#خاطره_شهید
مشه شمس الله
حسن رسولی برای من اسمی بود که اولین بار با ورودم به بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان و وقتی که با بچه ها رفته بودیم حوزه شنیدم.
وقتی که حسن آقا آخر مسئولیتش با کار زیاد و برگشتن بچه ها به شهراشون تنها مونده بود و داشتیم کار نیمه تموم رنگ آمیزی و تغییرات حوزه بسیج رو انجام میدادیم، به شوخی به بچه ها میگفتن حسن اویون آباد ایش دوزتمیشن بیزه.
بعدا که عکس حسن آقا رو وقتی دوتا میز حوزه رو به هم چسبونده بود و داشت روی میز نماز می خوند دیدم، کلی خندیدم و به بچه ها میگفتم این حسن رسولی تو یه لیگ دیگه ای از بسیجی بودنه.
دو سالی گذشت وقتی رفته بودم مزار شهدا گاوازنگ یه آقایی اومد بهم سلام داد و گفت روزای اول مسئول بسیج بودن چطور می گذره؟
منم اولش عذرخواهی کردم و گفتم نشناختمتون
گفتش: منم مش شمس الله همونی که تو اینستا باهاش حرف میزنی. تازه دوهزاریم افتاد که حسن آقا رسولیه.
کلی از تجربه هاش گفت و تاکید داشت که کنار همه برنامه هایی که می گیری حواست به معنویت بچه ها هم باشه و اینکه از این دوران استفاده کن یه روزی دلت واسه همشون تنگ میشه. این ها گذشت و حسن آقا رو چندبار دیگه تو مزار و ایجرود دیدم و هر دفعه هم ازشون کمک خواستم کمکم کردش.
یادمه وقتی بچه های دانشگاه زنجان برای افزایش مشارکت در انتخابات تو ایجرود تریبون آزاد گذاشته بودیم اولین نفری که اومد پیشمون و برامون هم باند و تریبون و بهترین مکان برای اجرا برنامه و... رو جور کرد حسن آقا بود. با اینکه بچشون تو بغلشون خوابیده بود تا آخر برنامه پیش ما وایستاد و سعی میکرد بهمون دلگرمی بده.
هرچند وظیفش نبود ولی با این همه لطفی که به بچه های دانشگاه زنجان داشت من رو شرمنده خودش کرد.
تو سالگرد تدفین شهدا وقتی از همه دعوت کرده بودم که بیان و هرکسی بدلیل مشغله هایی که داشت نتونسته بود بیاد ناراحت بودم و داشتم تو ذهنم میگفتم که نشد چند نفر از ادوار رو برای سالگرد تدفین دانشگاهمون جمع کنم کنار مزار و هم تجدید خاطره ای باشه و هم بچه های جدید ادوارشون رو ببینن و بشناسن و از یه طرفم داداش کوچیکم که آورده بودم.
بخشی از برنامه رو اجرا کنه قبل برنامه شروع کرد به گریه کردن و واقعا از فضای اجرایی برنامه دور شده بودم که حسن آقا اومد نشست کنارم و داداشم رو آروم کرد و گفت تو برو به کارات برس من داداشت رو نگه میدارم یه چند دقیقه پیش حسن آقا بازی کرد و کارم تموم شد اومدم دیدم وسط روضه روی پله ها نشسته و داره گریه میکنه.
حسن آقا راست میگفت این روزا خیلی زود میگذره باید بیشتر از لحظاتش استفاده میکردم آدم می دیدش انرژی مثبت میگرفت و احساس میکرد معنویاتش کنار این آدم زیاد میشه. حقیقتا با شهادت حسن آقا هنوزم میگم ایشون تو یه لیگ دیگه ای از بسیجی بودن بود💔
امیرحسین اوصالی
مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
#خاطره_شهید
نماز اول وقت
ایامی که داشت حوزه رو به بنده تحویل میداد میگفت به این میز دل نبستم اما به بچه ها دل بسته بودم
دیگه چاره چیه؟رفتن و منم نمیتونم بزور نگهشون دارم که
شروع کردیم به مرتب کردن وسایل و تحویل و تحول که اذان گفت
بلافاصله رفت وضو گرفت و چون کرونا بود مسجد دانشگاه بسته بود همونجا تو حوزه یه موکت انداختیم نمازمونو خوندیم با خودم گفتم میتونست صبر کنه نیم ساعته کارمون تموم بشه بعد نماز بخونیم دیگه
از این قضیه گذشت تا بهمن۱۴۰۳ که با کاروان دانش اموزان ایجرود اومد اردوگاه باکری خرمشهر و اونجا دیداری تازه کردیم.
یکی از مناطق عملیاتی که رفتیم طول کشید و نتونستیم وقت نماز برگردیم به اردوگاه
دیدم به محض اینکه اذان گفت رفت وضو گرفت همونجا نمازشو خوند
خیلی روی نماز اول وقت حساس و مقید بود
سید مصطفی آل یاسین
مسئول اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
از کلیه فعالان دانشگاهی دانشگاه های استان زنجان علی الخصوص کسانی که با شهید #حسن_رسولی هم دوره بودند
#خاطره_شهید
سررسید کهنه اما زنده
اوایل دوران مسئولیتم بود. روزهایی که تازه داشتم حوزه را تحویل میگرفتم و سعی میکردم با گوشهوکنار این فضای پر از خاطره و معنویت آشنا بشوم. طبق روال، مشغول بررسی کمدها و فایلها بودم؛ بهدنبال نظم دادن، بهدنبال شناخت.
در میان کاغذها و زونکنها، ناگهان چشمم به پوشهای نارنجیرنگ افتاد. پوشهای ساده، اما انگار در دلش رازی نهفته بود. با کنجکاوی بازش کردم. پر بود از نامهها؛ نامههایی که با دقت و وسواس خاصی بایگانی شده بودند، انگار هر واژهشان سندی بود از تعهد، از دغدغه، از دلسوزی.
کنار آن پوشه، یک سررسید هم بود. کهنه اما هنوز زنده. وقتی بازش کردم، گویی پنجرهای گشوده شد به روحیهی مردی بزرگ. خط به خطِ آن دفتر، پر بود از جزئیات برنامهها، یادداشتهایی دقیق، زمانبندیهایی که نشانی از نظمی عاشقانه داشت.
نویسندهی آن سررسید، حسنآقا بود. من شناختی از او نداشتم؛ جز آنچه بعدها از زبان دوستان شنیدم. اما راستش را بخواهید، همان چند لحظه کافی بود. کافی بود تا بفهمم با چه انسان بزرگی طرف بودم. مردی که حتی در بیخبری دیگران، همت و دقت را رها نکرده بود. مردی که برایش نظم، صرفاً چیدن کارها در کنار هم نبود، که تجلی نوعی از بندگی و مسئولیتپذیری بود.
در آن سکوتِ اتاق، کنار آن پوشه و سررسید، دلم لرزید. احساس کردم با مردی روبهرو هستم که ردّ حضورش هنوز در اینجا جاریست. شهیدی که نه فقط با خون، که با انضباط، با اخلاق، با تعهدش جاودانه شد...
برای شادی روح حسن آقا رسولی صلواتی ختم بفرمایید
محمد مهدی ضیائی
مسئول سابق بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
از کلیه فعالان دانشگاهی دانشگاه های استان زنجان علی الخصوص کسانی که با شهید #حسن_رسولی هم دوره بودند
#خاطره_شهید
همه رفتند و من موندم
من و حسن آقای رسولی سال 98 در دانشگاه به برکت بسیج دانشجویی با هم آشنا شدیم در تمام ایامی که باهم بودیم همیشه در خط مقدم کارهای تشکیلاتی بود و با اخلاق خوبی که داشت یه جور خاصی در دل بچه ها جای گرفته بود و بالاخص بنده که هر چی بیشتر با هم کار میکردیم رفاقت و برادریمون هم بیشتر و بیشتر و رابطه مون از مسئول بسیج تبدیل شده بود به رفاقتی که روز و شبمون باهم شده بود.
تا جاییکه همیشه به هم میگفتیم تو این چند سالی که دانشگاه بودیم کجا بودیم که با هم آشنا نشدیم!
همیشه خاطرم هست چون در خوابگاه باهم بودیم همیشه ساعت از 11 شب که میگذشت خودکار بدون اینکه به شلوغی اتاق یا ... توجهی کنند یه گوشه خوابشون میبرد .بنده یادم هست همیشه بعد اینکه همه بچه ها در اتاق بسیج خوابشون میبرد در تاریکی شب یواشکی بلند میشدند و نماز شب میخوندند و بعد بدون اینکه کسی متوجه شود و طبق قراری که باهم گذاشته بودیم بنده رو هم چه در ایامی که اتاق بسیج میخوابیدم و چه ایامی که در اتاق بسیج نمیخوابیدم و در اتاق خودم بودم میومد بیدار میکرد برای نماز صبح و میرفت نماز خونه خوابگاه و در نماز جماعت شرکت میکرد.
ایشون هیچ وقت ندیدم کار را برای مسئولین و شخص خاصی انجام دهند و همیشه به دور از حواشی و به دور از ریا و... برای خدا کار میکرد .حسن آقا هیچ وقت در دانشگاه که باهم بودیم دنبال هوای نفسش نرفت و از منم منم های مسئول بودن همیشه به دور بود .
همیشه بعد نماز صبح ایشون 1 ساعت که استراحت میکردند می آمدند و بنده رو صدا می کردند و با هم ساعت 6 صبح از خوابگاه به سمت حوزه دانشگاه حرکت میکردیم و جزو برنامه هرروزمون بود که صبحانه رو در حوزه بخوریم و به مرور برنامه های تشکیلاتی بپردازیم و بعد از مرور برنامه ها و جلسه ی 2 نفره ای که داشتیم ایشون در حوزه می ماند و بنده میرفتم سر کلاس .
یادم هست اون اوایل که ناحیه یک مزدا در اختیار حوزه گذاشته بود ایشون برای اینکه روی معنویت کادر حوزه و پایگاه کار کنند بدون اینکه کسی خبر داشته باشه که چه برنامه ای برای کادر بسیج دانشگاه دارند میگفت شب آماده باشید میخوام ببرمتون بیرون بگردیم و بعد اینکه با دوستان سوار مزدا میشدیم ایشون اول بچه هارو میبردند مزار شهدای گمنام دانشگاه و بعد بدون اینکه کسی متوجه برنامه بعدیشون بشه میگفتند الان میخوام ببرمتون جایی که ازتون پذیرایی کنند و بعد اروم اروم که به شهر نزدیک میشدیم متوجه میشدیم که ایشون میخواد بچه ها رو ببره شهدای گمنام گاوازنگ و هر وقت اونجا میرسیدیم یادم هست بچه ها میگفتند حاج حسن پس پذیرایی چی شد ایشون با خنده و شوخ طبعی که همیشه داشتند میگفتند چایی شهدا پذیرایی بهتر از این؟ و این شده بود کار همیشگی ایشون برای معنویت و ارتباط هرچه بیشتر بچه ها با شهدا .
به عنوان آخرین خاطره که از ایشون خدمتتون عرض کنم این هست که ایشون علاقه خاصی به شهدا داشتند یادم هست برای وارد شدن به سپاه دچار مشکلی شده بودند و اعزامشون به تاخیر افتاده بود ایشون هروقت سر مزار شهدا که حاضر میشدیم یه طرف خلوت میکرد و با اشکهایی که از چشمانش جاری بود و متوسل به شهدا شده بود همش میگفت رفقا همه رفتند و من موندم و گریه میکرد.
ولی امروز بنده میخوام بگم برادرم شما رفتی کسی که همیشه عین برادر بود برام و من موندم و یه عمر حسرت و تاسف و گفتن جمله همیشگی مان چرا زودتر ندیدمت و با هم آشنا نشدیم.
حسین مینایی
مسئول اسبق فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
از کلیه فعالان دانشگاهی دانشگاه های استان زنجان علی الخصوص کسانی که با شهید #حسن_رسولی هم دوره بودند
#خاطره_شهید
بهترین شات
بیست و نهمام اردیبهشت ماه سال هزار چهارصد و سه...
مراسم سالگرد تدفین بود، همه توی تکاپو برای آماده کردن سِن و صندلی ها و هماهنگ کردن سین برنامه...
برنامه شروع شد و طبق روال سین ادامه پیدا کرد
از یکی از بچه ها شنیدم آقای اسماعیلی و آقای رسولی هم اومدن برنامه رو یا میخوان بیان...
اون موقع که نمیشناختمشون پرسیدم اینایی ک میگین کین...؟
گفتن: ادوارمون هستن
برام جالب شد، از اون همه ادواری که بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان داره چرا این اشخاص اومدن برنامه مارو؟
این سوالم تو ذهنم بود، برنامه ادامه داشت و هنوز هم نمیشناختمشون
کم کم که نفرات جمع شدن، همه داشتن با هم حرف میزدن، یکی گفت بیا ازمون عکس بگیر...
مسؤل حوزه وقت و چنتا از بچه ها جمع شدن و ادوار رو صدا کردن توی عکس دست جمعی باشن...
کلی سوال تو ذهنم میچرخید که ازشون بپرسم:
مسؤل رسانهتون کی بود؟
چیکارا میکرد؟
ارتباطاتش چطور بود؟
و...
عکس هارو گرفتم و یکم شلوغ شد تا به خودم بیام رفته بودن...
حالا امروز یک سال و خورده ای از اون روز میگذره و حوالی صبح ۲۶ خرداد ماه ۱۴۰۴ خبری اومد که حسن آقا رسولی شهید شدن...
با خودم گفتم کاش اونروز نگهش میداشتی و سوالاتو میپرسیدی...
هر عکاسی تو هر شاتی که میگیره کلی حس و حال و خاطره داره...
و یکی از بهترین عکسای من شده عکسی که شهید حسن آقا رسولی هستن توی کادرم...
حالا یه چنتا عکس ازشون پیشم مونده و یه دنیا حسرت که چرا اونروز حرف نزدم باهاشون...
انشاءالله سلام مارو به شهدا برسونن و دستگیرمون باشن...
وحید صیدی
مسئول سابق رسانه بسیج دانشجویی دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
#خاطره_شهید مشه شمس الله حسن رسولی برای من اسمی بود که اولین بار با ورودم به بسیج دانشجویی دانشگاه
#خاطره_شهید
با اینکه بچه ش تو بغلش خوابیده بود تا آخر برنامه پیش ما وایستاد و سعی میکرد بهمون دلگرمی بده. هرچند وظیفش نبود...
#عکس_نوشت
#شهید_حسن_رسولی
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
#خاطره_شهید نماز اول وقت ایامی که داشت حوزه رو به بنده تحویل میداد میگفت به این میز دل نبستم اما ب
#خاطره_شهید
اذان که گفت بلافاصله رفت وضو گرفت و چون کرونا بود و مسجد دانشگاه بسته بود همونجا تو حوزه یه موکت انداختیم نمازمونو خوندیم. خیلی روی نماز اول وقت حساس مقید بود...
#عکس_نوشت
#شهید_حسن_رسولی
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
#خاطره_شهید همه رفتند و من موندم من و حسن آقای رسولی سال 98 در دانشگاه به برکت بسیج دانشجویی با ه
#خاطره_شهید
هر وقت می رسیدیم مزار شهدای گمنام بچه ها می گفتند حاج حسن پس پذیرایی چی شد؟ با خنده می گفت چایی شهدا. پذیرایی بهتر از این؟
#عکس_نوشت
#شهید_حسن_رسولی
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn
مسیر دانشجویان زنجان
از کلیه فعالان دانشگاهی دانشگاه های استان زنجان علی الخصوص کسانی که با شهید #حسن_رسولی هم دوره بودند
#خاطره_شهید
دستمزد منو بده نیازمند
دیروز عصر با یکی از رفیقام وقتی از سر مزار شهید حسن رسولی برمی گشتیم تو ماشین از خوبی های حسن آقا صحبت میکردیم.
رفیقم میگفت: چند سال پیش که تازه خونه ساخته بود، قرار شد لوله کشی خونشو حسن آقا بره انجام بده(آخه حسن آقا استادکار لوله کشی ساختمان بود)،
بعد پایان کار دو سه هفته که گذشت بهش زنگ زدم گفتم هزینه لوله کشی رو بگو چقدره و شماره کارت بده تا بزنم، بعد کلی اصرار، یه شماره کارت فرستاد که بنام یکی دیگه بود.
زنگ زدم ازش پرسیدم شماره کارت کیه بنام خودت نیست حسن جان،
گفت این حسابه یه نیازمنده، دستمزد من و هر مبلغی که تونستی بذار روش و بفرست به این حساب...
شهادت راه مردان خداست...
حمزه رسولی
از دانشجویان سابق مهندسی نرم افزار دانشگاه زنجان
با ما در "مسیر" بمانید.
✅ @masir_zn