🚨#داستانک_پندانه ‼️
✍: چوپانی هر روز گوسفندانش را به صحرا میبرد.🐑
عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.🌳
زیر درخت سه قطعـه سـنگ بـود که چوپان همیشه ازآنها برای آتش درسـت کردن اسـتفاده میکرد و بـرای خود چای آماده میکرد.☕️
هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سـنگها مادامیکه آتـش روشن است سرد است.🔥❄️
اما دلیل آن را نمیدانست
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست گیرش شود.
اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود.
تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آ گاه شود.
تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد ...🪓
آه از نهادش بر آمد ...😲
میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.🐛
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا ای مهربان تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به
فکر آرامش او هستی، پس ببین برای من چه کردهای ...💗
و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.😔😔
#شرح_دل
🚨@masire_saadatt
🚨#پندانه‼️
➖گاهی زندگی سخت است
➖و گاهی ما سخت ترش میکنیم...
➖گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش میکنیم...
➖گاهی خیلی چیزا رو داریم، اما محو تماشای نداشتههایمان میشویم...
➖گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم...
➖گاهی میشود بخشید اما با انتقام ادامهاش میدهیم...
➖گاهی میشود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدهیم...
➖گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدهیم...
➖و گاهی ... گاهی ... گاهی ... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدانیم یا نمیخواهیم بدانیم...
♦️کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان و گاهی...گاهیهای زندگیمان باشیم...
♦️کاش یادمان نرود که فقط:
یکبارزندهایم و زندگی میکنیم، فقــط یکـبار...
#شرح_دل
🚨@masire_saadatt