eitaa logo
مسیر سعادت
205 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
235 فایل
⇲من‌زِ‌خـود هیچ‌نـدارم ڪِہ بِہ‌آن‌فَخـرڪنم✹࿇ ⇱هرچہ‌دارم همہ‌اَز نوڪریہ خـانہ‌یِ‌تـوسـت...✾۞ ادمین براۍ پاسخ بہ سوالاٺ شرعے:🌱 @Rahmatan_lelalamin ♥️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
حـاج حسـین یکـتا: وقتــی بـه دنیا اومــدی تو گریـه کردی بقیـه می خندیـدن.. حالا یجــوری زنـدگی کن کـه مـوقع مرگت همـه گریـه کنن تو بخنــدی... درست مثل شهـــدا...
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) 😭 شهدا شرمنده ایم‼️🌹 ️🌹فـرمـانده گفت: «شما دو نفر، مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کـانال نفوذ کند.» 🔻 من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم. تا نماز صبح، دو ساعت پست می دادم و دو ساعت استراحت میکردم ولی او دو ساعت پست میداد و بجای استراحت دو ساعت نماز میخواند و عاشقانه راز و نیاز میکرد. خمپاره های دشمن هم پشت سر هم داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. پست آخر من وقت نماز صبح تمام شد. در حال سجده بود که صدایش کردم و گفتم: «نوبت توست تا پست بدهی!» 🔹 نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده؛ رفتم کنارش همزمان با صدا کردن تکانی هم به بدن او دادم؛ یکباره از پهـلو به زمین افتـاد. نفس نمی کشید؛ دیدم یک ترکش ریز به قـلب او اصابت کرده و در همان حال سجـده و راز ونیاز به دیدار معبـودش شتافته است. 🌹 چـه عاقـبت خـیری! اولین اعـزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، عبـادت، نمـاز شب، شهادت حین رزم در حال سجـده و رو به قبـله.خوش به سعادت اش. ای کاش اسم این شهید بزرگـوار یادم بود. پیـکر مطهرش نیز در همان کانال ( کانال معروف کمیل ) باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم. 📚 زمینهای مسلح /
بهشتی که قبل از شهادتش دید‼️ 🔹حمیدرضا مقدم‌فر، همرزم شهید نقل می‌کند: یک هفته قبل از شهادتش گفت: خواب دیدم مردم، من را داخل قبر گذاشتند، یک‌ دفعه نگاه کردم، تاریکی محض همه اطراف من را گرفته بود. تمام بدن من می‌لرزید. دیدم ملائک سؤال و جواب آمدند، در همان فضای تاریک و رعب‌انگیز به من گفتند: چه چیزی با خودت آورده‌ای از آن دنیا؟ ▫️من فکر کردم که حالا چه باید به این‌ها بگویم که نجات پیدا کنم. می‌لرزیدم و تعریف هم که می‌کرد با همین تعابیر. می‌گفت: فکر کردم بگویم، من جنگ رفتم، خب! پاسدار بودی، وظیفه و تکلیفت بوده که باید برای امنیت مردم کار می‌کردی. فلان خدمت را انجام دادم، خیریه داشتم، چه و چه و همین‌طور به یادم آمد که کارهای خوب من این‌ها بوده، دیدم که هر چه فکر کردم، وظیفه بوده، موشک درست کردم، وظیفه بوده، پاسدار این انقلاب بودی، وظیفه‌ات بوده از امنیت مردم دفاع کنی و موشک درست کنی. ▫️دیدم خدایا من هیچ‌ چیز ندارم، چه بگویم. یک‌ دفعه به ذهنم رسید که بگویم من هیأت می‌روم و برای (علیه‌السلام) اشک می‌ریزم، در روضه‌ها شرکت می‌کنم، برای (سلام‌الله‌علیها) اشک می‌ریزم، من خیلی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را دوست دارم. ▫️می‌گفت تا این‌ها را گفتم، این‌ها به زبانم آمد، یک‌ دفعه نگاه کردم، این تاریکی محض تبدیل شد به یک خرمی و نور و یک بهشتی را مقابل خود دیدم. 🌹 🕊