eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب زیارتی ارباب بی کفن😭🏴 التمااااس دعاااا 🤲🏻 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ســلام امـــام زمـــانم❣ ✨از قعر زمین به اوج افلاک سلام 🍃از من به حضورحضرت یارسلام ✨صبح است دلم 💓هواییت شد 🍃 💖از جانب قلب من بر آن یار سلام 🍃🌸الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌸🍃 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
خاطرات_زندگی_نامه_شهید_مهدی_باکری نام: مهدی نام خانوادگی: باکری تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۲۰ ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 🔸🔶 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🍃🦋سردار_شهید_مهدی_باکری 🦋🍃 ( قسمت_اول)🌹🍃 💥فيض ﷲ در حال آب دادن به باغچه كارخانـه بـود كـه صـداي نگهبـان دم در را شنيد. شلنگ را در باغچه رها كرد و به سوي اتاقـك نگهبـاني رفـت. مـرد نگهبـان، گوشي تلفن به دست گفت: مش فيضل ﷲ، مژده بده... خانمت فارغ شد، بدو. فيض ﷲ يك نفس تا خانه دويد. وقتي به خانه رسيد كه فاميل و آشنايان در حيـاط و اتـاق در انتظـارش بودنـد. سريع سلام و عليكي كرد و رفت بالاي سر رختخواب همسرش؛ اقدس خانم. اقـدس با گونهاي تبدار و عرق كرده، لبخند بي رمقي زد و سلام كرد. فيض ﷲ به نوزاد نگاه كرد كه قنداق پيچ شده و معصومانه خوابيده بود. فيضل ﷲ گفت: «حالت خوب است خانم؟ اقدس گفت: به مرحمت شما، مبارك باشد، پسر است. فــيض ﷲ، گونــه هــاي ســرخ نــوزاد را بوســيد. اقــدس گفــت: اســمش را چــه ميگذاري؟ مهدي... مهدي. 💥مهدي باكري در سال ۱۳۳۳شمسي در مياندوآب به دنيا آمد. با ورود به دانشگاه، مرحله جديدي از زنـدگي علمـي و سياسـي او آغـاز شـد. در همان سالها به طور جدي پا در عرصه مبارزات سياسي و انقلابـي گذاشـت. مطالعـه كتاب ولايت فقيه امام خميني، نقش مهمي در شكل گيـري شخصـيت او بـر جـا گذاشت. او در دانشگاه، درسـخوان و يـاور دانشـجويان، و بيـرون از دانشـگاه، دانشـجويي پرشور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمانه بـود. او و دوسـتانش نقـش مهمـي در برپايي تظاهرات شهر تبريز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. 💥همان زمـان، مهدي توسط ساواك شناسايي شد و بارها براي بازجويي به سازمان امنيت برده شد؛ اما چون مدركي عليه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرك مهندسي، دوستانش قصد داشتند ادامه تحصيل بدهند؛ امـا مهدي بر اين باور بود كه ديگر براي ادامه مبارزه بايد از محيط دانشگاه خارج شود. 💥در سال ۱۳۵۶ ،به عنوان افسر وظيفه به خدمت سربازي رفت و مأمور بـه تهـران شد. در آن سالها، برادر كوچكش «حميد» به توصيه مهدي براي ادامـه تحصـيل و در اصل، براي ديدن دوره آموزش نظامي، از ايران خارج شد. وظيفه اصلي حميد، فراهم آوردنِ سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزان در ايران بود. 💥در بحبوحه انقلاب، مهدي به فرمان امام خميني از پادگان گريخت و بـه اروميـه بازگشت. اين دوران، آغاز زندگي مخفي او و تلاش براي سازماندهي نيروهاي جـوان و تربيت آنها براي ياري رساندن به انقلاب بود. 💥 با پيروزي انقلاب، مهدي نقشـي فعـال در سـازماندهي سـپاه پاسـداران انقـلاب اسلامي داشت. مدتي هم دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. 💥همزمان بـا خـدمت در سپاه، به انتخاب شوراي شهر اروميه، مسئوليت شهرداري اروميه را به عهده گرفت. خانواده و دوستانش به او فشار ميآوردند كه ازدواج كند؛ اما مهـدي بـه شـوخي ميگفت: «من با كسي ازدواج ميكنم كه بتواند قبضه خمپاره را بردارد. 💥خانم صفيه مدرسي ميگويد: مهرماه ۱۳۵۹ تازه جنگ تحميلي عـراق عليـه ايران شروع شده بود كه مهدي به خواستگاري ام آمد. يك بار او را در تلويزيون ديده بودم كه به عنوان شهردار اروميه خيلي شـمرده و متـين صـحبت مـيكنـد. دسـت روزگار او را بـه خانـه مـا آورد. بعـد از مراسـم معارفـه و خواسـتگاري، شـرايطش را پرسيدم. مهدي شرطي بجز اطاعت از دستورهاي الهي و پيروي از خط امام نداشـت. من هم با جان و دل پذيرفتم. مهدي، يك حلقة طلايي به قيمت ۸۰۰ تومان براي همسرش خريد و يـك جلـد كلام ﷲ مجيد و كلت كمري اش هم به عنوان مهريه تعيين شد! 💥روز بعد از عقد، مهدي به سوي جبهه شتافت. ابتـدا بـه منطقـه عمليـاتي غـرب كشور رفت و سمت فرماندهي عمليات سپاه را به عهده گرفت و در پاكسازي آنجا از مزدوران مسـلح ضـد انقـلاب كوشـش بسـيار كـرد. همـان روزهـا بـود كـه علـي صيادشيرازي به كردستان آمد و با مهدي باكري آشنا شد. مهدي، كمك بسـياري در راهنمايي نيروهاي صياد شيرازي انجام داد و دوستي آن دو از همان جا آغاز شـد. 💥صياد شيرازي بعدها چنين گفت: «من تا سالها نمـيدانسـتم ايـن جـوان متواضـع و فروتن اما زيرك و فعال، مهندس است و فقـط او را بـه عنـوان يـك بسـيجي سـاده ميشناختم. او بجز بسيجيان، در دل ارتشـيها هـم نفـوذ داشـت. بـه هنگـام ادغـام نيروهاي سپاه و ارتش براي شركت در بعضي از عملياتها، برادران ارتشي براي بـودن در كنار او با هم رقابت ميكردند. ادامه_دارد....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨
بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد.. دَر نوشته بود : " فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید! 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ۲۳ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست... تکانی خورد مشک و بر زمین افتاد به راه افتاد اشک و بر زمین افتاد در این مابین خورشید از سر حسرت به دریا برد رشک و بر زمین افتاد ...🌹🏴 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_آقای_شهردار🔸🔶 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🍃🦋سردار_شهید_مهدی_باکری 🦋🍃 ( قسمت_دوم)🌹🍃 💥مهدي پس از شركت در عمليات مختلـف و پاكسـازي ضـد انقـلاب، بـه منطقـه جنوب كشور رفت و معاونت تيپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عمليات فتح المبين، در منطقة رقابيه، از ناحيـه چشـم مجـروح شـد. پـس از بهبود، به جبهه بازگشت و در آزادسازي خرمشهر شركت كرد و باز مجروح شد؛ امـا دست از هدايت و سازماندهي نيروهاي عمل كننده برنداشت. با تشكيل تيپ عاشورا، فرمانـدهي ايـن تيـپ را بـه عهـده گرفـت. بـار ديگـر در عمليات رمضان مجروح شد. 💥تيپ عاشورا به لشكر مبدل شد و مهدي هنوز فرمانده بـود. او خـانواده اش را بـه جنوب برد و خانه اي كوچك در اهواز اجاره كرد. با شروع عمليات مسلم بن عقيل، در آزادسازي بخـش عظيمـي از خـاك ايـران و چند منطقه ديگر نقش مهمي ايفا كرد. او به همراه بسيجيان سلحشور لشكر عاشورا، در عمليات محرم، والفجر مقدماتي و والفجر يك تا چهار شركت كرد. 💥در عمليات حماسي خيبر كه در جزيره مجنون برپا شد، بـرادرش حميـد ـ قـائم مقام لشكر ـ غريبانه به شهادت رسيد. مهدي در نامه اي به خانواده، شـهادت حميـد را نتيجه توجه و عنايت خداوندي دانست. با شهادت حميد، همه در پي اين بودنـد كـه پيكـر او را بـه عقـب بياورنـد. ايـن موضوع را به مهدي گفتند، مهدي با بيسيم پرسيده بود: «حميد را بـه همـراه ديگـر شهدا ميآوريد؟ گفته بود: آقا مهدي! خودتان مـيدانيـد كـه زيـرِ ايـن آتـش شديد نميتوانيم بيش از يك شهيد به عقب منتقل كنيم. مهدي گفته بود: «هيچ فرقي بين حميد و ديگران نيست اگـر نمـيشـود ديگـر شهدا را به عقب بياوريد، پس حميد هم پيش دوستان شهيدش باشد، بهتر است. 💥بعد از شهادت حميد، مهدي تا مدتها در منطقـة عمليـاتي خيبـر مانـد. در ايـن مدت، رطوبت شديد منطقه، او را دچار درد پا كرد. بعد از بازگشت به عقبه، تا مدتها پايش را در تنور داغ ميگذاشت تا درد پايش تسكين يابد. 💥اسفند ماه ۱۳۶۳، يك سال پس از شهادت حميد، به زيارت امام خميني رفت. او در آنجا از آيت ﷲ خامنه اي خواهش ميكند كه از امام بخواهد دعـا كنـد تـا شـهيد شود. مهـدي در وصـيت نامه اش نوشـته اسـت: خـدايا! چـه قـدر دوسـت داشـتني و پرستيدني هستي! هيهات كه نفهميدم. چه قدر لذتبخش است انسان آمـاده ديـدار ربش باشد؛ اما چه كنم كه تهيدستم، خدايا! تو قبولم كن. دوست دارم وقتي شهيد ميشوم، جسدم پيدا نشود تا حتي يك وجب از خاك اين دنيا را اشغال نكنم. خدايا! مرا پاكيزه بپذير. در روزهاي آخر اسفند ماه ۱۳۶۳ ، عمليات بـدر آغـاز شـد. اولـين گـردان لشـكر عاشورا بسرعت از دجله ميگذرد و به قلب دشمن يورش ميبرد. ادامه_دارد...... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بایــــد ڪمے ڪنم با حــال زارم😭 مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢 بــاید ڪمے در آوار گــردم تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_آقای_شهردار🔸🔶 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🍃🦋سردار_شهید_مهدی_باکری 🦋🍃 ( قسمت_سوم)🌹🍃 💥تا دميدن سپيده، نيروهاي لشكر عاشورا، پل نفر رو بر روي دجله نصب ميكنند. هنوز ساعتي از صبح نگذشته، در بيسيمهاي ارتش بعثي عراق، داد و هوار صدام بلند ميشود كه نيروهايش را به مقاومت در برابر شيرمردان لشكر عاشورا دعوت ميكند. مهدي و نيروهايش، ضربات مهلكي بر ارتش عراق ميزنند. 💥 در روز ۲۵ اسفندماه، مهـدي و شـمار انـدكي از نيروهـاي جـان بـر كـف اش، بـا خمپـاره ۶۰ و كـلاش و آر،پي،جي در برابر نيروهاي تا بنِ دندان مسلحِ عراقي مقاومت ميكنند. در قرارگاه كربلا، فرماندهان ارشد سپاه كوشش فراواني براي راضي كردن مهـدي به بازگشت به عقب ميكنند؛ اما مهدي به پيامهـاي بيسـيم و پيكهـايي كـه دم بـه ساعت او را به عقب فرا ميخواندنـد، تـوجهي نمـيكنـد. در لحظـات آخـر، مهـدي، راكت انداز آر،پي، جي هفت بر دوش، به دشمن حمله ميكنـد. گلولـه اي بـه سـرش ميخورد و بسختي مجروح ميشود. بسيجيها، فرمانده رشيدشان را به قايق ميرسانند. مهدي، غرق در خـون، بـراي آخرين بار به آنها نگاه ميكند. قايق از ساحل جدا ميشود. عليرضا تندرو، قايق را به سرعت به سوي عقـب مـيبـرد؛ امـا در ميانـه راه ناگهـان مهـدي و عليرضـا، آمـاج گلوله هاي دشمن قرار مـيگيرنـد و بعـد موشـكي زوزه كشـان در دل قـايق منفجـر ميشود و پيكر نيمه جان مهدي و عليرضا راهي اعماقِ درياها ميشود. 💥پس از شهادت مهدي، امام خميني در پيامي از او به عنوان شهيد اسلام ياد كرد و آيت ﷲ خامنه اي چنين نوشت: درود بر روان پاك مؤمن صادق و انقلابي و فداكار و سردار شجاع كه عهد پايدار خود با خدا را به سر آورد و خون پاك خود را نثار كرد و به فيض بي بديل شهادت نايل آمد. هنوز كه هنوز است، بسيجيان سوخته دل لشكر عاشورا، چشم به آبهـاي جنـوب دارند كه چه زماني آقا مهدي بازميگردد؛ اما ايـن آرزوي مهـدي بـود كـه پيكـرش زمين را اشغال نكند. مهدي به دريا پيوست! 💥مهدي از پنجره كلاس به بيرون زل زده بود. برف آرام آرام مي باريد. بـاد تنـدي، دانه هاي برف را ميرقصاند و به اين سو و آن سو ميكشاند. مهدي رو به ايوب كرد و گفت: «ببين چه برفي ميبارد! ايوب، دستان يخزده اش را «هـاه» كـرد و گفـت: آره... انگـار تـو آسـمان، پنبـه حلاجي ميكنند. مهدي خنديد و گفت: پسر، تو شاعري. چه توصيف قشنگي كردي! ايوب لبخند زد. دوباره نَفَس گرمش را در انگشتان چنگ شده اش دميد. مهدي، دستان ايوب را در دست گرفت و ماليد. ـ خيلي سردت است... نه؟ ايوب ميلرزيد. مهدي بخوبي به هم خوردن دندانهاي او را ميشنيد. نـيم نگـاهي به بخاري سياه گوشه كلاس انداخت و گفت: اين بخاري هم كه از يخچـال سـردتر است. ايوب با لرز گفت: «مش رحمان ميگويد سهمیه نفت مدرسه هنوز نيامده. مهدي، كت نيمدارش را درآورد و گفت: بيا بپوش... تو خيلي ميلرزي. ايوب با دست سرخش، دست مهدي را پس زد. ـ تو هم سردته. من طاقت دارم. معلم وارد كلاس شد. مبصر برپا داد. زمين زير حريري سفيد از برف پنهان شده بود. برف تـا زيـر زانوهـاي مهـدي و ايوب ميرسيد. زير پايشان، برف صدا ميكرد و خرد ميشد. ديگر بـرف نمـيباريـد. كلاغها، شهر را روي سرشان گذاشته بودند. سنگين و بـال زنـان پـرواز مـيكردنـد و صداي قارقارشان را به آسمان ميريختند. ـ قار... قار... ادامه_دارد....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨ 🌈 ✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈✨