#راه_نشان
#روحیه
اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره، با یک ماشین داشتم برمیگشتم عقب.
توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت میآمد. این طور راه رفتن توی آن جاده، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی. جلوی ماشین را گرفتم.
راننده آقا مهدی بود. به او گفتم «چرا این جوری میری؟ میزننتها» گفت: «میخوام به بچهها
روحیه بدم. عراقیها رو هم بترسونم. میخوام یه کاری کنم اونا فکر کنن نیروهای ما خیلی زیاده.
شهیدمهدی باکری
@masire_shahadat
دعای فرج علی فانی.mp3
3.62M
🎶 الهی عظم البلا🍃
#عجل_لولیک_الفرج🌺
✅ حضرت مهدى عليهالسلام فرمودند: 🌹
📍 أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُمْ؛
📌 براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج شماست.🌸
📚 منتخبالأثر، ص۲۶۸
@masire_shahadat
#راه_نشان
#ایمان_به_خدا⚘⚘⚘
در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند درهمان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ،
نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند
در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند
شهید محسن وزوایی
@masire_shahadat
32.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی از کرامت امام رضا (ع) به مهمانش در مشهد
#غذای_حضرتی
🎼با روایت گری صابر خراسانی
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
#کوتاه_شنیدنی
#امام_رضا
#برای_دیگران_ارسال_کنید
#کلیپ
@masire_shahadat
22.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاد ایام یاد باد
شبهای بله برون ۱۳۹۷
قسمت ۱
روایتگری حاج حسین یکتا
یادمان شهدای شلمچه
#حسین_یکتا
@masire_shahadat
#راه_نشان
از زبان هم رزم او، حسین خلیلی: روزی به همراه شهید عباس بابایی برای پرواز آماده شدیم. در آن زمان ایشان استاد پروازی بنده بودند. وقتی برای پرواز آماده شدیم و خواستیم پرواز کنیم، هواپیما دچار اشکال شد و به ناچار از آن بیرون آمدیم. وقتی که کارکنان فنی هواپیما شروع به بررسی و رفع اشکال کردند، شهید بابایی در کنار هواپیما روی زمین نشستند و آرام به کار آنان نگاه کردند. این آرامش و سکوت شهید بابایی بسیار ستودنی بود، زیرا اگر شخص دیگری جای ایشان بود در این هنگام شروع به داد و فریاد بر سر کارکنان فنی میکرد که چرا هواپیما خراب است و هزاران حرف دیگر، ولی ایشان صبورانه و بدون اینکه سخنی بگویند فقط نظاره میکردند. من هم به تبعیت از ایشان در کنارشان نشستم. دیدم ایشان دارند با چیزی روی کلاه پرواز من کاری میکنند. کنجکاو شدم.
پرسیدم: چه شده است جناب سرهنگ؟ ایشان با لهجه شیرین قزوینی گفتند: بالام جان تو هم ژیگول شدی!
روی کلاه پروازی من عکس یک عقاب چسبانده شده بود و شهید بابایی داشتند این عکس را میکندند.
گفت: اینا چیه میزنی؟ تو که از خودمانی! (ایشان به افراد خیلی نزدیک خودشان که با ایشان حشر و نشر زیاد داشتند و خود را مرید ایشان میدانستند سخت میگرفتند و این نصیحتها را میکردند) گفتم: هرچی شما بگی. حالا که اینطور شد میخواهم به جای این بدهم یک یا ثارالله قشنگ با رنگ قرمز روی کلاه بنویسند. گفت: بالام جان بده واسه من هم بنویسند این یا ثارالله رو! بنده هم این کار را کردم و روی کلاه خودم و کلاه شهید بابایی این جمله را نوشتم. در آخرین پرواز شهید بابایی، همین کلاه روی سرشان بود و با همین کلاه به شهادت رسیدند.
شهید عباس بابایی
@masire_shahadat