eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : بیستم ✨💥 یک مراسمی بود که باید با آن یونیفرم خاص و اجباری، دختران🌸 به صورت رژه یا حرکات ورزشی آن را در مکان‌های عمومی اجرا می‌کردند. هر کس هم که شانه خالی می‌کرد، به او می‌گفتند: «با ساواک طرف هستید.»😳 منیژه می‌گفت: «صدای مدیر درآمده توی کلاس، ما چند نفری هستیم که از اجرای این برنامه‌ها در می‌ریم.» اکثریت دانش‌آموزان🌿 در مدرسه با این تهدیدها مواجه بودند. هیچ کس حاضر نمی‌شد، روسری‌اش را کنار بگذارد. پافشاری منیژه ادامه داشت و در برخی موارد برای بقیه چاره اندیش بود👌 یک بار آمد خانه و گفت: «امروز مدیر با دستش کوبید به در کلاس و یک‌دفعه وارد شد. تا کنار میز ما آمد و با صدای بلند به من و پروین گفت: «اسم‌هاتون رو دادم به ساواک😏 اگه یک بار دیگه! فقط یک بار دیگه، این روسری‌ها رو روی سرتون ببینم خودم با دستای خودم تحویلتون می‌دم. می‌دونم چه فکرایی توی سرتونه، می‌خواین با این کار، بقیه رو هم دنبال خودتون بکشید.»🧐 در کلاس قدم می‌زد، هر کس که روسری داشت آن را به زور از سرش می‌کشید. یک روز روسری‌ یک نفر را از سرش کشید و آن را پاره🙁 کرد. با این کار می‌خواست ترس به دلمان بیندازد. همیشه یک روسری زاپاس توی کیفمان داریم. روسری و مقنعه در مدرسه بین بچه‌ها رد و بدل می‌شه»✨ منیژه کوتاه نمی‌آمد با همان روسری که از خانه می‌رفت با همان روسری هم به خانه برمی‌گشت. می‌گفت: «وقتی من و بچه‌ها از جلوی مدیر رد می‌شیم قیافهٔ عصبانی😡 مدیر دیدنیه، ساعت آخر از در مدرسه که بیرون میایم تا نزدیکی‌های خانه قدم‌هایمان را تندتر برمی‌داریم تا زودتر برسیم. انگار روی در و دیوار🌻 کوچه‌ها هم شکل مدیر جلوی چشمامون نقش می‌بنده.»🌿 با این رفتارهای مدیر و بعضی از معلم‌ها، یک روز می‌رفت مدرسه چند روز نمی‌رفت. با هر تهدیدی حاضر نمی‌شد روسری ‌را از سرش بردارد.🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تولد_هادی_دلها 💖🍃 دست شـ‌هـید پیش خدا رد نمےشود باید دعا ڪنیم ڪه ما را دعا ڪنند امـروز، ابـراهیم، ڪاش از بهشت... لطفی کند، یڪ نظرے هم بما ڪند 🌟⭐🌟⭐🌟⭐ این هم هدیه تولد شهید ابراهیم هادی به تمام عاشقان و دلدادگانش🌹 هدیه کانال💌روی لینک زیر کلیک کنید:👇👇👇👇 🌺 https://digipostal.ir/cz13iu1 🌺 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🔴تولد شهید دیروز بود ۱اردیبهشت 👆👆👆👆👆 عذرخواهی بابت تأخیر 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : بیست و یک✨💥 شهر ما یک شهر مذهبی 💫بود، در زمان طاغوت، معلم‌های مرد در مدارس دخترانه تدریس می‌کردند، تعدادشان هم کم نبود. هم جوان بودند، هم تازه کار، دبیرستانی که منیژه و دخترها می‌رفتند یکی از شلوغ‌ترین مدارس بود.⚡️ دانش‌آموزان زیادی در آ‌نجا مشغول تحصیل بودند. حجاب در آن دوران برای بعضی‌ها معنای واقعی 🍃نداشت. لباس‌هایی که می‌پوشیدند، نوع راه رفتنشان و برخوردهای صمیمانه‌شان با نامحرم یک امر کاملاً عادی بود. بالعکس تعدادی از دانش‌آموزان حجاب 🧕داشتند، لباس مناسب می‌پوشیدند رفتار بسیار عاقلانه‌ای داشتند. یک روز یکی از دوستانش برای خیاطی✂️ آمد پیشم از او پرسیدم: «وضعیت مدرسه چطوره؟» گفت: «والا چی ‌بگم، اوضاع خوبی نداره؛ اما منیژه و بچه‌های دیگه خیلی دارن تلاش می‌کنن.🤔 دیروز چشمم به منیژه افتاد با چند دانش‌آموز که قیافه و ظاهر درستی نداشتند حرف می‌زد. من به یکی از دوستانم اشاره کردم 👆و گفتم: «منیژه با این دخترا چه‌کار داره؟» شانه‌هایش را بالا انداخت با تعجب گفت: «نمی‌دونم! اگه برا حجابشون باشه خیلی دل و جرأت می‌خواد.»🧐 نیم نگاهی به او داشتم، کنجکاو شدم رفتم کنارش ایستادم او با لبخندی که روی لب داشت با مهربانی به آن‌ها گفت: «از این به بعد روسری بزنید، نباید موهایتان را نامحرم🙈 ببینه، آخه اینجا مرد هست.» از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و دلیل آورد، یک‌دفعه جا خوردند، انگار توقع چنین برخوردی را نداشتند. از رفتار یک دانش‌آموز✨ که هم سن و سال خودشان باشد و نصیحتشان کند خیلی تعجب کرده بودند. به اطرافشان نگاه می‌کردند. یکی از آن‌ها مکث کرد و گفت: «ممنون از راهنمایی‌ات» بقیه هم تأیید ‌کردند، بعد هم رفتند.»☺️ در آن شرایط کمتر کسی این حرف‌ها را گوش می‌داد؛ اما منیژه دنبال هدفی بود که برای رسیدن به آن هیچ مانعی را در راهش نمی‌دید. حرف‌هایش، رفتار‌هایش، لباس‌ پوشیدنش در مدرسه زبانزد👌 بود. برای حجابش احساس تکلیف می‌کرد و تمام تلاشش این بود که دیگران را هم به داشتن آن تشویق 👏کند. همیشه یک بیت شعر را در بین حرف‌هایش به‌ کار می‌برد و با لحنی خاص سعی می‌کرد مفهوم آن را به دوستان و آشنایان🌸 برساند. از طرز بیانش می‌شد فهمید که او به دنبال احیای امر به معروف و نهی از منکر است. چون به خواندن آن شعر علاقهٔ زیادی از خودش نشان می‌داد و به‌ نحوی آن را زمزمه می‌کرد که هم آموزنده بود و هم نشاط‌آور به طوری که می‌توان گفت تکیه کلام منیژه این بیت شده بود: ای زن به تو از فاطمه🌹 این‌گونه خطاب است ارزنـده‌تـرین زینـت زن حـفظ حـجـاب💐 اسـت او به میراث حضرت فاطمه(س) دلبسته بود و حجاب را مانع نمی‌دانست و به آن افتخار می‌کرد. از همان دوران ابتدایی و راهنمایی دلبستگی شدیدی به اهل بیت(ع) داشت و روز به ‌روز علاقه‌اش بیشتر می‌شد.🍃🌸🍃 ادامه دارد .......‌ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
و مکتب حاج قاسم سلیمانی 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🍃اگر نبود سپاهی سرم نبود یقین نشانی از حرم سرورم نبود یقین 🍃تمام خاک وطن زیر پای دشمن بود به یک هجوم عدو کشورم نبود یقین 🍃شراب بود و عدو بود و رقصِ با شمشیر کسی کنار علی رهبرم نبود یقین 🍃تمام کشور ما پُر ز ابن ملجم بود نشان ز منبر پیغمبرم نبود یقین 🍃بسی کبوتر خونین به چشم می‌دیدم در این دیار دگر اکبرم نبود یقین 🍃دوباره ناله‌ی زینب بلند بود بلند نشان ز مقنعه دخترم نبود یقین 🍃نشان قبر شهیدان عشق گُم می‌شد نبود جان به تن مادرم، نبود یقین 🍃قسم به عشق به مولای ظهر عاشورا اگر نبود سپاهی حرم نبود یقین تقدیم‌ به تمام حافظان کشورم❤️ «۲ اردیبشهت» سالروز تأسیس سپاه پاسداران گرامی باد 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : بیست و دو✨💥 دوران دبیرستانش اوج روزهای سخت درگیری‌های👌 انقلاب بود. یک روز عصر که به خانه آمد هنوز از راه نرسیده سلامی کرد و یک‌دفعه گفت: «مادر! اسمم رو دوست ندارم.»🤔 گفتم: «بسم‌الله!، چرا، مگه چی شه؟» گفت: «خوبه! ولی برام مناسب نیست دوست دارم اسمم «عصمت»🌷 باشه از این به بعد منو عصمت صدا کنید همون اسم شناسنامه‌ای خودم.» گفتم: «دوست و آشنا تو رو منیژه صدا می‌کنند، اونا چی؟»🧐 گفت: «به اونا گفتم. اسم من عصمته، عصمت» مانده بودم چه‌کار کنم، مدام اصرار می‌کرد که الّا و بلّا باید اسمم عصمت باشد. وقتی برق خوشحالی😍 را در چشمانش دیدم، دیگر چیزی نگفتم؛ چون احساس کردم به دنبال نام واقعی شخصیت خودش است. آن وقت‌ها بچه‌ها با یک اسم بزرگ می‌شدند که عرف جامعه باشد. عصمت🌸 اسم شناسنامه‌اش بود. غلامعلی از نام اهل بیت(ع) خوشش می‌آمد از همان اول وقتی رفته بود برایش شناسنامه بگیرد عصمت🌸 را انتخاب کرده بود؛ اما منیژه صدایش می‌کردیم حتی زمانی که به مدرسه رفت دوستانش با این اسم صدایش می‌زدند. بعد از آن روز هر موقع عصمت🌸 صدایش می‌کردم فامیل و دوستان با تعجب می‌گفتند: «فاطمه خانم! تو چندتا بچه دیگه هم داری، چرا برای این دختر این‌قدر خوشحالی می‌کنی و با حالت خاصی صدایش می‌زنی؟»🤔 می‌گفتم: «این دختر حالت عجیبی داره! من مطمئن هستم که عصمتم🌸 به بهترین جاها می‌رسه ، آینده‌اش برای منِ مادر خیلی روشنه.»☺️ محبت من به عصمت رنگ دیگری داشت هر چند خداوند بعد از او یک دختر و دو پسر دیگر به ما عطا کرد؛ اما از محبت من به عصمت چیزی کم نشد.🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️