🤲 مراسم دعای ندبه
🗓 جمعه 20 بهمن ماه 1402
⏰ ساعت : 6:00
🎙 سخنرانی: حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان
🎙 قرائت دعا: آقای حمید اکبری
📍حرم مطهر رضوی
رواق امام خمینی(رحمة الله)
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad
#خبر
💢 تغییر در زمان پرداخت یارانهها
▫️طبق اعلام سازمان هدفمندی، از این پس مستمری کمیته امداد و بهزیستی بیستم هر ماه
یارانه دهکهای یک تا سه: ۲۵ هر ماه،
یارانه سایر دهکها: ۳٠ ماه
و یارانه دارو از ابتدای ماه پرداخت میشود.
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad
مَــشــهَــــــدِمـانِــــه
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت! #پارت۲ 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت۳
یاد خواب دیشب افتادم..
با خودم گفتم سالم میمانم، چون حضرت #عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است!🙁
فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از #مرگ نزنم.
اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با #شهادت باشد🧡
در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم😍
اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است😇
سالها گذشت.
باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم😅
مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.
💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.
♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا...
آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده...
در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد😓
حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت.
💥تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است!
درست بود!
چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم😣
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست😰
تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده.
و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است...😩
پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد میدانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد.
با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختیهای بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.
🔘حس خاصی داشتم احساس میکردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم😢
تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم.
⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد...
پزشکان نهایت تلاش خود را میکردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....‼️
احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.
چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد.😃
احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود🥰
با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم☺️
برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
از لحظههای کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت...🙂
چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را میدیدم.✨
💥در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. بسیار زیبا بود.😍
او را دوست داشتم میخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست. او را کجا دیدم؟!🧐
سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمهام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..
عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.😬
پسر عمهام از شهدای دوران دفاع مقدس بود😟
از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم بسیار خوشحال شدم.
ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را...😬
حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!😱
با لبخندی به من گفت: برویم.
با تعجب گفتم کجا؟🤔
دوباره نگاهی به اطراف انداختم.🙄
دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت:
مریض از دست رفت، دیگر فایده ندارد.😵💫
خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من میتوانستم صورتش را ببینم!😧
میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.🤭
از پشت در بسته، لحظهای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد.
برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر میگفت.حتی ذهن او را میتوانستم بخوانم او میگفت:
خدا کند که برادرم برگردد..
دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچههایش چه کنیم...
یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا
حرف میزد.
جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا میکرد🤲🏻
قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم😢
این جانباز خالصانه میگفت:
خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه..💔
ناگهان حضرت عزرائیل به من گفت:
دیگر برویم...
ادامه دارد...
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad
دیدار رئیس شورای اجتماعی محله تلگرد
جناب آقای یوسفی با مادرشهید ابوالفضل نژادرحیم (شهید ۸سال دفاع مقدس)
به مناسبت عید مبعث و دهه فجر
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad
هدایت شده از Z جهانشیر
اجرای مصوبه شورای اجتماعی محله گلشور :
💠هفتمین همایش دوچرخه سواری یاوران انقلاب 💠
همراه با مراسم تجلیل از خانوادههای معظم شهدا
قرعه کشی و اهدای جوایز
زمان برگزاری : ۲۰ بهمن ماه ، ساعت ۹ صبح
مکان برگزاری : طلاب ، میدان امت ، دبیرستان معراج
#شهرداری_منطقه_۴
#معاونت_اجتماعی_و_مشارکتها
#شورای_اجتماعی_محلات
#معاونت_فرهنگی_و_اجتماعی #شهرداری_منطقه_۴
#معاونت_سلامت_و_تربیت_بدنی
#زمستان_۱۴۰۲
🌐https://eitaa.com/sedaye4
🌐https://rubika.ir/sedaye4
🌐https://Gap.im/sedaye4
🌐https://ble.ir/sedaye4
🌐zone4.mashhad.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
هر روز یک صفحه از قرآن به نیت سلامتی امام زمان(عج)
#صفحه11
🌸|⇦کـانـالمنطقـهچهـارمشهـد:
https://eitaa.com/mantaghe4_mashhad