eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تاریخ ولادت: 11 بهمن 1343 🌹محل تولد : ماهشهر (خوزستان) 🌹تاریخ شهادت: 11 ارديبهشت 1365 وی دردعملیات‌های‌ متعددی‌ از جمله‌ والفجر مقدماتی‌، والفجر ۸، فتح‌المبین‌، بیت‌المقدس‌ و عملیات ‌مربوط به‌ جزیره‌ مجنون‌ و آزادسازی‌ خرمشهر حضوری فعال‌ داشت‌ تا این‌که سرانجام‌ در تاریخ یازدهم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی در فاو با اصابت‌ گلوله‌ توپ‌ به‌ سنگرش‌ در سن بیست و دو سالگی، به‌ شهادتـــــــــــ رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهل و‌پنجم 🌹 «فصل چهلم» 🌹اللّهُمَ عَمّن سَواک حَتی لا أرجوا و لا أخاف الّا ایّاک... شرایط پرواز بالاخره بعد از مدتی تأخیر‌، جور می‌شود و من دوباره برمی‌گردم سوریه.🍃 🌷به خاطر بعضی مسایل و کمبود نیروی بیهوشی‌، این بار می‌گویند بروم بیمارستان عامر و بدون مسئولیت‌،🌿 به عنوان کارشناس هوشبری مشغول خدمت شوم.🍃 🌺فعلاً اوضاع منطقه خیلی آرام است تقریباً همه‌ بچه‌ها بی‌حوصله شده‌اند‌. اصلاً خاصیت کادر پزشکی همین است‌، مخصوصاً ما پرسنل شاغل دراتاق عمل که حتی در شرایط عادی و صلح، درگیر اورژانس و بیمار بدحال و کار پراسترس جراحی و بیهوشی✨ بوده‌ایم، که واقعاً اگر یکی ـ دو روز بیکار بمانیم‌، فکر می‌کنیم یک چیزی از زندگی‌مان کَنده شده است.🍃 🌻به هر حال این‌جا در شرایط جنگی‌، یک مسئله کاملاً طبیعی است که چند روز به شدت درگیر مجروحین ❄️عملیات‌ها هستیم و حتی پیش می‌آید که یک شبانه روز نمی‌خوابیم و بعدش به دلیل آرام شدن منطقه‌، بهداری هم خلوت می‌شود.🍃 🌸یادم می‌آید که دکتر حمیدرضا (متخصص طب اورژانس)می‌گفت یک‌بار سی و هشت ساعت همگی سر پا بوده‌اند و حتی فرصت غذا خوردن ⚡️هم نداشته‌اند و نیروهای دیگر بین کار آب و آب میوه و غذا را برای‌شان از بالای ماسک به خوردشان می‌دادند تا از شدت ضعف از پا در نیایند و در آخر کار 99 درصد مجروحین نجات یافته بودند و اگر هم رزمنده‌ای به شهادت🕊 رسیده بود قبل از رسیدن به اورژانس بوده است.🍃 💐بیشتر اوقات دکتر وحید و دکتر حمید رضا یک کارتن پهن می‌کردند کف اورژانس و تا صبح همان‌جا می‌خوابیدند😴 که اگر مجروح بیاید معطل نشود و اقدامات لازم به سرعت انجام شود. در این بین‌، جرقه‌ بازی والیبال‌، به فکر دکترعلی (پزشک ایرانی ساکن بعلبک) می‌رسد و من‌، هنوز حرفش تمام نشده‌، سریع بلند می‌شوم و می‌روم حیاط بیمارستان را آماده می‌کنم و خلاصه با یک طناب به عنوان تور و یک توپ فوتبال⚽️! بازی والیبال ما با دوستان فاطمیون‌، شروع می‌شود.🍃 🌹روزهای خوب و آرامی داریم و با جنب و جوشی که ورزش‌، ایجاد کرده‌، روحیه‌ نیروهای بیمارستان عامر کمی بهتر شده است.🍃 🌺من با دکتر علی - فوق تخصص عروق- که او هم مثل من رزمی کار است، گاهی یک راند کامل مبارزه می‌کنیم و هیجان تماشای مبارزه ما همه را به وجد می‌آورد.🍃✨🍃 ......... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهل و‌ششم🌹 «ادامه فصل چهلم» 🌹دلم گواهی می‌دهد همه‌ این‌ها‌، آرامش قبل از طوفان است...⚡️ چه کسی می‌داند روزهای بعد چه در انتظار ماست؟!🍃 🌷محمد مسئول چیدن شیفت‌هاست و طبق روال معمول، ما دو تا هر شب تا صبح بیداریم با حرف‌هایی که هیچ‌گاه تمام نمی‌شوند‌. من هم شیفت‌های شب🌙 را برای خودم برداشته‌ام که بچه‌ها شب‌ها استراحت کنند‌. مأموریت محمد رو به اتمام است و تقریباً شب‌های آخری است که با هم هستیم.🍃 🌺قرار است چهارم مرداد برگردد ایران و ما از هر فرصتی برای با هم بودن استفاده می‌کنیم‌. از هر دری حرف✨ می‌زنیم! کارهای فرهنگی‌، دغدغه‌های اجتماعی‌، ازدواج‌مان و اینکه قرار گذاشته‌ایم بعد از ازدواج حتماً کنار هم خانه بگیریم‌، برنامه‌هایی که برای ادامه تحصیل ریخته‌ایم و...خلاصه همه چیز! اما نمی‌دانم 🤔چرا هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم رازی که در سینه‌ام دارم به او بگویم؛ شاید هم هنوز وقتش نشده است که فعلاً زبانم به گفتنش نمی چرخد این روزها محمد می‌خواهد کم‌کم راضی‌ام ‌کند که این بار مأموریت❄️ آخرم باشد و وقتی برگشتیم تهران، جهاد علمی و فرهنگی‌مان را که با هم قرارش را گذاشته بودیم دنبال کنیم❗️ البته بی‌راه هم نمی‌گوید! تازگی‌ها داوطلب اعزام آن‌قدر هست که بشود از نگرانی بحران نیروی درمان رها شد. اکنون فرصتی پیش آمده که کمی تنها باشم و در خلوت خودم چند خط بنویسم!بیمارستان عامر، ناکجا آباد زندگی‌...🍃 💐حالا من این‌جا نشسته‌ام جلوی در بیمارستان‌. هوای منطقه‌ حلب‌، صاف و بی‌دود و دم است و در تاریکی شب به ستاره‌ها خیره شده‌ام. حس می‌کنم ستاره‌های⭐️ آسمان‌، آن‌قدر پایین آمده‌اند که اصلاً می‌شود دست‌هایم را دراز کنم و دانه‌، دانه همه‌شان را بچینم. اما حجم هوای اطرافم و آسمان بالای سرم که انگار سقفش پایین آمده است‌، روی سینه‌ام سنگینی می‌کند و قلبم را در هم می‌فشارد.🍃 🌸عجیب بی‌قرارم... بی‌قرار حضرت عشق! مدام با خودم می‌گویم:«حسن! با خودت چند چندی؟! یه وقت جا نمونی؟»... امشب دلم، دیوانه‌ای شده که نمی‌دانم چگونه آرامش کنم!❗️ عاشقانه زمزمه می‌کنم: اللّهُمَ إنی اسئَلُکَ یا مَن لا تراه العُیون✨ وَ لا تُخالِطُه و لا تَصِفُه الواصِفُون✨ وَ لا تُغیّره الحَوادِث✨ وَ لا تُفْنی عَلی الدُّهور✨ وَ انتَ تَعْلَمُ مَثاقیَل الجِبال✨ وَ عَدَد قَطراتِ الأمْطار✨ وَ عَدَد وَرَق الأشْجار✨ وَ مِکیال البَحار✨ انتَ الّذی سَجَد لَک سَواد الّیل و نُورُ النَهار✨ وَ شُعاع الشَّمس وَ ضُوء القَمَر و دَوِیَّ الماء✨ وَ خَفیفَ الشَجر✨ انتَ الذی نجَّیتَ نوحا من الغَرق✨ وَ عَفَوت عَن داوود ذَنبِه✨ وَ کَشفْتَ عَن ایوبِ ضُرّه✨ وَ نَفَّسْتَ عن یونُس کُربَته فی بَطنِ حُوت أن تُصَلی عَلی محمَّد و أن تَقضی حاجَتی برحمَتِکَ یا أرحَم الراحِمین...🍃✨🍃 .......... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازگشت بعد از ۳۶ سال گمنامی در ماه محرم🏴 🌷 ▪️تاریخ تولد: ۲۵ / ۱ / ۱۳۴۳ ▪️تاریخ شهادت: ۱۳۶۱ ▪️محل تولد: تهران ▪️محل شهادت: منطقه سومار 🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهل و هفت🌹 «فصل چهل و یکم» 🌹امشب‌، آشفتگی‌هایم را سر و سامان می‌دهم... امشب آخرین شبی است که می‌توانم کنار محمد باشم. مأموریتش تمام شده است و فردا عازم تهران می‌شود ان‌شاءالله.🙏 ترالی و تجهیزات اورژانس را چک می‌کنم‌، همه چیز مرتب است.💐 🌷شب و سکوت بیمارستان عامر و باز ما دو تا بیدار‌... محمد دارد برنامه‌ شیفت‌ها را می‌نویسد و من هم بی دلیل با موبایلم بازی می‌کنم. فکرم بد جوری درگیر😔 است. رازی در سینه‌ام دارم که مدام قلب خسته‌ام را می‌خراشد. فکر می‌کنم دیگر امشب باید به محمد بگویم!🍃 🌺این روزها حس و حال قاصدکی سبک‌بال را دارم که با جریان نسیم حوادث‌، بی‌هیچ مقاومت و نق‌زدن‌، بی‌خیال دنیا‌، این سو و آن سو می‌چرخد...✨ می‌گویم:« هوای این‌جا خفه ست بریم بیرون!» می‌رویم و روی حصارهای بتُنی جلوی بیمارستان 🌿می‌نشینیم. ورودی بیمارستان‌، بتن‌های بزرگی چیده‌اند که هم سرعت ماشین‌ها کم شود و گرد و غبار وارد محوطه نشود و هم حفاظی باشد برای جلوگیری از حملات انتحاری. حرف‌های‌مان گل🌸 می‌اندازد‌، از اخبار بهداری و روحیات جهادی بعضی از مدافعان حرم و قضایای خلصه تا اوضاع منطقه و توان و تجهیزات تروریست‌های تکفیری.🍃 🌻با همان مربای شیرینی که مدت‌ها در یخچال مانده بود و هیچ کس نگاهش نمی‌کرد‌، شربت خوشمزه 😋و خنکی درست می‌کنم که با هم بخوریم. تا من یک لیوان بخورم‌، محمد امان نمی‌دهد، ظرف خالی شربت❄️ را بالا می‌گیرم و متعجب‌، خطاب به ظرف می‌گویم:«الفاااااااتحه!!!» و هر دو می‌خندیم.🍃 💐ساعت یک و چهل دقیقه‌ نیمه شب است. می‌رویم بیرون از محوطه‌ بیمارستان قدم بزنیم. حالا جاده‌ای را پیش گرفته‌ایم که ما را می‌کشاند به سوی ناکجا...❗️❗️ به سمت خاطراتی که می‌دانم یک روز بالاخره جاودانه می‌شوند. در حرف‌های‌مان غرق✨ می‌شویم و پیش می‌رویم به طرف حرف های ناگفته... محمد خیلی جدی می‌گوید:«حسن! من شاید دیگه نیام مأموریت!» یک لحظه جا می‌خورم‌،😳 ولی بعد می‌گویم:«آره! تو دیگه نیا؛ به خانواده برس!» می‌گوید:«نه!! هدف من این نیست‌. الان اوضاع منطقه روبه‌راهه و دغدغه‌ من و تو هم که درس خوندنه‌، اگه بخوایم بخونیم باید از همین الان شروع کنیم‌، بعداً دیره!»🍃 🌺با حرف‌هایش موافقم‌. می‌گویم: «راستش منم همین فکرو دارم. از این‌که می‌بینم بعضی افراد بی‌دغدغه، فقط به خاطر داشتن مدرک تحصیلی بالا، پست‌هایی گرفتن که لایقش نیستن‌، زورم میاد😔!!! مشکل ما بچه مذهبیا اینه که خودمون رو وقتی درگیر کارهای فرهنگی واینا می‌کنیم، از درس و ادامه تحصیل جا می‌مونیم و می‌شه وضعیت موجود!»🍃 🌹حرکت می‌کنیم به سمت سه راهی عِبطین که جایی میان الحاضر و خانات است. اطراف جاده‌، خانه‌ها‌ی تخریب شده و خالی از سکنه است و سکوت محض.🍃 🌷مسیر تاریک است و گاه‌گاه ماشین‌های تویوتا از کنارمان با سرعت رد می‌شوند و وقتی ما را با لباس کادر درمان می‌بینند بوق ⚡️می‌زنند و دست تکان می‌دهند‌. چقدر مردم جنگ‌زده‌ این حوالی‌، خسته‌اند از آتش سال‌های جنگ و خون! ادامه می‌دهم:«منم اگه این مأموریت آخر نباشه ، مکث می‌کنم، «یه بار دیگه بیشتر نمیام‌، بعدش بشینیم پای درس ایشالا!»🤲 این را می‌گویم و... در دلم غوغاست! بعدش حرف از ازدواج ❣می‌زنیم و می‌گویم:«هم‌فکر بودن همسر آینده‌ام خیلی مهمه، که اگه یه روز شرایطِ این جوری پیش اومد، به عنوان پاسدار باهاش به مشکل برنخورم!»🍃 🌸قرار می‌گذاریم محمد برود تهران و پیگیر خانه باشد برای هر دوتای‌مان‌، که بعد از ازدواج‌، همسایه دیوار به دیوار باشیم!🍃✨🍃 ........ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
▪️قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی ▪️قبیله ما پای "زینب" ماند ... http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊🖤🕊🖤🕊🖤🕊🖤🕊