eitaa logo
˼سفربه‌ سرزمین‌خورشید˹
3.3هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
179 فایل
⟮بِسمِ‌رَبِ‌الشاه‌ِخراسان💛⟯ مشاور مذهبی: @vahid_sadeghii زیارت نیابتی: @Naebozeeyareh تو دعوت شده‌ی امام رئوفی🌿..!'
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چشم خدا باید شبیه تو شد راهی جز این نیست. تو ملاک آدمیت همۀ آدم‌های روی زمینی هر کسی به تو شبیه‌تر، آدم‌تر. برای آدم شدن و آدم ماندن راهی جز این نیست که شبیه تو شویم. افسار نگاه تو دست خود توست هیچ نیم نگاهی از تو نیست که خرج چیزی شود که خدا نمی‌پسندد تو از هر نگاهی پله می‌سازی برای نزدیک‌ترشدن به خدا امّا من افساری دارم که آن را داده‌ام به دست نگاهم هر جا که او بخواهد، مرا می‌برد. گویی در برابر نگاه خویش اراده‌ای ندارم. هر نگاهی کلنگی می‌زند به چاهی که بیشتر مرا در قعر زمین فرو می‌برد. تو نگاهت را برای خودت نمی‌دانی مگر می‌شود کسی که همۀ هستی‌اش را ملک طِلق خدا می‌داند نگاهش را از آن خودش بداند؟ استفاده از نگاه برای خیره شدن به چیزی که مالکش روا نداند خیانت در امانتی است که صاحب آن امانت خداست. تو در امانت قاتل جدّت خیانت نمی‌کنی پس دیگر حساب امانت خدا در نزد تو معلوم است. مشکل من آن است که حسّ مالکیت دارم وقتی خودم را مملوک خدا نمی‌بینم حساب نگاهم که دیگر معلوم است. نگاه، برای من است پس به هر جا که بخواهم خیره‌اش می‌کنم. وقتی که نگاه، امانت نباشد دیگر خیانتی هم در کار نیست. پس وقتی نگاهم را خرج هر چه دلم بخواهد می‌کنم هیچ گاه احساس خیانت نمی‌کنم. می‌بینی این فاصله‌های کُشنده دارد چه بلایی بر سرم می‌آورد؟ تو وقتی نگاهت را فقط خرج چیزی می‌کنی که خدا می‌خواهد چشمت می‌شود چشم خدا من وقتی نگاهم را خرج چیزی می‌کنم که دلم می‌خواهد چشمم می‌شود چشم شیطان نگاه شیطانی کجا می‌تواند دنبال کسی برود که نگاهش الهی است؟ من اگر دنبال تو نیایم مگر می‌شود تو را امام خویش بخوانم و خودم را مأموم تو؟ آرام آرام دارم می‌فهمم که چه زیبا گفته‌اند کور بودن، بهتر از چشم چرانی است. جرأت ندارم که دعا کنم خدا چشمم را کور کند ولی می توانم التماس کنم که افسار نگاهم را خودت به دست بگیری. شبت بخیر چشم خدا! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃قهرمان توحید تو که با حکم حکمت خدا رفته‌ای پشت پردۀ غیبت. کی بناست بیایی، خدا می‌داند. فراق تو کارش آب کردن دل زمین و آسمان است. بی‌تماشای تو معلوم نیست دلمان تا کی دل بماند. ما اگر به ندیدنت عادت کنیم باید حکم سنگ شدن دلمان را امضا کنیم. حالا که غایب از دیده‌هایی و ما محروم از دیدار رخت باید فکری کنیم به حال دلمان تا نکند خدای ناکرده سنگ شود این سرمایه‌های آدمیتمان. باید همیشه دلمان هوای تو را داشته باشد. اگر کسانی که شبیه تو هستند در میانمان زیاد شوند با دیدن هر کدامشان دلمان هوای تو می‌کند این طور دیگر به ندیدنت عادت نمی‌کنیم. پس باید شبیه تو شویم تا دل‌هایمان سنگ نشود. و من می‌خواهم شبیه تو شوم. کمی از این «فقط خدا»های تو اگر وارد زندگی‌ام شود یک دنیا به دنیای تو نزدیک می‌شوم. آقا! تو در محبّت هم اهل توحیدی «فقط خدا»های محبّـتی‌ات بر همۀ دلت حاکم است. تو فقط به خاطر خدا دوست می‌داری و به خاطر خدا دشمن می‌داری. اگر محبّتت به دل می‌نشیند برای آن است که ذرّه‌ای غیر خدا در محبّت تو راه ندارد. هر کسی فطرت انسانی‌اش را سرکوب نکرده‌ باشد حتّی اگر سر تا پا گناه باشد محبّت تو را که می‌بیند مست یاد خدا می‌شود. محبّت‌های ما بوی خدا را نمی‌دهد که در دل‌ها نفوذ نمی‌کند. حالمان به هم می‌ریزد از محبّت‌هایی که بوی دنیا می‌دهد امّا دیگر به این به هم ریختگی‌ها عادت کرده‌ایم. راستش نمی‌فهمیم محبّت به خاطر خدا یعنی چه و گاهی با خودمان کلنجار می‌رویم تا قبول کنیم محبّت به خاطر خدا وجود دارد. در میان ما اگر حرف دنیا نباشد بساط محبّت هم برچیده می‌شود. چه قدر این روزها محتاج توحید محبّتی تو هستیم ما اگر در محبّت مثل تو موحّد شویم تازه طعم محبّت را خواهیم چشید. قبول کن که این یکی، سخت‌تر از باقی توحیدهاست. توحید در محبّت را به کامم بچشان آقا! شبت بخیر قهرمان توحید! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃هم‌نشین ابدیِ تو ما قیامت را فراموش کرده‌ایم که با خیال آسوده زندگی می‌کنیم. کسی که به قیامت فکر می‌کند حتی اگر به آن یقین هم نکند با گمان و احتمال هم آرام و قرار از زندگی‌اش می‌رود. مگر می‌شود احتمال عذابی ابدی را به ذهن راه داد ولی با دلی آرام زندگی کرد؟ هرگز. ما صورت مسئله را پاک کرده‌ایم و با آرامشی توهّمی روز و شب می‌گذرانیم. راستش خوشمان نمی‌آید از کسانی که حرف‌هایشان ما را یاد قیامت می‌اندازد. اینها بانی به هم ریختن آرامشمان هستند ما از هر کسی که آرامشمان را به هم بریزد، بدمان می‌آید. این روزها و شب‌ها که دارم به شباهت خودم با تو فکر می‌کنم چه درس‌های قشنگی یاد گرفته‌ام یکی از این درس‌ها را امشب با تو مرور می‌کنم: کسی که می‌خواهد با فکر کردن به قیامت آرام شود باید به پاداش هم‌نشینی ابدی با تو در بهشت برین فکر کند. خیال این پاداش، دل‌های بی‌قرار را قرار می‌بخشد لحظه‌ای هم‌نشینی با تو، می‌ارزد به همۀ دنیا. حالا قیمت هم‌نشینی ابدی با تو چند است؟ به هم‌نشینی با تو اندیشیدم و از خودم پرسیدم: چه کسانی با تو تا ابد هم‌نشین می‌شوند؟ و پاسخش را این چنین یافتم: هر کسی به تو شبیه‌تر، با تو هم‌نشین‌تر. چه قدر این پاسخ، عزمم را برای شبیه‌تر شدن به تو افزون کرده است. من می‌خواهم هم‌نشین ابدی تو باشم، پس باید شبیه تو شوم. آقا! باید هنوز هم از توحید تو حرف بزنم تا هم بدانم که تا به حال بهره‌ای از توحید نداشته‌ام و هم توحیدی از نو بنا کنم که شبیه‌ترین توحیدها به توحید تو باشد. تو در عزّت، موحّدی یعنی فقط خدا را مبدأ عزّت خویش می‌دانی. تو از هیچ کسی جز خدا، هیچ عزّتی را طلب نمی‌کنی. هر چه عزّت از سوی غیر خدا را عین ذلّت می‌دانی تو فریب عزّت‌های پوشالی را نمی‌خوری. از نگاه تو چشم دوختن به مردم برای کسب عزّت، شرک است وای بر ما که سنگ تو را بر سینه می‌زنیم و برای به دست آوردن عزّت، در خانۀ این و آن را می‌زنیم و گدایی می‌کنیم. چرا چیزی که از نگاه تو عین ذلّت است در نگاه ما عزّت نامیده می‌شود؟ و چرا وقتی گدایی عزّت را پیشۀ خویش می‌کنیم احساس مشرک بودن نمی‌کنیم؟ اصلاً چه کسی به ما گفت که تنها بت پرستی، شرک است و چرا ما به ما نگفتند عزّتی که از درِ خانۀ این و آن گدایی می‌شود خودش بتی است بزرگ‌تر از لات و عزّی؟ به تو که فکر می‌کنم تازه می‌فهمم که عزّت خدایی چه قدر شیرین و دوست داشتنی است و ذلّتی که عزّت نامیده می‌شود، چه تلخ و منفور است؟ من دیگر از ذلّت‌های عزّت نامیده شده بدم می‌آید از همین عزّت‌هایی می‌خواهم که تو داری. مثل خودت عزیزم کن آقا! شبت بخیر عزیز خدا! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃روح امید کسی اگر در روی این زمین شایستۀ نام موفّق باشد فقط و فقط خود تویی آقا! موفّق کسی است که توفیقی به او رسیده توفیق هم فقط توفیق بندگی است هر چه جز بندگی نام توفیق به خود گرفته از موفّقیت جز نامش، بهرۀ دیگری ندارد. حالا بگو بدانم آیا کسی روی این زمین هست که بیشتر از تو توفیق بندگی یافته باشد؟ کاش کسی بود که صدایش به همۀ اهل زمین می‌رسید تا می‌رفتم و به او التماس می‌کردم فریاد بزند تا همه بشنوند: موفّق کسی است که شبیه تو باشد. چه مبتذل کرده‌اند واژۀ موفّق را! کدام توفیق؟! کدام بندگی؟! سنگ‌محک‌ها همه دنیایی شده هر کسی دنیای بیشتری به دست می‌آورد، موفّق‌تر و هر کسی از دنیا عقب می‌ماند، شکست‌خورده‌تر است. آقا! با این سنگ‌محک‌ها خود تو از دستۀ شکست‌خوردگانی. دادِ این همه فاصله را باید به کجا برد؟ وقتی که تو سنگ محک موفّقیت باشی امّا از نگاه مردم دنیا شکست خورده نامیده شوی راه مردم دنیا چه قدر کج می‌شود از جادۀ موفّقیت! باید شبیه تو شد تا طعم موفّقیت را چشید و من می‌خواهم شبیه تو باشم. به قدری توحیدت را مرور می‌کنم مرور می‌کنم مرور می‌کنم که یک روز خودت به زبان بیایی و بگویی: «چه قدر توحیدت شبیه توحید من شده!» آن روز اگر برسد، دیگر هیچ آرزویی ندارم. تو به هیچ کسی جز خدا در هیچ چیزی هیچ امیدی نمی‌بندی این سه «هیچ» همۀ هستی مرا به باد فنا داده چون من این گونه نیستم به همه در همه چیز همه جور امید می‌بندم و اگر امیدم نا امید شد، شاید به سوی خدا بروم. "توحید در امید" تو وقتی ملاک سنجش توحید می‌شود خودم را در مردابی از شرک غوطه‌ور می‌بینم. گاهی با خودم حرف می‌زنم و می‌گویم: کاش می‌شد از خیال توحید تو بیرون آمد. زیرا به توحید تو که فکر می‌کنم فاصله‌ها قصد ناامیدکردنم را می‌کنند. امّا نه، همین امشب باید قدم اوّل توحید در امید را بردارم. چرا ناامیدی!؟ من به خدای تو امید می‌بندم که رشتۀ امیدم را از هر کسی جز خودش قطع کند. دعای تو که پشت سر این امید باشد امیدم هیچ گاه ناامید نخواهد شد. شبت بخیر روح امید! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃قشنگ ترین خیرات عالم باید عطش آمدنت را میان مردم پخش کرد بالاتر از این خیرات،‌ خیرات دیگری نیست. کسی اگر چنین خیراتی را میان مردم منتشر کند ثوابش به همۀ امواتش می‌رسد و تازه باز هم اضافه می‌ماند. با اضافۀ این خیرات می‌شود دسته دسته گناهکار را از آتش جهنّم نجات داد و بهشتی کرد. چه باک اگر مرا اهل مبالغه بخوانند! من اعتقادم را می‌گویم مردم هم اتّهامشان را بزنند شکر خدا قیامتی هست که یوم تبلی السرائر است پرده که کنار رفت در روزی که یوم الحسرة‌ است چه بسیار آدم‌هایی که حسرت بخورند از این که چرا از این خیرات غافل شدند امّا سؤال این جاست: چگونه می‌شود عطش آمدنت را میان مردم خیرات کرد. این سؤال یک جواب بیشتر ندارد کسی اگر شبیه تو شد در میان مردم بودنش می‌شود خیرات عطش آمدن تو. مردم وقتی شبیه تو را می‌بینند دلشان هوای آمدن اصل را می‌کند. چه خوب است که وجود آدم بشود خیرات عطش آمدن تو و چه خوشبخت است این آدم. نفس می‌کشد، فریاد می‌زند و سکوت می‌کند گریه می‌کند و می‌خندد، می‌نشیند و بلند می‌شود هر کاری می‌کند و هر کاری نمی‌کند آدم‌ها را یاد تو می‌اندازد. خوش به حال اجداد این آدم چه باقیات الصالحاتی از خودشان به جای گذاشته‌اند! عیبی ندارد اگر بگویم هر چه قدر آدم‌های شبیه تو کم شوند تو بیشتر فراموش می‌شوی؟! پس آنها که شبیه تو هستند تو را از فراموش شدن بیرون می‌آورند وای که چه کار بزرگی است مردم را به یاد تو انداختن! چه خیراتی بالاتر از این!؟ دلم می‌خواهد وجودم بشود خیرات خیرات عطش آمدن تو دیگر نمی‌توانم به چیزی جز این راضی شوم. بدم می‌آید از هر عاقبتی جز این عاقبت. دوست دارم در قیامت نامۀ عملم را که به دستم دادند از ابتدا تا انتهایش فقط نوشته باشند: خیرات عطش آمدن تو. اگر شبیه تو شوم،‌ همین می‌شود هر خیری از سوی من سر بزند می‌شود یاد تو و میان مردم منتشر می‌شود. چه کار کنم تا آرزوی خیرات شدنم محقق شود؟ اگر مدد نکنی، آرزو به دل می‌میرم. آرزویم که بد نیست پس نگذار آرزو به دل بمیرم. شبت بخیر قشنگ‌ترین خیرات عالم! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃روشنایی امید از دیشب که از خیرات عطش آمدنت حرف زدم وحشت وجودم را فرا گرفته است. هر چه گفتم، از خوبی خیرات عطش بود آنچه گرفتارم کرده، این سؤال است: اگر من بتوانم عطش آمدنت را میان مردم پخش کنم ولی کاهلی کنم و اسیر دنیا شوم و این کار را نکنم فقط یک چیز خوب را از دست داده‌ام یا یک دنیا بدی به دست آورده‌ام؟ اگر مردم تشنۀ آمدنت نباشند یعنی تشنۀ خدا نیستند تشنۀ خدا نبودن، یعنی قدم زدن بر لب پرتگاه کفر. من اگر عطش آمدنت را میان مردم پخش نکنم به انتشار کفر در عالم کمک کرده‌ام. این یعنی آن که پخش کردن عطش تو در میان مردم وظیفۀ هر کسی است که می‌داند انتشار تو در عالم یعنی انتشار خدا و کاش حالا که تو را در عالم منتشر نمی‌کنم نمی‌دانستم که پخش کردن عطش تو تشنه کردن مردم به خداست. به اینها که فکر می‌کنم می‌بینم چه قدر گرفتار دنیا شده‌ام. کسی که روی دانسته‌ای به این بزرگی پا می‌گذارد تو در بارۀ‌ او چگونه قضاوت می‌کنی؟ تا حالا خیال می‌کردم شبیه تو شدن و نشدن خیر و شرّش به خودم بر می‌گردد ولی حالا چگونه می‌شود از این یافته گریخت که شبیه تو شدن و نشدن خیر و شرّش دامن این و آن را هم می‌گیرد؟ مرا در قیامت مؤاخذه خواهند کرد که چرا شبیه تو نشدم تا مردم تشنۀ تو شوند. یا راهی نشان بده که زودتر بتوانم شبیه تو شوم یا گریزگاهی نشانم بده تا بتوانم از دست این فکرهای ترسناک رها شوم. از وقتی که این فکرها به سراغم آمده خودم را مسئول فسق و کفر مردم می‌دانم. خودت می‌دانی اگر امید به کرامت تو نبود با این فکرها اگر همۀ یأس را در آغوش می‌کشیدم، عجیب نبود. امید به مهربانی توست که سدّی ساخته در برابر سیل یأس . هر چه را از من می‌گیری این امید را از من مگیر. این سیل اگر جاری شد، هستی‌ام را به باد فنا می‌دهد. من از سیلاب یأس می‌ترسم. گاهی صدای ترک خوردن سدّ امیدم را می‌شنوم. می‌ترسم اگر زودتر شبیه تو نشوم سدّ امیدم بشکند و دیگر نشود کاری کرد. تا سدّ امیدم نشکسته، کاری برایم کن آقا! شبت بخیر روشنایی امید! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃قشنگی همه سرزمین ها مرا ببخش برای عمری شعار دادن. شعار دادم که منتظرت هستم و حالا فهمیده‌ام که منتظرت نبوده‌ام. مرا ببخش برای این که خودم را در صف منتظرانی جا زدم که مقامشان بعد از مقام تو، بالایی ندارد. من کجا و ادعای این مقام کجا؟! مرا ببخش که گهگاهی در خیالم به تو گلایه می‌کردم و می‌گفتم: با وجود این همه منتظر ماندنت در پسِ پردۀ غیب، چه معنایی دارد؟ حالا که دارم انتظار را مرور می‌کنم دلم هر روز بیشتر از دیروز برایت می‌سوزد غریب‌تر از تو کدام امام بود؟ مرا ببخش که داشتم می‌رفتم به سوی شبهۀ بودن و نبودنت با خودم می‌گفتم: اگر او هست با این همه منتظر، پس چرا نمی‌آید؟ و حالا چه خوب می‌فهمم که راز سر به مُهر معمّای نیامدنت را نبودن منتظرانت می‌گشاید. باید منتظرانت بیایند تا تو هم بیایی. گویی از امروز جز درد انتظار آمدن تو باید درد انتظار دیگری را هم بچشیم: درد انتظار آمدن منتظران تو. می‌خواهم منتظرت باشم و می‌خواهم دلم را پاک کنم از هر چیزی که دل تو از آن پاک است. حب الوطن از ایمان باشد یا نباشد این را می‌دانم که وطن من آن جایی است که تو دوست داری باشم. سرزمین مادری، هر کجا که می‌خواهد باشد، باشد هر چه قدر زادگاهم را هم که دوست داشته باشم وقتی که تو مرا در جای دیگری دوست داری حب الوطن نباید مرا از هجرت به آن جا منع کند. چنین حب الوطنی بدون تردید نشانۀ کفر است. باید دل بست به جایی که تو دوست داری و باید دل کند از هر جایی که باب میل تو نیست. من اگر وطنم را جایی قرار دهم که به آسمان نزدیک‌تر است وقتی که تو دوست نداشته باشی مرا به قعر زمین فرو می‌برد حتّی اگر آن جا مدینه باشد یا مکه، نجف یا کربلا. منتظر، کسی است که به هیچ سرزمینی دل نمی‌بندد مگر آن جا که تو نشانش بدهی. می‌خواهم منتظرت باشم بگو کجا را برایم می‌پسندی آقا؟! شبت بخیر قشنگی همۀ سرزمین‌ها! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃زبان خدا باز هم دوست دارم انتظار را نقّاشی کنم. می‌خواهم بروم در طبیعت طبیعتی که دوست آدم‌ها و رفیق آدمیت است همان که سال‌هاست با او قهر کرده‌ایم. می‌گردم و می‌گردم و می‌گردم تا خود طبیعت ایده‌ای را نشانم دهد که وقتی نقشش را کشیدم آدم را یاد انتظار بیندازد. چه قدر محتاج یادآوری انتظاریم! ما انتظار را فراموش کرده‌ایم که تو از یادمان رفته‌ای. باید باور کنیم که زندگی بدون انتظار، مرگ تدریجی است باورمان که شد، دنبال کسی می‌گردیم که شایستۀ انتظار کشیدن باشد و مگر می‌شود در این پی‌جویی به کسی جز تو رسید؟ نشسته‌ام در میان درخت‌های یک باغ چشمم خورده به یک درخت سیب. در میان انبوه سیب‌هایی که روی درخت نشسته‌اند سیبی را می‌بینم که از رسیدنش خیلی گذشته و دارد خراب می‌شود. دلهره را در نگاه آن سیب می‌شود دید. زبان حالش را هم می‌شود شنید که دارد می‌گوید اگر باغبان نیاید و مرا نچیند همۀ عمرم بر فنا می‌رود. کاش کسی باغبان را صدا می‌زد که مرا بچیند. چه خوب فریاد می‌زند این سیب حال منتظری را که به اضطرار رسیده. منتظر می‌داند که اگر نگاه منتظَر به او نیفتد عمرش بر باد می‌رود و خراب می‌شود. ما منتظر نیستیم؛ چون دلهرۀ خراب شدن بدون تو را نداریم. چه قدر بد است توهّم سلامت بدون تو! می‌خواهم منتظر تو باشم پس باید شبیه تو شوم. آقا! تو زبانت را از هر چه آلودگی است پاک کرده‌ای. برای همین هم بوی دهانت مشک و عنبرهای عالم را خجل می‌کند. زبان تو زبان خداست زبانی که ذرّه‌ای آلودگی داشته باشد مگر می‌تواند زبان خدا باشد؟ تو اگر حرفی می‌زنی و تا عمق دل ما نفوذ می‌کند برای آن است که با زبانی سخن می‌گویی که هر چه بگوید، همان است که خدا دوست دارد. تو که با آدم‌ها حرف می‌زنی با همۀ‌ وجودشان احساس می‌کنند خدا رو به رویشان نشسته و دارد با آنها سخن می‌گوید. با وجود تو آرزوی با خدا سخن گفتن، آرزوی محالی نیست. دوست دارم زبان من هم بشود زبان خدا کمکم کن تا پاک کنم این زبان را از هر چه آلودگی است. تو اگر مدد کنی، می‌رسد آن روزی که اگر با تو حرف زدم به من بگویی از واژه واژۀ کلامت بوی خدا به مشامم می‌رسد. شبت بخیر زبان خدا! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃خزانه دانش خدا با این حوصله‌های سر رفته چه باید کرد؟ حوصله‌هایی که به این راحتی با هر چیزی سرکیف نمی‌شوند. زندگی صبح تا شب برای این حوصله‌ها یک سریال تکراری شده که تکرارهای مداومش این حوصله‌ها را هر روز سر رفته‌تر از دیروز می‌کند. هر چه قدر وعده دادیم به این حوصله‌ها که صبر کنند تا این که شاید چیزی سر برسد که درمان سررفتگی آنها باشد هیچ چیزی سر نرسید و حوصله‌ها از دست بدقولی‌های ما هم عاصی شدند. بگذار بگویند که من می‌خواهم همه چیز را به انتظار تو وصل کنم راست می‌گویند. چیزی جز این نیست. همه چیز به انتظار تو ختم می‌شود. بر سر حوصله‌های سر رفته دیگر نمی‌شود شیره مالید. هر چه می‌گذرد، حنای نیرنگ‌های آخرالزمانی برای فریفتن حوصله‌ها بی‌رنگ‌تر می‌شود. این حوصله‌ها را فقط یک چیز سرکیف می‌کند آن هم انتظار توست. چه بد فهیمده‌اند انتظار را کسانی که خیال می‌کنند انتظار تو وقتی طولانی شود حوصله‌ها را سر می‌برد! انتظار تو هر روز معنای جدیدی را به زندگی می‌دهد مگر می‌شود منتظر تو بود و یک روزمان شبیه دیروزمان باشد؟! و کیست که هر روزش با دیروز فرق داشته باشد و گلایه کند از سر رفتن حوصله‌اش. آنهایی که انتظار تو را وقتی که طولانی می‌شود، حوصله‌سربر می‌خوانند انتظار را نشستن و تماشا کردن معنا کرده‌اند. انتظاری که بلند شدن و حرکت کردن باشد هیچ گاه حوصله‌ها را سر نخواهد برد. من حوصله‌ام سر رفته از زندگی می‌خواهم منتظر تو شوم تا برگردم به زندگی. به دلم که نگاه می‌کنم می‌بینم یک دنیا تعلّق دارم به این دفترها و کتاب‌هایی که دور و برم را گرفته‌اند. شما هم دانش را دوست دارید و همچنین کسانی را پی‌جوی دانش‌اند امّا خودتان بهتر می‌دانید که گاهی محبّت دانش چنان حجاب می‌شود که نمی‌گذارد نوری از شما به سوی ما بیاید. دانش، خود شمایید کسی که شما را نداشته باشد، از دانش بهره‌ای ندارد. ما از شما یاد گرفته‌ایم سیاهه‌های روی برگه‌ها را دانش ننامیم. از خودم این سؤال را زیاد پرسیده‌ام: اگر تو بیایی و به من فرمان دهی بساط پی‌جویی دانش را از میان این دفترها و کتاب‌ها جمع کنم چه غوغایی بر پا می‌شود در دلم؟ غوغای شوق یا غوغای دلهره؟ شوق پی‌جویی فرمان تو یا دلهرۀ دل کندن از دفتر و کتاب؟ چه قدر باریک‌اند برخی از این مرزها و شیطان خوب استفاده می‌کند از این باریکه‌ها. چه بدعاقبت است پی‌جوی دانشی که فرمان تو را بر زمین می‌گذارد؛ امّا کتاب و دفتر را نه! من از دانشی که تو را از من می‌گیرد باید بدم بیاید. از همین حالا باید تلاش کنم برای زدون محبّت چنین دانشی! حتماً تو هم مرا کمک می‌کنی. ریشه کن کردن این محبّت‌ها خیلی سخت‌تر است از کندن ریشه‌های محبّت‌هایی که ظاهرشان دنیا را فریاد می‌زند. شبت بخیر خزانۀ دانش خدا! 🔰همراهی با شما افتخار ماست. ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃آبروی عالم من دیده‌ام بیماری را که از شدّت درد آرزوی مرگ دارد. دنیا برایش هیچ کششی ندارد گویی که او را انداخته‌اند در یک قفس و لحظه به لحظه شکنجه‌اش می‌دهند. در بستر بیماری چشم به پنجره دوخته و از آن جا نگاهش را به آسمان خیره کرده منتظر است، منتظر مرگ. مرگ برای او یک اتّفاق ناگوار نیست شیرین‌تر اتّفاقی است که بناست بیفتد او بی‌تاب مرگ است و لحظه‌ها را برای آمدنش می‌شمارد. دوست دارم نقّاشی این بیمار را بکشم و انتظارش را لباس تصویر بپوشانم ولی آرام آرام دارم می‌فهمم که چه سخت است انتظار تو را به تصویر کشیدن. آقا! دنیا برای من بدون تو شکنجه‌گاه نیست تفرّجگاهی است که در آن خوب خوش می‌گذرد به من برای همین هم نه تنها منتظرت نیستم گاهی می‌ترسم از آمدنت. اگر بیایی و این تفرّجگاه را به میدان رزم بدل کنی من رزمنده‌ای می‌شوم در رکاب تو یا ... ؟ نمی‌دانم، واقعاً نمی‌دانم ولی می‌دانم تا بزرگ‌ترین زجر زندگی من، نبودنت نباشد من هیچ گاه منتظرت نخواهم شد. من می‌خواهم منتظرت شوم پس باید شبیه تو شوم. می‌خواهم زبانم را شبیه زبان تو کنم که وقتی حرف می‌زنم هر کدام از واژه‌هایم قطره‌های بارانی باشد که وقتی می‌بارند دل‌های تشنه را سیراب کند. تو با زبانت آبرونداشته‌ها را آبرومند می‌کنی و آبروهای ریخته را جمع می‌کنی و با واژه‌های آسمانی‌ات برای آبروی آبرومندان، قلعه‌ای می‌سازی که هیچ حسودی طمع نفود به آن قلعه را نداشته باشد. من زبان‌هایی را می‌شناسم که کارشان این است: آبروی آبرومندان را بریزند گویی لذّت می‌برند از بی‌آبرو شدن مردم! آبروهای ریخته را بیشتر پخش کنند روی زمین طوری که دیگر کسی توان جمع کردنش را نداشته باشد مثل این که دلشان خوش است به این تفریح! و سدّی بشوند در برابر آبرو نداشته‌ها تا هیچ آبرویی به سویشان روان نشود. گویی کسی اگر آبرودار شود، از آبروی آنها کم می‌شود. در جمع اینها که می‌نشینی آبروی مردم مثل نقل و نبات است در دهانشان می‌گذارند و می‌مکند و آخرش را زیر دندان‌هایشان می‌جوند. گاهی هم آبی می‌خورند روی آبروی مردم. آقا! می‌ترسم از این جماعت باشم هر گاه دیدی دارم قدمی به سوی آنها بر می‌دارم حتّی شده با شکستن پایم نگذار رنگی از این جماعت را بگیرم. کسی که نگهبان آبروی مردم نیست دروغ می‌گوید اگر بگوید منتظر توست. شبت بخیر آبروی عالم! 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃جمعه... جمعه،‌ جمعه، جمعه. چند جمعه آمده و رفته و چشم‌های منتظرم نشانی از تو نیافته؟ من پیش هر کسی دلم را پنهان کنم نه می‌خواهم و نه می‌توانم پیش تو پنهان کنم. گاهی دلم می‌خواهد گلایه کنم از تو. خدا را شکر که تو مرا می‌شناسی و جنس گلایه‌هایم را می‌دانی. برای همین هم لازم نیست به تو بگویم اینها گلایه نیست دردهای پنهان یک منتظر است که چشمش هر چه خیره شده به راه چیزی صید نگاهش نشد. عیبی که ندارد گاهی دردهای پنهان لباس گلایه بپوشند و تقدیم یار شوند. عیبی دارد؟ می‌خواهم از تو گلایه کنم. گلایه‌های این چنینی طعم عشق‌بازی دارند کاش همه می‌دانستند معنای گلایه، همیشه اعتراض نیست. عاشق گلایه‌مند، آدم ناشکر نیست. داشته‌ها و نداشته‌های خویش را می‌بیند لطف و مهر یار را هم فراموش نمی‌کند امّا گاهی باید گلایه کند. گلایه‌ها نازهای عاشق برای معشوق‌اند. عاشق بدون ناز کردن می‌میرد. می‌خواهم از تو گلایه کنم و گر چه دل‌شورۀ تفسیر تو از گلایه‌هایم را ندارم امّا نگران تفسیر مردمی هستم که جنس گلایه‌های نازگونه را نمی‌شناسند. تا بوی گلایه به مشامشان می‌رسد فریاد می‌کشند که باید ادب را مراعات کرد و هر چه می‌گویی مگر ناز کردن عاشق برای معشوقش بی‌ادبی است؟ باز هم حرف خودشان را می‌زنند. می‌خواهم از تو گلایه کنم. دردهایی که در دلم جمع شده اگر با این گلایه‌ها خالی نشوند عقده می‌شوند و راه نفسم را می‌بندند. می‌شود گلایه‌ها را با حرف دل هم به تو گفت امّا احساس می‌کنم گاهی باید فریاد کشید و گلایه کرد حرف‌های نجواگونه تاب خالی کردن این عقده‌ها را ندارند. جمعه، جمعه، جمعه. چند جمعه آمده و رفته و چشم‌های منتظرم نشانی از تو نیافته؟ می‌خواستم از تو گلایه کنم ولی بیش از این گلایه‌ام نیامد. گلایه کردن از تو، هم آسان است و هم دشوار. تو مهربانی،‌ پس گلایه از تو آسان است امّا غریبی و دلت هم نازک‌تر از برگ گل، پس گلایه از تو دشوار است. با گلایه‌های من اگر گرد غم روی دلت بنشیند چگونه می‌توانم خودم را ببخشم؟ شبت بخیر یار مهربان! 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
🍃دین و دنیای ما چه دردهای خطرناکی افتاده به جانمان! دردهایی که درد نمی‌دانیمشان! دردهایی که برای داشتنشان چه خرج‌ها که نکردیم! دینمان را دادیم و مبتلا شدیم به این دردها. دردهایی که از وقتی پایشان به زندگی‌مان باز شد بندگی از زندگی ما رخت بر بست و رفت. درد دنیا گرفتیم و برای درمان آن در پی زهر هوا و هوس رفتیم این زهر جانمان را گرفت بی جان، نفس کشیدیم و دلمان را خوش کردیم که زنده‌ایم. همه مبتلا شدیم به همین دردها دیگر داشتن دردهای دنیایی برای کسی زشت نبود تا از آن شرم کند. کسی که درد دنیا نداشت آدم عجیب و غریبی شد که تیرهای اتّهام یکی پس از دیگری روی سینه‌اش می‌نشست. درد دنیا داشتن واجب شد و کسی که این واجب را ترک کرد نامش را گذاشتند: بی‌قید و بی‌مبالات. درد دنیا داشتن واجب مؤکّد شد. هر کسی بیشتر حرص دنیا را خورد آدم فهمیده‌تری به حساب آمد و کسی که این واجب مؤکّد را زیر پا گذاشت عقلش انکار شد. درد دنیا داشتن شد نشانۀ زندگی. برای اثبات این که زنده‌ای باید درد دنیا داشته باشی. بدون درد دنیا پژمرده‌ای به حساب آمدی که اگر کسی دستش به تو خورد از احتیاط دور نبود که غسل مسّ میّت کند. اصلاً درد دنیا داشتن شد نشانۀ دین‌مداری. دینی را به ما شناساندند که میزانش درد دنیا داشتن بود. به نام لذّت حلال و به اسم دوری از افراط دنیانوازی‌ها را توجیه کردند و لَه لَه زدن برای دنیا را دست و پا زدن برای خدا نشان دادند. آقا! می‌بینی چه قدر اوضاعمان بد است وقتی که تو سنگ محک زندگی ما نمی‌شوی. تا تصمیم نگیریم که به آغوش تو برگردیم حالمان بر همین منوال است. یادت باشد قبل از این که بیایی درد دنیا را از ما بگیری. درد دنیا اگر در وجودمان باشد و تو بیایی معلوم نیست در صف سربازان تو بایستیم. شبت بخیر دین و دنیای ما! 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza