eitaa logo
مسیر سعادت
167 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
210 فایل
⇲من‌زِ‌خـود هیچ‌نـدارم ڪِہ بِہ‌آن‌فَخـرڪنم✹࿇ ⇱هرچہ‌دارم همہ‌اَز نوڪریہ خـانہ‌یِ‌تـوسـت...✾۞ ادمین براۍ پاسخ بہ سوالاٺ شرعے:🌱 @Rahmatan_lelalamin ♥️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️" پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم)" 👌 سخنرانی کوتاه بسیار 🎙 حجت‌الاسلام استاد انصاریان. 📡 برای ☝️یکنفر ارسال کنيد. 🚨@masire_saadatt•✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🚨🚨 داوود در بهشت روزی حضرت «داود» در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که: «فردا از دروازه شهر بیرون برو اولین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تو در بهشت می‌باشد » روز بعد حضرت داود به اتفاق پسرش «سلیمان» از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیرمرد کنار دروازه فریاد زد: «کیست که هیزم بخواهد؟ » یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید. حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ » پیرمرد پاسخ داد: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید. » سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان‌ها را جلوی مهمانانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان می‌برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد لله» می‌گفت. وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی. مشتری را تو فرستادی که هیزم‌ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی. در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟ » پیرمرد این حرف‌ها را می‌زد و گریه می‌کرد. داود نگاه معنی داری به پسرش کرد، یعنی همین است علت این که او با پیامبران محشور می‌شود. 📚داستان های شهید دستغیب ص 30-31 📡 👇 🚨•@masire_saadatt•✨