☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت پانزدهم)🌹🍃
#دقت_نظر(۱)
🌼علاوه بر کار های عملیاتی و مسائل جنگ علی آقا باید به شهر حمیدیه هم سر و سامان میداد یک روز بچه ها خبر آوردند که یکی از شیوخ بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ منطقه برای عراقی ها جاسوسی می کند حتی خانه اش در اختیار ضد انقلاب و منافقین است خبر به گوش علی آقا رسید ابتدا تحقیق کرد و مطمئن شد که خبر درست است بعد با چند نفر از بچه ها به سمت خانه شیخ راه افتادند.حاجی همه مردم آن منطقه را جلوی خانه شیخ جمع کرد سن شیخ بالا بود و برای مردم آنجا حکم والی داشت نمی دانستم چه برخوردی خواهد کرد هرکس جرأت برخورد با این شخص را نداشت. علی آقا شیخ را برد بالای پشت بام ، بعد رو کرد به مردم و گفت: شنیدم خیانت می شود من جواب خائن ها را می دهم. بعد از اینکه دلایل و مدارک را به مردم ارائه کرد شیخ را خواباند و با شلاق به پشتش زد تا درسی باشد برای دیگران.
حقیقتش کسی جرأت این کار را نداشت حاجی با شجاعت مصلحت اسلام را در نظر گرفت و این گونه بدون واهمه با او برخورد کرد.
🌼یادم هست که بعضی از ترس پا به فرار گذاشتند هنوز باورشان نمی شد که هیمنه شیخ فرو ریخته باشد. خیلی ها می ترسیدند بین عرب و عجم دو دستگی شود اما رفتار علی آقا رفتار صحیح و انقلابی بود سند زنده «اشدا علی الکفار رحما بینهم» بود با شیوخ منطقه که با انقلاب دشمنی نداشتند رابطه صمیمانه داشت نیروها و مردم برایش محترم بودند فرقی نمی کرد که طرفش شیخ است یا نیروی عادی. هر کس برای انقلاب و ایران تلاش می کرد برایش حکم برادر را داشت.
اگر هم از نیروها کسی شهید می شد فرقی نمی کرد از چه شهر و طائفه و قبیله ای باشد.
ادامه_دارد.......
🌴
🔻
🌴
🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند...
احمدعلی نیری، ساکن محله مولوی تهران بود. او توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد.
در نوجوانی در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست! او در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
آیت الله حق شناس می فرمود: آقا بگردید در تهران و ببینید مانند شهید نیری پیدا می شود؟!
✅این جوان ۱۹ ساله در نتیجه دوری از یک عمل حرام و مراقبت دائم، چشمانش به حقایق هستی گشوده شد و راهنمای مشتاقان کوی دوست گردید.
نامه ها و نصایح ایشان واقعا اثرگذار بوده و هست. او آنچه تجربه گران نزدیک به مرگ در آن لحظات دیده اند را مرتب می دید و...
📙کتاب عارفانه، زندگینامه و خاطرات شهید نیری در سال ۱۳۹۲ توسط گروه شهید هادی منتشر شد.
#یادشهداباذکرصلوات 🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت پانزدهم)🌹🍃
#دقت_نظر(۲ )
🌼خودش اولین نفر بود که در مراسم او شرکت میکرد و از خانواده شهید دلجویی می کرد علی آقا جایی هم که می شد از سپاه هزینه می کرد تا به خانواده شهدا سخت نگذرد. محمد بوشهری آدم عجیبی بود کفش نمی پوشید و در جبهه پا برهنه می جنگید گاهی چند روز ناپیدا میشد وقتی هم که می آمد چیزهایی از دشمن تعریف می کرد باور کردنش سخت بود یک بار که فهمید بچه ها حرف هایش را باور نمی کنند رفت و بعد از چند روز برگشت آمد و نشست جلوی حاج علی و یک مین را گذاشت روی زمین و گفت: این هم از میدون مین عراقی ها. حاجی با تعجب به مین و بعد به محمد نگاه کرد بعد چهره اش را در هم کرد و گفت: تو چرا این مین رو آوردی اینجا اصلا معلومه چی کار می کنی؟! محمد با قیافه حق به جانبی گفت: خب چه کار کنم باورتون نمیشه کجاها بودم هر چی میگم یه جوری نگاه می کنید که... حاجی با عصبانیت گفت: باشه راست می گی خب باور کردیم حالا سریع برو این رو بذار همون جایی که برداشتی. محمد با تعجب پرسید: مین رو برگردونم سر جاش؟ حاجی گفت: بله تا عراقی ها نفهمیدند ما تا کجاها رفتیم برو سریع این کار رو انجام بده. بنده خدا خواسته بود کاری کرده باشه اما به همه ابعادش توجه نکرده بود حاجی همیشه می گفت: در کار اطلاعات و شناسایی مهم ترین نکته این است که از خودت ردی نگذاری تا دشمن متوجه نشود کسی برای شناسایی رفت و آمد کرده است. محمد بوشهری وقتی فهمید ماجرا از چه قرار است و برای اثبات حرفش چه کار خطرناکی انجام داده رفت و مین ها رو گذاشت سر جایش/ بعد از آن هم کمتر از این کارها را انجام داد بعد از مدتی هم شهید شد با حاج علی در مراسمش شرکت کردیم حاجی به خانواده اش خیلی دلداری داد. 🌼اوایل شهریور ۱۳۶۰ بود و هوا خیلی گرم، با همه فرماندهان و مسئولان در نزدیکی روستا، بیرون از سنگر و در سایه خاکریزی نشسته بودیم کار شناسایی به طور کامل انجام شد همه نقاط شناسایی شده بود همه شرایط برای حمله به دشمن آماده بود. علی هاشمی روی زمین نشسته بود و داشت تسبیح می انداخت و به حرف های ما گوش می داد صحبت ها که تمام شد کمی فکر کرد و گفت: بچه ها پیشنهاد می کنم عملیات چند روزی عقب بیفتد. با شنیدن این حرف بچه ها با تعجب به هم نگاه کردند کسی انتظار چنین حرفی را از علی هاشمی نداشت این اولین باری بود که این طور صحبت می کرد علی همیشه طرفدار حمله و یورش به دشمن بود. در این بین یکی از فرماندهان با نظر علی مخالفت کرد حاجی هم گفت: عقب افتادن عملیات دلیل تاکتیکی ندارد الحمدﷲ نیروهای ما و ارتش آماده اند اما فکر می کنم اگر عملیات چند روزی عقب بیفتد نتایج بهتری خواهد داشت راستش را بخواهید دلیلش را نمی دانم ولی یک چیز درون من می گوید که این کار را نکنیم حس می کنم در چند روز آینده اتفاقی خواهد افتاد یک اتفاق بزرگ. با شناختی که از علی هاشمی و صفای باطنش داشتیم سکوت کردیم و دیگر مخالفتی نشد قرار شد عملیات چند روزی به تاخیر بیفتد.
🌼سه روز بعد در هشتم شهریور، حادثه انفجار بمب در نخست وزیری توسط منافقین پیش آمد محمد علی رجائی، رئیس جمهور و محمد جواد باهنر، نخست وزیر ایران به همراه چند نفر دیگر به شهادت رسیدند وقتی خبر را از رادیو شنیدم بدنم لرزید نمی دانم چرا ناخودآگاه به یاد حرف های حاجی افتاد.
ادامه _دارد.......
🌴
🔻
🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔻
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
#روزتبخیرمولایمن
🏝سهشنبه شده
یک نگاه کن
فکری به حال و روزِ
من بیپناه کن
یوسف ندیدهها
همه جمعند دور هم
فکری برای آمدن
از عمق چاه کن🏝
⚘وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَقَرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ وَ أَقِمْنَا بِخِدْمَتِهِ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِهِ وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ
و ما را از آنان كه چشم روشن به شهود جمالش شوند بگردان و ما را به خدمت حضرتش پايدار ساز و بر آيين آن بزرگوار بميران و در زمره او و شيعيانش در قيامت محشور گردان⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت شانزدهم)🌹🍃
#کرخه_نور (۱)
🌼آن شب عراقی ها جشن گرفتند و به خاطر آنکه روحیه ما را خراب کنند و فشار روانی ایجاد کنند آسمان را غرق منور کردند. صدای کل زدن، هلهله و شادی آن ها به گوش می رسید و دل ما را خون می کرد اما در این طرف، با شنیدن خبر انفجار نخست وزیری غم و ماتم فضای جبهه را پر کرد بچه ها همه در سوگ نشستند در این شرایط تنها کسی که می توانست کاری بکند تا دل بچه ها آرام بگیرد علی هاشمی بود یک باره علی آقا آمد و دستور اجرای عملیات را هم به یاد شهدای هشتم شهریور، عملیات رجایی و باهنر گذاشت. با این عمل نیروها جان تازه ای گرفتند بچه ها می خواستند انتقام خون شهدا را بگیرند دو روز بعد یعنی دهم شهریور برای شروع عملیات تعیین شد.
🌼یادم نمی رود شب عمیلات علی آقا کنار یکی از نیروها که روحیه خوبی نداشت نشست و با او صحبت کرد تا روحیه اش برگردد چند ساعت قبل از شروع عملیات همه نیروها را جمع کرد و گفت: شاید باید امشب دل امام را شاد کنید امروز امام محزون است امام و ملت عزادارند منافقان و عراقی ها خوشحال اند امشب ماشه های تفنگتان را با خشم بفشارید و به دشمن امان ندهید بعد صدای تکبیر بچه ها مثل همیشه محکم و استوار بلند شد آن شب را فراموش نمی کنم بین بچه ها شرایط خاصی حاکم بود بچه ها سر از پا نمی شناختند بعضی نماز می خواندند بعضی دعا می کردند اما سید طاهر و چند نفر دیگر بیرون سنگر ایستاده بودند می گفتند و می خندید سید طاهر همیشه اهل شوخی بود و لبخند قشنگی روی چهره اش داشت.
🌼ساعتی بعد عملیات خیلی خوب شروع شد به مواضع دشمن در منطقه کرخه کور حمله کردی با اعتقادی که در بچه ها بود خیلی خوش درخشیدند و موفق عمل کردند آن شب موفق شدیم دشمن را از شمال رودخانه کرخه به سمت دیگر برانیم و چند کیلومتر از سرزمین خود را آزاد کنیم اما با این حال شدت آتش عراق بسیار بالا بود بهترین دوستان و هم رزمان ما در این عملیات شهید شدند در یکی از محورها عراق سرسختی زیادی از خود نشان داد. یک تیربار عراقی بچه ها را زمین گیر کرده بود سید طاهر که متوجه اوضاع شد آهسته خودش را از طریق کانال به محل تیر بار رساند بعد با شلیک آرپی چی تیربار را هدف قرار داد همه خوشحال شدیم و تکبیر گفتیم همان موقع یکی از نیروهای دشمن از کانال بیرون آمد و سید طاهر را به رگبار بست. داشتیم با حاجی و مجید سیلاوی و مهدی نریمی و حاج علی شریف زاده از داخل کانال به سمت جلو می رفتیم یکی از بچه ها به سمت ما دوید و بی مقدمه گفت: حاج علی سید طاهر شهید شد. حاجی با شنیدن این خبر شوکه شد سید طاهر بچه محل حاجی بود هر دو از دبستان با هم بودند و خیلی صمیمی. سریع جلو رفتیم سید با صورت گرد و خاک گرفته و غرق خون کنار کانال روی زمین افتاده بود حاجی همین طور به یپکر سید خیره مانده بود و اشک می ریخت. آقای شریف زاده صدایش کرد که برویم، برویم جلو خدا رحمتش کنه خوشا به حالش با این که داغ سید برای حاج خیلی بزرگ بود اما در آن شرایط خم به ابرو نیاورد نزدیکی های رودخانه ، به سیل بند رسیدیم به حاجی گفتم داره صبح می شه نماز نخوانده ایم الان آفتاب در میآد حاجی تشکر کرد که یادآوری کردم بعد همان جا تیمم کردیم و با پوتین ایستادیم نماز، رگبار دشمن هم روی سرمان بود.
ادامه دارد.......
🌴
🔻http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌴
🔻
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید تورجی زاده
می گفت:
حول یک محور بروید . یک مثال نظامی هم می زد.
می گفت:
ببینید!
شبها که می رویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را می شناسد .
مابقی افراد حتـــی فرمـــانده، پشت سر اوست …
این بلدچی راه را رفته و برگشته.
اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین می رویم !
اگر هم عقب تر بمانیم، یا اسیـــر می شویم یا کشتــه …
ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم، که همه باید پشت سر او باشند.
او کسی نیست جز رهبــر ما …
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_هوری🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
( قسمت هفدهم)🌹🍃
#کرخه_نور (۲)
🌼صبح که شد همه خط های دشمن شکسته شد و حاج علی دستور استحکام مواضع را داد قرار ما راندن دشمن تا رودخانه بود اما آن شب در برخی محورها دشمن را تا آن طرف رودخانه دنبال کرده بودند که دستور عقب نشینی به آن ها داده شد و آمدند و پشت رودخانه موضع پدافندی گرفتند روز بعد دشمن چندین پاتک زد؛ اما در این حملات نه تنها چیزی نصیبش نشد، بلکه هلی کوپتر، تانک و نفربر آن ها توسط بچه ها از بین رفت.
🌼دو روز بعد در منطقه مشغول پدافند بودیم که خبر تلخی آوردند مجید سیلاوی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مجید سیلاوی مسئول عملیات سپاه حمیدیه و معاون حاجی بود. او قبل از همه این ها هم دل و همراه حاجی بود با شهادت مجید، حاجی خیلی بی تابی می کرد می گفت باید مجید رو ببینم. پیکر مجید را به سپاه حمیدیه آوردیم گرد و خاک نتوانسته بود چهره زیبای مجید را بپوشاند حاجی نشست کنارش و با دست هایش غبار را از چهره مجید کنار زد و صورتش را بوسید اشک در چشم های همه حلقه زد بعد نگاهی به صورت مجید انداخت و گفت: مجید جان تو هم رفتی؟ تو هم من رو تنها گذاشتی...
بچه ها با دیدن این حال حاجی منقلب شده بودند این اولین بار که اشک های حاجی رو در جمع می دیدم بعد از این عملیات و راندن دشمن از رودخانه کرخه، حاجی اطلاعیه ای صادر کرد و در آن نوشت: کرخه کور با خون مطهر شهدا برای همیشه تاریخ به کرخه نور تبدیل شد. در مصاحبه هم که آن روز انجام داد این مطلب را دوباره بازگو کرد بعد از آن دیگر همه آن منطقه را به نام کرخه نور می شناختند و حتی در نقشه های جغرافیایی نیز نام جدیدی که حاجی گفته بود ثبت شد پوستری از شهدای سپاه حمیدیه هم چاپ شد که عکس چند تن از شهدا را به شکل هلال چاپ کرده و زیر آن نوشته بودند:
این ها عزیزانی هستند که با خون مطهر خویش کرخه کور را به کرخه نور تبدیل کردند.
🌼چند روز بعد از این عملیات در طرحی که حاجی داد سیل بندی که مشرف بر عراقی ها بود را منفجر کردیم خود حاجی هم حضور داشت شبانه شش کیلومتر داخل آب حرکت کردیم و خودمان را به سیل بند رساندیم. مواد منفجره را کار گذاشتیم و آنجا را منفجر کردیم سیل بزرگی جاری شد و تانک های دشمن در گل نشست. اگر این رشادت ها نبود موضوع جنگ به صورت دیگری رقم می خورد اگر پای دشمن به اهواز می رسید، فجایعی به مراتب بالاتر از سقوط خرمشهر رخ می داد.
ادامه_دارد........
🌴
🔻
🌴http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔻
🌴
🔻
🌴
♦️🌴🔻🌴🔻🌴🔻🌴
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻 میخ تابوت شهید مفقودالاثر،
چادر مادرش را گرفت
🎙راوی: حاج حسین یکتا
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊