eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
120 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
بازار دنیا....عجیب شلوغ است.... و ما، راه نور را گم کرده ايم! و تو.... تنها راه بلد جاده نوری... بر تاریکیهای دلمان، خط بکش... سلام یگانه طلوع زمین بیا... چشم انتظار ظهور زیبایت هستیم.. 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت چهل و هشتم)🌹🍃 🌼 برای شناسایی منطقه ي القرنه و جاده ي اطراف آن و مواضعی که تازه در آن ایجاد شده بود، لازم بود دو نیروی با تجربه و مطمئن را به شناسایی عمقی بفرستیم. حاج علی خیالش از برادران سید نور و سلامی راحت بود. آنها از نیروهای با تجربه در کار شناسایی بودند. حاجی این دو نفر را صدا کرد و گفت: شما باید برای شناسایی مواضع بروید و ۷۲ ساعته برگردید. غلامپور که فرماندهي قرارگاه کربلا بود از حاج علی پرسید: چقدر به این دو نفر اعتماد داری؟ حاجی گفت: اینها از قویترین نیروهای اطلاعاتی من هستند و کارشان را خوب بلدند، مسیر را عین کف دست ميشناسند. با این حرف حاجی بچه ها تأیید شدند و راه افتادند.۷۲ ساعت گذشت، اما خبری از آنها نشد! حاجی بسیار نگران بود. از قرارگاه کربلا هم دائمًا تماس ميگرفتند و ميپرسیدند که چی شد؟ حاجی هم ميگفت: مطمئن هستم بچه ها برميگردند. آقای غلامپور هم دائم ميگفت: ميدونی اگر اونها اسیر شوند، چه بحرانی در منطقه ميشه؟ جواب آقا محسن رو چی بدیم؟ حاجی آنها را آرام ميکرد و ميگفت: چیزی نشده، برميگردند. در قرارگاه بچه ها را جمع کرد و دعای توسل برگزار شد. 🌼هفت روز گذشت و باز خبری نشد! همه به هم ریخته و ناامید بودند. همه ي زحمات این مدت از بین رفته بود. صبح روز هشتم بود بچه ها با ذوق وشادی دویدند داخل اتاق و به حاجی خبر دادند که سلامی و سید نور برگشتند! حاجی درحالیکه خدا را شکر ميکرد به استقبالشان رفت. از نزدیک آنها را دید، سر حال بودند و آثار خستگی در چهره شان نبود! حاجی آنقدر مهربان و گرم بچه ها را در آغوش کشید که انگار از دست آن ها عصبانی نیست! انگار اصلا اتفاقی نیفتاده. بعد رفت و سریع بیسیم زد به قرارگاه کربلا و گفت: احمد مژده، بچه ها آمدند سر حال و قبراق. چیزی نگذشت که احمد غلام پور خودش را به قرارگاه نصرت رساند. حاجی یک لیوان چای جلویش گذاشت و به من گفت بگو سید نور و سلامی بیایند. چهره ي احمد غلام پور بسیار عصبانی نشان ميداد. آنچنان گارد گرفته بود که احساس کردم ميخواهد با سیلی از آنان استقبال کند. حاجی به او گفت: آرام باش. حق داری آنها تقصیر داشتند ولی الان به خیر گذشته. بچه ها که داخل سنگر آمدند، هنوز احمد آقا آرام نشده بود. سید نور گفت: آقای غلام پور تحمل کن توضیح ميدهیم. بسته ي سبزرنگی را که با خودشان آورده بودند در بغل احمد آقا گذاشت. احمد آقا رو کرد به حاجی و گفت: شما فرمانده قرارگاه هستی. چرا ساکتی و توضیح نمیدی!؟ حاج علی هم با کمال تواضع گفت: من و نیروهایم در خدمت شما هستیم. در همین موقع سید نور شروع کرد به توضیح دادن و گفت: ما وارد مواضع دشمن شدیم. پل و جاده و استحکامات را شناسایی کردیم. حتی با کمک رابطی که داشتیم به اتاق نقشه ي سپاه سوم رفتیم و نقشه ي گسترش یگانهای عراقی را کشیدیم و آوردیم. کارمان که تمام شد راهنمایمان گفت تا اینجا آمده ايد، نميخواهید بروید کربلا؟ این را که گفت طاقت از دست دادیم، شاید اشتباه کردیم و نباید شما را نگران ميکردیم اما حاجی، دست خودمان نبود. صحبتشان که به اینجا رسید بغض کردند و دیگر حرفی نزدند. احمد آقا آرامتر شده بود. به بسته ي سبزی که روی پایش بود خیره ماند بسته را باز کرد. بغضش ترکید و اشک روی گونه هایش جاری شد بوی عطر خاصی فضای سنگر را پر کرده بود. ...... 🌴 🔻 🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *نذر کرده‌ے امام رضا(ع)*💛 *آخرین زیارت*🕊️ *سردار شهید محمد تیموریان*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۲ / ۱۳۶۳ محل تولد: آمل محل شهادت: هورالهویزه *🌹مادرش←خواب دیدم امام رضا(ع) نوزادی را که در پارچه‌ی سرخ رنگی♥️ پیچیده شده به سوی من میفرستد💛و چندی بعد خواب دیدم کنار رودخانه‌ی آبی ایستاده‌ام و سنگ گرانبهایی از دستم به داخل آب می‌افتد💦 محمد در یکسالگی با یک نگاه آقا شفا میگیرد💛 محمد نذر کرده امام رضا(ع) بود💛 او بزرگ میشود و به جبهه میرود بعد از هر عملیاتی به پابوس آقا امام رضا(ع) میرفت💛در عملیاتی مجروح میشود🥀و او را برای درمان به مشهد منتقل میکنند🌷 شاید این آخرین باری بود که به پابوس آقا میرفت. اما نه💫راوی← به مادرش قول داد که حتما به پابوس آقا میبرمت اما شهید شد🕊️او در حالی که مجروحان را از آب بیرون می‌آورد بر اثر انفجار گلوله💥 در داخل آب🥀به شهادت رسید🕊️ و این چنین بود که خواب مادرش بعد از 19 سال تعبیر شد💫 او مفقود بود پیکرش را اشتباهاً با شهدای دیگر به مشهد میبرند‼️و در حرم طواف میدهند💛بعد از شناسایی به مادرش میگویند پیکر پسرت اشتباهاً به حرم آمده‼️ مادر را به مشهد میبرند و او هم طبق قول محمد توانست به پابوس آقا برود💛 بعد از سه هفته پیکرش به آمل بازگشت*🕊️🕋 *سردار شهید محمد تیموریان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت چهل و نهم)🌹🍃 🌼پس از مدتی احساس کردم حالا ميشود فرماندهان را با خبر کنم و آنها وارد هور شوند. به همین دليل، به احمد غلامپور گفتم: همه ي فرماندهان را در یک سفر دریایی از بوشهر به کیش ببر تا با دریا و آب آشنا شوند. ولی به احدی حرفی نزن، عادی برخورد کن و بگو قرار است دریا را هم بشناسید. به او تأکید کردم که مي دانی که چند نفر از فرماندهان مثل احمد کاظمی و ابراهیم همت حساس و تیز هستند، حواست باشد از زیر زبانت حرفی بیرون نکشند. غلام پور هم گفت: من از آنها تیزترم! 🌼چند روز بعد این سفر انجام شد. علی هاشمی هم حضور داشت وقتی فرماندهان برگشتند، تصمیم گرفتم آنها را در جریان کار قرار دهم. همه شان را در قرارگاه نصرت جمع کردم. همت، باکری، زین الدین، خرازی، کاظمی، همه و همه بودند. کنجکاو بودند که برای چه آنها را جمع کرده ام با هزار پرسش به من نگاه ميکردند. هنوز خنده ي احمد کاظمی یادم هست که ميگفت: برادر محسن قراره بریم بندرعباس؟ احمد آدم عجیبی بود و زود قضیه را ميفهمید و تا آخرش هم ميرفت. بسم الله گفتم و ماجرای هور را برایشان توضیح دادم، گفتم: قرار است در هور عملیات کنیم همه ي شرایط در این چند ماه آماده شده. شما نگران نباشید فقط با همه ي توان نیروهایتان را وارد عمل کنید. قرار است جاده ي بصره ـ العماره قطع و ضربه ي مهلکی به دشمن زده شود. هورالحمار که به دست ما بیفتد شمال و جنوب عراق از هم جدا ميشود. در نهایت ما به جزیره و چاه های نفت و بصره ميرسیم و این از جهت سیاسی و اقتصادی برای ما با اهمیت است. تا این حرف را زدم سیل اعتراضها بلند شد. ميگفتند: مگر ميشود در آب عملیات کرد؟ ما تا حال در خشکی ميجنگیدیم، نميتوانیم در آب عملیات کنیم. این همه نیرو در این منطقه!؟ اینجا قتلگاه بچه ها ميشود. هر کس از هر گوشه اعتراضش را اعلام کرد به آنها حق دادم، چون از چیزی خبر نداشتند. وقتی همه ي حرفها را شنیدم، گفتم: قرار است فردا برادر غلامپور شما را به هور ببرد و توجیه شوید. وقتی ميخواستم از جلسه خارج شوم هر یک از فرماندهان سؤالی ميکرد. جواب من هم این بود که تا فردا صبر کنید. 🌼بعد از نماز مغرب و عشا با علی هاشمی جلسه گذاشتم و گفتم هر کدام از فرمانده یگانها را همراه یکی از نیروهایت به عمق هور بفرست تا خوب توجیه شوند. به نیروهایت بگو به تک تک فرماندهان اطلاعات کاملی بدهند تا هیچ شکی برای آنها نماند. علی هم خیلی خونسرد گفت: حتمًا، نگران نباش. 🌼مهدی باکری و احمد کاظمی با یک نفر، مرتضی قربانی با فرد دیگر، باقی افراد هم همینطور با لباس عربی، دشداشه و چفیه سوار بلم شدند و رفتند تا به خاک آنسوی دجله دست بزنند و دلشان آرام شود قرار شد مرتضی قربانی جاده ي آسفالته عماره به بصره را بگیرد. امین شریعتی جاده القرنه را و باقی فرماندهان هر کدام محور خاص خودش را، علی هاشمی فرماندهان را به هور برد. روز بعد همراه آنها به قرارگاه پیش من برگشتند، احساس کردم تغییر جدی در روحیه ي فرماندهان به وجود آمده. از علی گزارش خواستم. گفت: برادر محسن! از شمال تا جنوب هور فرماندهان را بردیم و توجیه کردیم و حد و مرز هر یگان را نشان دادیم. دیگر کسی تردیدی ندارد. بلافاصله جلسه را تشکیل دادم تا کار را ادامه دهیم. علی درست ميگفت در جلسه ناگهان فرماندهان با یک چرخش ۱۸۰ درجه اي وارد شدند و همه اصرار داشتند هر چه زودتر عملیات صورت گیرد! ميگفتند ما هرگز تصور نميکردیم اینقدر کار انجام شده باشد. علی مثل یک جغرافیدان نقطه به نقطه مشخصات هور را توضیح داد. در آخر گفت: حالا فرماندهان همراه یگانهایشان منتظر اعلام رمز عملیات خیبر هستند کار من تمام شد والسلام، از این مرحله به بعد قرار گاه نصرت از حالت یک قرارگاه سری خارج شد و در ردیف قرارگاه های دیگر قرار گرفت. از غربت و تنهایی بیرون آمد و آشکارا فعالیتش را ادامه داد. ادامه_دارد........ 🌴 🔻 🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝به بیماری می مانم درد کشیده و تنها در گوشه ای رها شده که شب های طولانی زمستان را در تب و اضطرار صبح می کند به امید طبیبی و دوایی... بازآی و پایان بخش این تیره شبهای سرد غیبت را...🏝 ⚘وَ لاَ رَایَةً إِلاَّ نَكَّسْتَهَا وَ لاَ شُجَاعاً إِلاَّ قَتَلْتَهُ وَ لاَ جَیْشاً إِلاَّ خَذَلْتَهُ ..و هر پرچمى را ساقط سازی و تمام شجاعانشان رابه قتل رسانی و همه ی لشكرهايشان را مخذول و مغلوب سازی⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت پنجاهم)🌹🍃 🌼شاید یکی از مشکلات کار ما قبل از عملیات خیبر، فعالیتهای مهندسی مخفیانه در هور بود. برای انجام عملیات در هور بايد صدها نیرو در آنجا مستقر مي شدند و واحد مهندسی کانال ميکند، پل ميزد و زمینه را برای عملیات آماده ميکرد. برای اطمینان خاطر، مرخصی همه ي نیروهای بومی لغو شد و آنان نزدیک یک ماه در هور بدون آنکه با خانواده هایشان یا با بیرون از هور تماس داشته باشند، نگاه داشته شدند. کار سختی بود اما ضروری بود و عقل به انجام آن حکم ميکرد. هلیکوپترهای دشمن هم که گاه گاه بر فراز هور پرواز ميکردند، مشکل دیگر ما بودند. در سطح پایین بر فراز هور پرواز ميکردند که ممکن بود هر گونه تأسیسات یا حرکت مشکوکی را گزارش کنند. هر وقت هلیکوپترهای شناسایی عراقی بالای سرمان ميآمدند، بلافاصله خود را داخل نیهای فشرده مخفی ميکردیم. یا اینکه گونی نخی به رنگ نی داشتیم و آن را روی خودمان ميکشیدیم تا خلبان ما را نبیند. همه ي فکرمان این بود که مبادا کمی قبل از عملیات، هلیکوپترها آن همه ۱۴۷ نیرو را ببینند و گزارش بدهند. 🌼خطر قتل عام در پیش بود و حفاظت از آن همه نیرو و پوشش هوایی آنها به معمایی مبدل شده بود که نميدانستیم چه کار بکنیم. خطر عکس هوایی هم وجود داشت اما به لطف خدا و فقط لطف خدا، همه چیز طبق برنامه پیش رفت و دشمن به کلی غافلگیر شد و آن همه نیرو را در عقبه، کانالها و آبراههای اصلی و فرعی با آن همه قایق ندید. علاوه بر قرارگاه نصرت، قرارگاه خاتم، قرارگاه کربلا و قرارگاه نجف نیز واحدهای مهندسی شان را در اختیار ما قرار دادند. همه شب و روز زحمت ميکشیدند و تلاش ميکردند. 🌼برای افزایش توان موجود، قایقهای زیادی از بندرعباس، گناوه، دیلم، بوشهر و... خریداری و یا کرایه شد که مخفیانه و از طریق راههای فرعی از اهواز به قرارگاه و داخل هور ارسال شد. این کارها شبانه انجام ميشد و همان شبانه هم تریلرهای حامل قایقها منطقه را ترک ميکردند. قایقها را در شط علی، در موقعیت شهید بقایی و باقری انبار ميکردیم و رویشان را حصیر و تورهای استتار ميکشیدیم تا دیده نشوند. 🌼 پانزده روز مانده به عملیات بود و دائم در تالش بودیم. برخی روزها من فقط دو سه ساعت ميخوابیدم. در آنجا به چشم سر دیدم که خدا دشمنانش را کور کرده بود. چون بیشتر نیروهای عمل کننده در هور با منطقه آشنا نبودند و ممکن بود شب عملیات گم شوند، در جلسه اي که با حاجی داشتیم تدابیری اندیشیده شد. یک سری علائم راهنمایی به شکل تابلو در مسیرهای حساس نصب شد. مسئول این کار هم برادر سیامک بمان بود. این تابلوها را ظهر روزی که قرار بود اولین مرحله ي عملیات در همان شب انجام شود، نصب کرد. برای جلوگیری از اقدام احتمالی هلیکوپترهای عراقی، از هوانیروز خواستیم تا پوشش لازم را روی هور انجام دهد. علاوه بر آن قرار بود که در شب عملیات هلی برن هم داشته باشیم و هوانیروز هم برخی نیروهای عمل کننده را به جزایر مجنون شمالی و جنوبی ببرد. برای آنکه هلیکوپترها در شب عملیات بتوانند خوب عمل کنند و مسیر را گم نکنند قرار شد یک سری میله های شش هفت متری در جاده های حساس نصب کنیم و سطل هایی قرمزرنگ در بالای آنها بگذاریم و فانوسی داخل آن روشن کنیم تا مسیر از بلا برای هلیکوپترها مشخص شود. 🌼عملیات در اسفندماه طراحی شد که آب هور به دنبال بارش های زمستانی حسابی بالا آمده بود و به همین دلیل بهترین موقع برای حرکت قایقها بود. هوا هم خنک بود و فصل مناسبی برای نیروهای غیر بومی که به هوای گرم و شرجی هور عادت نداشتند. قرار شد نیروهای پیشتاز با شنیدن رمز عملیات با دشمن درگیر شوند و نیروهای عمل کننده خود را به آنها برسانند و حمله ي اصلی را آغاز کنند. صیادان عراقی دغدغه ي دیگر ما بودند. سید محمد مقدم را مأمور کردیم همه ي آبراه های مهم را بگیرند و نگذارند بوميهای عراقی از منطقه خارج شوند. این نوعی بازداشت بی سر و صدا بود. کمپوت، کنسرو، غذا و... به آنها داده شد. آنها شاد بودند و تشکر ميکردند. به آنها گفته شد که ميخواهیم مانور انجام دهیم و آنها هم قبول کردند! به این ترتیب این مشکل هم با عنایت خدا حل شد. 🌼یادم هست در یکی از محورها چادرهای زیادی زده شده بود. من آنجا رفتم. بین نماز ظهر و عصر، امام جماعت که سید هم بود رو به بچه ها کرد و گفت برادرها، نیت هایتان را پاک کنید. بعد از یک سال زحمت، امشب عده اي به طرف دشمن حرکت ميکنند و فردا شب عملیات خواهد بود. بعضی از شما فردا شهید و بعضی زخمی و شاید اسیر شوید. ادامه دارد...... 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم .. امروز ۲۳ ذی القعده روز زیارتی عالم آل محمد امام علی بن موسی الرضا علیه السلام. التماس دعا http://eitaa.com/mashgheshgh313 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_هوری🌹🍃 زندگی_نامه_و_خاطرات : سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 ( قسمت پنجاه و یکم)🌹🍃 🌼پس از عملیات خیبر، ضرورت پیدا کرد بار دیگر تشکیلات سپاه عوض شود. این کار کمک ميکرد عراق نتواند به ماهیت سازمان سپاه پی ببرد گاهی از بالا تا پایین همه ي سازمان سپاه را عوض ميکردم، این کار ضروری بود. اما مانده بودم با قرارگاه نصرت چه کنم؟ آن را منحل کنم یا در سپاه های دیگر ادغام کنم؟ یا بگذارم کارش را ادامه دهد؟ با هر که مشورت ميکردم به جایی نرسیدم از طرفی قرارگاه نصرت برایم مقدس بود و دوست نداشتم به راحتی از آن چشم پوشی کنم. 🌼این بار مجموع سازمان سپاه را به مناطق مختلف تقسیم کردم. در منطقه ي جنوب یعنی خوزستان، منطقه ي هشت را راه اندازی کردم و سید مرتضی مرتضایی را فرمانده آن قرار دادم. او دو استان خوزستان و لرستان و یگانهای رزمی و پایگاههای شهری را زیر نظر داشت و هدایت ميکرد. قرار شد یک قرارگاه تاکتیکی نیز راه اندازی شود. فرماندهی آن قرارگاه را به علی هاشمی دادم که مأموریت او تحرک و تحول در منطقه ي عملیاتی جنوب بود. علاوه بر آن، پدافند در مجنون را هم بر عهده ي او گذاشتم، حدود 100 تا 150 حلقه چاه نفت در جزیره بود که از هر جهت برای ما اهمیت داشت. 🌼علی با همه ي قدرت کار ميکرد و شب و روز نداشت. این را از نوع گزارشهایش ميفهمیدم. هر بار پیش من ميآمد، سر حال، قبراق و خندان بود و منتظر مأموریت بعدی! از کار خسته نميشد. انگار نه انگار که شبانه روز در هور عمل کرده. این روحیه ي علی در روند جنگ اثرگذار بود. با ادغام قرارگاه نصرت در سپاه منطقه ي هشتم، به علی گفتم باید کار مهمی را پیگیری کند. 🌼فرماندهان ميگفتند هور را با دوازده لشکر باید کنترل و حفاظت کرد. فکر کردم این کار نه منطقی است و نه ممکن. از طرفی هم از عملکرد علی مطمئن بودم. دستور دادم همه ي یگانها آرام آرام هور را ترک کنند بعد به علی گفتم یگان حراست مرزی را به دلیل اعتراض فرماندهان که ميگفتند بالاخره این یگان تیپ است یا لشکر یا گردان، به تیپ عشایری بيست خیبر نامگذاری کند و کارش را شروع کند. مدتی بعد در جلسه اي به علی اعلام کردم شما معطل نشوید و کار شناسایی را جلو ببرید. این مأموریت علی هاشمی تا عملیات بدر یعنی یک سال بعد ادامه پیدا کرد. او در حد فاصل دو تا پنج کیلومتری عراقیها در کنار باقی یگانها، مشغول شناسایی برون مرزی شد. 🌼 آن زمان قرارگاهی به نام قرارگاه خاتم 3 راه اندازی کردم. مسئولیت آن، حفظ جزایر شمالی و جنوبی بود. این قرارگاه در حقیقت پاشنه ي هور بود و هدایت جزایر را بر عهده داشت که خودم فرماندهی اش را بر عهده گرفتم. در کنار این کار، قرارگاه کربلا را یادم هست علی هاشمی با همه ي نیروهای نصرت قبل از عملیات بدر توانست جاده ي الصخره، البیضه و جاده ي خندق و حد فاصل بین جاده ي خندق تا پشت جزایر را به خوبی شناسایی کند. ...... 🌴 🔻 🌴 🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌴 🔻 🌴 ♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴