eitaa logo
مسیر سعادت
167 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
210 فایل
⇲من‌زِ‌خـود هیچ‌نـدارم ڪِہ بِہ‌آن‌فَخـرڪنم✹࿇ ⇱هرچہ‌دارم همہ‌اَز نوڪریہ خـانہ‌یِ‌تـوسـت...✾۞ ادمین براۍ پاسخ بہ سوالاٺ شرعے:🌱 @Rahmatan_lelalamin ♥️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴فلسفه قیام حسین بن علی(ع) 3. رضایت خدا: از دیگر چرایی‌ها و فلسفه‌هایی که برای قیام می‌توان گفت، رضایت و خشنودی خداوند است؛ زیرا آن حضرت(ع) بر این باور است که نمی‌توان برای رضایت مخلوق خشم و غضب خداوند را به جان خرید. اگر یزید و یزیدیان خواهان آن هستند که امام حسین(ع) با سکوت خویش رضایت آنان را بخرد و خشم خدا را به جان بپذیرد، این گمان باطل است؛ چرا که امام خودش بر این باور است که: لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق؛ کساني که رضايت مخلوق را به بهاي غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.(مقتل خوارزمي، ج1، ص239) پس آن حضرت(ع) هرگز نمی‌پذیرد برای خشنودی یزیدیان،غضب خداوند را موجب شود. سکوت در برابر اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی یزید و یزیدیان همانند سکوت اصحاب سبت خواهد بود که موجب خشم الهی شد و خداوند گناهکاران و ساکتین را به بوزینه تبدیل کرد و خشم خویش را این گونه آشکار ساخت.(اعراف، آیه 172 تا 174) آن حضرت (ع) در جایی دیگر می‌فرماید: من طلب رضي الناس بسخط الله وکله الله إلي الناس؛ کسي که براي جلب رضايت و خوشنودي مردم، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را به مردم وا مي گذارد. 📚منبع: (بحارالانوار، ج78، ص 126) •✹@masire_saadatt࿐•
اگر آن زن شما را بخشید من هم شما را بیامرزم زن در تاريكى شب راهى را پيش گرفت و رفت تا صبح به دهى رسيد، ديد مردى را به دار كشيده اند و هنوز زنده است. علت به دار كشيدن او را پرسيد، گفتند: او بيست درهم قرض دارد و قانون ما اين است كه هر كس ‍ بيست درهم قرض داشته باشد او را بر دار مى كشند و تا ادا نكند او را پايين نمى آورند. زن بيست درهم خود را داد و آن مرد را خلاص كرد. مرد كه از بالاى دار به زمين آمده بود نفس راحتى كشيد و گفت: اى زن هيچ كس به اندازه تو بر من حق ندارد تو جان مرا نجات دادى، هر جا كه مى روى من در خدمت تو مى آيم تا كمى از لطف تو را جبران كنم. او همراه زن آمد تا به كنار دريا رسيدند، مى خواستند به آنطرف دريا بروند ولى نه پولى داشتند و نه كشتى. در كنار دريا كشتيهاى زيادى بود و مردمى كه مى خواستند بر آن كشتيها سوار شوند و كالاهاى خود را بار بزنند و به آن طرف دريا بروند. مرد به زن گفت: تو همين جا بمان تا من بروم و براى آن مردمى كه مى خواهند كشتى خود را بار بزنند كار كنم و پولى بگيرم و مقدارى غذا بخرم و پيش تو آورم و بعد مى خوريم و از اين جا مى رويم. مرد نزد كشتيبانها رفت و گفت: در كشتى شما چه كالايى است ؟ گفتند: انواع و اقسام كالاها، جواهر، مشك، عنبر، حرير و... و اين يك كشتى خالى است كه ما خود سوار آن مى شويم. گفت: قيمت اين كالاها چند مى شود؟ گفتند: خيلى مى شود و ما الآن حساب آن را نداريم. مرد گفت: من يك متاعى دارم كه از همه آن چه شما در كشتى تان داريد با ارزشتر است. گفتند: آن چيست ؟ گفت: كنيزى دارم كه شما هرگز به آن زيبايى و حسن و جمال نديده ايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مى فروشم ولى به شرط آن كه اول يكى از شما برود او را ببيند و خبر بياورد كه چه تحفه اى است تا ارزان نخريد و بعد پول آن را به من بدهيد و من كه از اينجا رفتم مال شما باشد، آنها قبول كردند، كسى را فرستادند او خبر آورد كه هرگز كنيزى به آن زيبايى نديده ام و آن مرد ده هزار درهم پول زن را گرفت و رفت. ✍ ادامه دارد.... •✹@masire_saadatt࿐•