eitaa logo
˼سفربه‌ سرزمین‌خورشید˹
3.4هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
⟮بِسمِ‌رَبِ‌الشاه‌ِخراسان💛⟯ مشاور مذهبی: @vahid_sadeghii زیارت نیابتی: @Naebozeeyareh تو دعوت شده‌ی امام رئوفی🌿..!'
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ پيرمرد هر بار كه ميخواست اجرت پسرك واكسیِ كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مينوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جمله‌اي را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدی. پسرك خنديد با صداي بلند، هرچند صدای خنده خود را نمیشنيد. همیشه پر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند. 🔰ورود به قطعه ای از بهشت با کانال ┄┅═══✼☀✼═══┅┄ 🆔 @mashhad_emamreza
📌 جوهرش دل باشد متن غوغا می‌کند! ☀️ صبح زود با اشتیاق از خواب بیدار شد. متن زیبایی نوشت. آخر از چند روز پیش برای روز تولد محبوبش برنامه‌ریزی کرده بود. کلّی متن زیبا خوانده بود تا بهترین متن را تقدیمش کند. تمام خیابان‌ها را گشته بود تا بهترین کیک، هدیه و گل را برای او بخرد. 🌙 آخرِ شب، خسته و مانده پای رایانه‌اش نشست و نگاهی به گروه انداخت. باید تا آخر ماه چند متن برای امام زمان می‌نوشت. خمیازه‌ای کشید و با خستگی چند خطی نوشت و در گروه ارسال کرد! چقدر متن امشب با متن صبح زود تفاوت داشت! 📖 _ ۱ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
📌 دفتر بسیج 🚪 سال‌ها بود جلوی دفتر بسیج می‌نشست و زل می‌زد به در. می‌گفت، اگر بیاید حتما این طرف‌ها پیدایش می‌شود. آخر دیده بود اینجا زیاد اسمش را می‌آورند. 🌷 روز بسیج دانش‌آموزی گرامی باد. 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
باز هم عذرخوهی و باز هم... 📱 غرق دیدن تصاویری در اینستاگرام بود که به شدّت نظرش را به خود جلب کرده بودند. ناگهان متوجه حالش شد؛ نگاهش را دزدید و با شرمساری گوشی‌اش را کنار گذاشت. عرق شرم بر پیشانی‌اش نشست. داشت به آخرِ شب فکر می‌کرد که چگونه از غفلتش با امام زمان حرف بزند، باز هم عذرخواهی و باز هم... _ ۲ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
مهدیاران: 📌 تا حالا چند تا کتاب مهدوی خوندی؟ 📚 مجری: ببخشید تا حالا چند تا رمان خوندین؟ - تا دلتون بخواد رمان ایرانی و خارجی خوندم. مجری: از کتابای شعر و ادبیات چی؟ - بیشتر آثار کلاسیک و نو و مدرن رو خوندم. مجری: چند تا کتاب مهدوی خوندین؟ - اِ… اِ… راستش فعلاً هیچی! اما اگه دانشگامو تموم کنم و یه کم سرم خلوت بشه، توی فکرشم... _ ۴ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
📌 من فقط بلدم حرف بزنم! 🎙 همایش منتظران مهدی بود. من هم برای سخنرانی دعوت شده بودم. با سخنرانی‌ام همه را تحت تأثیر قرار دادم. پایان جلسه، همه یک چیز می‌گفتند: - آقا شما چقدر زیبا حرف زدی... راست می‌گفتند! من فقط بلدم «حرف بزنم»؛ آن هم زیبا اما در عمل...! _ ۶ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
📌 بند پوتین‌هایش را محکم بست... 🥾 بند پوتین‌هایش را محکم بست. گفت: رسم سربازی اینه که حواست به یتیمای شیعه باشه… اولین خاکریز از بقّالی محله شروع می‌شد؛ تمام حقوق این ماه و پس‌اندازش را داد و برایشان گوشت و خوار و بار خرید. صدای بچه‌های قد و نیم‌قد تهِ کوچه می‌آمد. زیر لب گفت: برای یاری‌ات آماده‌ام… _ 7 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
📌میان جمعیت گم شد... 🔸 داشتم زیر لب زمزمه می‌کردم: آقا دیگه ناامید شدم، انگار قرار نیست بیای! کنار دستم یکی به نجوا گفت: تو سیاه‌ترین ساعت شب، همیشه سپیده می‌زنه… سرم را بلند کردم. یک لحظه دیدمش و بعد میان جمعیت گم شد، چقدر شبیه تو بود… _ ۸ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8
📌 میراث مادر ☀️ هوا حسابی گرم بود. عرق از سر و رویش می‌چکید. عابری ناشناس متلکی نثارش کرد و گفت: یه وقت زیرِ پتو دم نکشی کلاغ سیاه! خم به ابرو نیاورد. استوار به راهش ادامه داد. دوست داشت میراث مادر را حفظ کند تا لایق لبخند رضایت فرزندش، مهدی فاطمه شود. ؛ ۱۰ 🎁دوستانتان را مهمان کنید 🇮🇷ورود به قطعه ای از بهشت با کانال درپیام رسان های؛ایتا؛بله؛سروش؛گپ؛تلگرام؛روبیکا •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾          @mashhad_emamreza •┈┈••✾•🔷🔶🔷•✾ و دراینستاگرام ؛ @mashhad_emamreza8