداخت کرد و در باسکول شریک شد حالا طیب خان یکی از بزرگترین و پرنفوذ ترین کاسبان تهران و بازاریان میدان میوه است.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🏝 #روزت بخیرمولایمن 🏝
⚘پروردگارا...
در این صبحدم،
قرار دلهای بیقرار باش...
وجودمان را لبریز آرامش کن...
قلبهایمان را
سرشار از محبت مولایمان
حضرت صاحب الزمان
ارواحنافداه بفرما...
یاد و محبت مولایمان را
ذکر ما قرار ده....
مهربان زندگی کردن را
برایمان مقدر بفرما....⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 1⃣1⃣ )🌹🍃
#خدمت_به_خلق
♦️پیامبر اسلام فرمودند: هر که حاجت برادر مؤمنش را روا کند روز قیامت کنار تراوزی اعمالش می ایستم. اگر اعمالش خوب نبود و موفق نشود، من از او شفاعت خواهم کرد. طیب از همان زمان که وضع مالی خوبی نداشت به دنبال کمک به دیگران بود هیچ کس از مراجعه به او پشیمان نمی شد. زمانی که اوضاع مالی او بهتر شد بهتر از قبل به دیگران کمک می کرد بارها دیده بودیم که به رسم پهلوانان قدیم برای دیگران مراسم« گلریزان » برگزار می کرد. گلریزان یکی از سنت های قدیمی و متاسفانه فراموش شده دیار ماست از روزگار قدیم تا همین اواخر، برای هر کس که ورشکست شده بودند یا می خواست کاسبی خود را آغاز کند و یا دچار مشکل شده بود مراسم گلریزان برگزار می شد. به این ترتیب که جمعی از بزرگان و معتمدان شهر در زورخانه جمع می شدند و مراسم ورزش باستانی برگزار می شد بعد از پایان ورزش، توسط یکی از بزرگان حاضر در جلسه، گلدانی را می چرخاندند و هر کس بنا به توانایی خود کمک هایش را داخل گلدان می ریخت این پول معمولا قابل توجهی می شد. شخصی که برای او گلریزان شده بود با این مبلغ می توانست زندگی و کاسبی مجدد برای خود آغاز کند.
♦️طیب خان برای بسیاری از افراد این مراسم را برگزار کرد خیلی از قدیمی های تهران، کاسبی و زندگی خود را مدیون مراسم گلریزان می دانند که طیب برای آن ها برگزار کرد. او هر ساله حدود صد مراسم گلریزان بر گزار می کرد اما وقتی که طیب، صاحب ثروت و قدرت شد بسیاری از مشکلات مردم را به تنهایی بر طرف می کرد بارها دیده بودیم که انسان محتاجی به او مراجعه می کند و طیب خان هر طور می توانست مشکل او را حل می کرد.
♦️فرزند او در این باره می گوید: پدرم ظهرها از محل کار به خانه می آمد اما وقتی وارد خانه می شد ساعت سه عصر بود. بیشتر روزها صف طولانی پشت درب خانه ما تشکیل می شد هر کس حاجتی داشت خانه ما به نوعی دارالحکومه بود من ندیم کسی به پدرم گرفتاری خود را بگوید و پدرم کاری برای او انجام ندهد. برخی از مردم مشکل مالی داشتند این مشکلات را به روش های مختلف حل می کرد. برای برخی مقرری هفته ای تعیین می کرد. برای برخی کار و شغل فراهم می کرد و ... تعداد زیادی از افراد بیکار توسط پدرم در میدان و یا به توصیه ی پدرم در جاهای مختلف مشغول به کار شدند. برخی مشکلات دیگری داشتند پسرشان زندان بود، شوهرشان از کار افتاده بود مشکل اداری داشت و ... در اینجا پدرم با توجه به نفوذی که در میان وزرا و امرای مملکتی داشت تلاش می کرد و تا مشکل افراد برطرف شد. یاد دارم که پیر زن گریه می کرد و می گفت: می خواهند پسرم را به سربازی ببرند، من هیچ کسی را ندارم و فرزندم خرجی خانه را می دهد. پدرم مشخصات فرزند او را نوشت و گفت: فردا پیگیری می کنم، روز بعد شاهد بودم که یک ماشین میوه توسط پدرم برای پادگان فرماندهی ارتش ارسال شد بعد هم پدرم تماس گرفت و از فرمانده پادگان خواست تا فرزند آن پیرزن معاف شود پدرم آن قدر پیگیری کرد تا توانست کارت معافیت برای آن پسر بگیرد من با تعجب به پدرم گفتم: شما یک بار میوه به خاطر آن پیر زن دادی؟! اما پدرم از این عمل خوشحال بود گویی می دانست که در روایات آمده: هر کس مشکل برادر دینی خود حل کرده و رفع کند خداوند متعال در مقابلش هفتاد مشکل او را در دنیا و آخرت رفع می کند.
♦️شبیه ماجرای این زن بسیار زیاد بود. چه بسیار افرادی که از پدرم قرض می گرفتند و کاسبی خوبی راه انداختند اما هیچ گاه پدرم به دنبال دریافت قرض خود نرفت و آن ها هم... تنها برخی مسائل که پدرم هرگز برای آن ها کاری نمی کرد مثلا کسانی که به دنبال ناموس مردم بودند و به خاطر درگیری ناموسی به زندان رفته بود. یا کسانی که آلوده به مواد مخدر بودند و در زندان به سر می بردند، برای آن ها هیچ کاری نمی کرد.
ادامه دارد.........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷
(قسمت 2⃣1⃣ )🌹🍃
#درگیری_خونین
♦️این ماجرا را هم از پدرم شنیدم، هم از مادرم. یکی از بزرگ ترین درگیری های تهران در اوایل ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. جریان از این قرار بود که در حوالی چهار راه مولوی و باغ فردوس در کنار قهوه خانه ها تعداد زیادی شیره کش خانه ایجاد شد. این مکان ها به محل اغفال جوانان و نوجوانان تبدیل شده بود. بسیاری از کسانی که به خانه ما مراجعه می کردند و تقاضای حل مشکلات داشتند می خواستند که پدرم کاری برای جمع کردن این مراکز فساد انجام دهد.
♦️اوایل تابستان سال ۱۳۳۰ بود. پدرم از حسین اسماعیل پور معروف به حسین رمضان یخی که به نوعی بزرگ و لوطی منطقه باغ فردوس و مولوی بود خواست تا جلوی این مراکز را بگیرد. حسین، از نحوه بیان پدرم خوشش نیامد و کلام پدرم را نوعی دخالت دانست پدرم می گفت: یک روز به پاتوق همیشگی به نام کافه سرفه رفتم هنوز چیزی نخورده بودیم که دیدم حسین رمضون یخی همراه با برادرش و هفت کچلون آمدند. حسابی به من نزدیک شدند و در اطراف من قرار گرفتند یکی از آن ها گفت: چطوری طیب خان ؟ من قمه های آن را در زیر کت هایشان می دیدم. فهمیدم که این ها به قصد دعوا آمده اند. گفتم از اینجا برید بیرون من می یام باغ فردوس اونجا همدیگر رو می بینیم. مادرم می گفت: آن روز ما را گذاشت خانه و گفت: زود بر می گردم هر چی التماس کردم که تو رو خدا نرو بی فایده بود. طیب سال ها بود که از این کارها جدا شده و کاسبی می کرد اما این دفعه اگر نمی رفت می گفتند: ترسیده، به سفارش مادرم غلامعلی، پسر دایی ما به دنبال پدر راه افتاد. در جلوی باغ فردوس همه چیز آماده یک دعوای تمام عیار بود. خیلی ها در اطراف ایستاده بودند و می خواستند ببینند چه می شود. غلامعلی می گفت: طیب خان به محض اینکه از راه رسید به سمت حسین و تقی رمضون یخی رفت طیب همیشه یک چاقوی ضامن دار کوچک داخل جیب داشت. اما چیزی که در دستان حسین و اطرافیانش بود فراتر از چاقو بود درگیری شدیدی شروع شد ضربات مشت و بعد چاقو خوردن و ... هیچ کس جرئت نمی کرد برای سوا کردن آن ها جلو برود. از طرفی آن ها چند نفره به او حمله کردند اما طیب ورزشکار بود و از لحاظ قدرت بدنی قوی تر از آن ها. در حین درگیری طیب خواست به سمت مغازه قصابی برود تا ساتور را بردار پایش به مانع کنار جوی آب گیر کرد و افتاد توی آب. تقی رمضان یخی از این فرصت استفاده کرد و با چاقو به کمر طیب زد تا طیب بلند شد شخص دیگری چاقوی خود را به شکم طیب فرو کرد طیب با همین وضع به دنبال آن ها می رود او با چاقو چندین ضربه به تقی می زند. ضربه ای هم به صورت حسین وارد می کند به طوری که بینی حسین مدت ها آسیب دیده می شود. همان موقع مادر ما که نه ماهه باردار بود از راه می رسد با داد و فریاد غلامعلی را صدا می زند بعد طیب خان را سوار می کند تا به بیمارستان برسانند. مادر می گفت: تقی رمضان یخی هم در کنار خیابان افتاده و در حال جان دادن بود یکی از آشناها را صدا کردم خواهش کردم که تو رو خدا این را هم به بیمارستان برسانید اگر تقی بمیرد طیب را اعدام می کنند. غلامعلی ماشین را برداشت و حرکت کردند پدر مرتب می گفت: من رو به بیمارستان دولتی نبرید که من رو می کشند. ماشین به سرعت به سمت پیچ شمرون رفت در کنار خیابان کاخ سابق متوجه تابلوی یک زایشگاه می شوند زایشگاه و بیمارستان دکتر بیژن.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🔴 ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
🔵 زمانهٔ عجیبی است.برخی مردمان امام گذشته را عاشقند اما امام حاضر را نه
⁉️ میدانی چرا ؟
🌕 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام زمان را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند.
#امام_زمان
#شهدا
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊