✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
از پیروزی انقلاب یک ماه میگذشت🌹
چهره اقامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود🤩
هر روز در حالی که کت و شلوار👔 زیبایی می پوشید به محل کار
محل کار او در شمال تهران بود
یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است😔
کمتر حرف میزد
تو حال خودش بود🌿
به سراغش رفتم و گفتم
داش ابرام چیزی شده؟
گفت:نه چیز مهمی نیست
گفتم اگه چیزی هست بگو شاید بتونم کمکت کنم🧡
کمی سکوت کرد و گفت چند روزه دختری بی حجاب توی این محله به من گیر داده🖤👌
گفته تا تورو به دست نیارم ولت نمیکنم🚨
رفتم تو فکر
ابتدا خندیدم😆 ابراهیم با تعجب من را نگاه میکرد
گفتم با این تیپ و قیافه که تو داری
این اتفاق خیلی عجیب نیست🧐
روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت
با مو های تراشیده بدون کت و شلوار و با پیراهنی بلند و چهره ای ژولیده🌺
ابراهیم این کارا مدتی انجام داد و
بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد🌹🌹
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگیهای ابراهیم بود 🍂
فروردین ۱۳۵۸ بود به همراه ابراهیم و بچه های کمیته به ماموریت رفتیم
🔶 خبر رسید فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می باشد در یکی از مجتمع های آپارتمانی🏢 دیده شده با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسیدیم
وارد آپارتمان شدیم بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد✋ وقتی میخواستیم از ساختمان خارج شویم
جمعیت زیادی جمع شده بودند ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت صبر کنید🌷
با تعجب پرسیدم چی شده؟
چیزی نگفت 🍃 فقط چفیه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد آن را به چهره مرد بازداشت شده بست🌺
پرسیدم ابرام چیکار می کنی؟؟⁉️
جواب داد ما بر اساس یک تماس و خبر این آقا را بازداشت کردیم😕 اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر نمی تواند اینجا زندگی کند😓
اما حالا دیگر کسی او را نمی شناسد اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمی آید🌹
وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون را نشناخت
به ریز بینی ابراهیم فکر میکردم
💚چقدر شخصیت و آبروی انسانها در نظرش مهم بود💚
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت 👌
یکی از دوستان به من گفت با ابراهیم به سازمان تربیت بدنی⚽️🏐 بروید آقای داوودی با شما کار دارند🌿
فردا صبح رفتیم و ایشان خیلی ما را تحویل گرفت و برای ما صحبت کرد 🌸
و گفت بیاید در سازمان و مسئولیت قبول کنید مسئولیت
بازرس سازمان را برای شما گذاشته ایم🍃
و کار ما از فردای آن روز شروع شد
یک روز صبح ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد چیکار می کنی؟؟⁉️
گفتم هیچی دارم حکم انفصال از خدمت می زنم✋
پرسید برای کی؟
گفتم گزارش رسیده به رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه ضعف خیلی زننده به محل کار میاد👨🎤
برخورد نامناسب با کارمند ها خصوصا خانم ها دارد👩💼
همسرش نیز حجاب نداره و مواضع مخالف حرکت انقلاب دارد⚠️
این داستان ادامه دارد...
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 داشتم گزارش را می نوشتم.
ابراهیم گفت: 🔖
میتونم گزارش رو ببینم؟
گفتن بیا این گزارش این هم حکم انفصال از خدمت
بعد از نگاه کردن پرسید خودت با این آقا صحبت کردی؟⁉️
🔸 گفتم همه میدونن چه جور آدمیه گفت
🌹 فقط انسان دروغ بود هر چه که می شنود را تایید می کند🌹
بعد پرسید آدرس منزل این آقا رو داری؟
گفتم بله هست
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور 🏍رفتیم
داخل کوچه ها دنبال منزلش می گشتیم
همان موقع آن آقا از راه رسید از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود او را شناختم🍃
اتومبیل بنز🚘 جلوی خانهای ایستاد خانمی که تقریباً بی حجا💃 بود پیاده شد و در را باز کرد
بعد همان شخص با ماشین وارد شد
گفتم دیدی آقا ابرام دیدین بابا مشکل داره
🍁 گفت باید صحبت کنیم و بعد قضاوت کن🍁
ابراهیم زنگ خانه را زد آقا که هنوز توی حیاط بود اومد جلوی در
مردی درشت هیکل با ریش و سیبیل تراشیده بود🙁 نگاهی به ما کرد و گفت
بفرمایید
ابراهیم سلام کرد و گفت چند تا سوال داشتم🧡
آنها گفت اسم شما خیلی آشناست همین چند روز پیش توی سازمان شنیدم
بازرسی سازمان؟
درسته؟
ابراهیم خندید و گفت بله🌿
این داستان ادامه دارد...
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 بنده خدا خیلی دستپاچه شد😟
ابراهیم گفت فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص می شویم ⚡️
شروع به صحبت کردن کرد حدود یک ساعت مشغول بود💥 و
از همه چیز برایش گفت و مثال زد🌹
میگفت ببین دوست عزیز همسر شما برای خود شماست🌷
نه برای نمایش دادن جلوی دیگران‼️
می دانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می میافتند؟‼️
یا اینکه وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نباید حرف های زشت یا شوخی های نامربوط آن هم با کارمند زن داشته باشید 🤭🌿
شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی🌸
💚 اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط را بگیره💚
از انقلاب گفت🌺
از خون شهدا🌺
از امام🌺
از دشمنان مملکت🌺
و آن آقا این حرف ها را تایید میکرد
در آخر گفت ببین عزیز من این حکم انفصال از خدمت شماست
آقای رئیس یک دفعه جا خورد بعد با تعجب به ما نگاه کرد😧 ابراهیم لبخندی 🙂زد و نامه را پاره کرد
بعد گفت حرف های من فکر کن و بعد رفتیم
توی راه ادامه داد گفت مطمئن باش🍀 چیزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تاثیر ندارد🍀
خدا در قران به پیامبرش می فرماید:
🍁اگر اخلاقت تند بود همه از اطرافت می رفتند اصلا لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم🍁
این داستان ادامه دارد...
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 عجیب بود
جمعیت زیادی در ابتدای خیابان شهید سعیدی جمع شده بودند🧐🤨
با ابراهیم رفتیم جلو پرسیدم چی شده ؟؟😳
گفت این پسر عقب مانده ذهنی است🤪
هر روز اینجاست آب کثیف را از جوی بر میدارد و به آدم های خوش تیپ و قیافه می پاشد😡
مردم کم کم متفرق میشدند مردی با کت👔 و شلوار آراسته که توسط پسرک خیس شده بود
گفت: نمیدانم با این آدم عقب مانده چه کنم🌼
آن آقا هم رفت ما ماندیم و آن پسر
ابراهیم گفت چرا مردم را خیس میکنی؟؟🌹🌹
پسرک خندید و گفت خوشم میاد ابراهیم گفت کسی به تو میگه آب به پاشی ؟؟🌷
پسرک👦 گفت اونها ۵ ریال به من میدن و میگن به کی آب بپاشم و بعد از آن طرف خیابان را نشان داد
سه جوان هرزه و بیکار می خندیدند
ابراهیم این کمی فکر کرد و بعد گفت خانه شما کجاست ابراهیم گفت
💚 اگه دیگه مردم را اذیت نکنیم من روزی ده ریال بهت میدم💚 پسرک قبول کرد وقتی جلوی خانه آنها رسیدیم ابراهیم با مادر آن پسرک صحبت کرد و به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم برطرف نمود🌿
🌺☘🌺☘🌺☘
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم📍
بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری🍃
پرسید موتور آوردی؟
گفتم آره چطور گفتم؟
اگه کاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه 🏬
تقریباً همه حقوقش را خرید کرد از برنج🍚 و گوشت🥩 با صابون همه چیز خرید انگار لیستی برای خرید به او داده بودند.
بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه وارد کوچه شدیم ابراهیم درب خانه ای را زد پیر زنی که حجاب درستی نداشت دم درآمد 🌿
ابراهیم همه وسایل را تحویل داد یک صلیب🔱 گردن پیرزن بود خیلی تعجب کردم
در راه برگشت گفتم داش ابرام این خانم ارمنی بود ؟؟۱
🤨گفت آره چطور مگه آمدم کنار خیابان موتور را نگه داشتم و با عصبانیت😠 گفتم
با این همه فقیر مسلمان هست تو رفتی سراغ مسیحی ها؟؟😤 همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت🍁
مسلمان ها رو کسی هست کمک کنه تازه کمیته امداد هم راه افتاده کمکشون میکنه 🌻
اما این بنده خداها کسی را ندارند با این کار هم مشکلاتشان کم😔 میشه هم دلشان به امام و انقلاب گرم میشه🌹🌹
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 ابراهیم می گفت
اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند 🌺
باید در مدارس فعالیت کنیم چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده می شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکردهاند 👌
وقتی میدید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد😞
می گفت بهترین و زبده ترین نیروهای انقلاب در مدارس و خصوصاً دبیرستان ها باشند🌿🌿
برای همین کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت با حقوقی کمتر رفت🌸
می گفت روزی را خدا میرساند
🌹برکت پول مهم است🌹
🍂 کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد🍂
به هرحال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمایی محروم تهران بود
تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد💥 از اواسط همان سالهای دیگر به مدرسه راهنمایی نرفت
حتی نمی گفت که چرا🤔 به آن مدرسه نمی رود
یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد و با من صحبت کرد و گفت تو رو خدا شما که برادر آقا هادی هستید با ایشان صحبت😔 کنید که برگردد مدرسه گفتم مگه چی شده گفت؟؟
حقیقتش آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرد ها تو هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد نظرش این بود که این بچه ها بچه های💚🌺 منطقه محروم هستند و گرسنه سر کلاس میآیند و درس متوجه نمی شود🧡
این داستان ادامه دارد....
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 آخرین وقت بود گفت
تک به تک والیبال بزنیم؟؟😉
خنده ام گرفت😅
من با تیم ملی والیبال در مسابقات جهانی رفته بودم خودم را صاحب سبک می دانستم
حالا این آقا میخواد گفتم باشه🍃 توی دلم گفتم
ضعیف بازی میکنم تا ضایع نشه😏
سرویس اول را زد آنقدر محکم بود که نتوانستم بگیرم دومی سومی و ... 🌺
رنگ چهره پریده بود جلوی دانش آموزان کم آوردم
ضربه دست عجیبی داشت 😱گرفتن سرویس ها واقعا مشکل بود
که دور تا دور زمین را بچهها گرفته بودند نگاهی به من کرد این بار آهسته زد امتیاز اول را گرفتم امتیاز بعدی و بعدی میخواست ضایع نشم عمدا توپ هارا خراب میکرد🧡🧡
ابراهیم آبروی من را حفظ کرد🌹 و توپ را در دستش گرفت آمد بزند که صدای آمد
ندای اذان ظهر بود توپ را روی زمین گذاشت رو به قبله ایستاد و اذان گفت🌹
بچه ها رفتند برای وضوح او مشغول نماز شد اما آنجا داخل حیاط و نماز جماعت برپا شد🌺🍃🌺🍃
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
📌 محور همه فعالیت هایش نماز بود 🤲
در سختترین شرایط نمازش را اول و میخواند 👌
بیشتر هم به جماعت و در مسجد بخواند💚
مصداق این حدیث بود که امیرالمومنین می فرمایند:
هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره مند می گردد:🍁🍂
🌺🌺🌺🌺🌺
۱_ برادری که در راه خدا با او رفاقت کند
🌺🌺🌺🌺🌺
۲ علمی تازه
🌺🌺🌺🌺🌺
۳ رحمتی که در انتظارش بوده
🌺🌺🌺🌺🌺
۴پندی که از هلاکت نجاتش دهد
🌺🌺🌺🌺🌺
۵سخنی که موجب هدایت شود و ترک گناه
قبل از انقلاب نیز نمازهای صبح را در مسجد🕌 به جماعت می خواند🌸🌼
بهترین مثال از نماز جماعت او در گود زور خانه بود🤼♂
وقتی کار ورزش به اذان میرسید ورزش را قطع میکرد و نماز جماعت را به پا می نمود🍁🍁
در راه جبهه نیز موقع اذان اذان می گفت و همه را تشویق به نماز جماعت می کرد🌺🌺
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
💥 ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود 😜
خیلی هم عوامانه صحبت می کرد اما شبها معمولاً قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب🤲🌸 می شد 🌿
تلاش هم می کرد که این کار به صورت مخفیانه صورت بگیرد🌺
ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک میشد بیداری سحر هایش طولانی تر بود🍁
گوی میدانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کردهاند🌹🌹
او به خواندن دعاهای
کمیل ندبه توسل مقید بود و بعد از نماز صبح آنها را می خواند 🧡
هر روز یا زیارت عاشورا یا سلام آخر آن را می خواند🍃🍁
و آیه وجعلنا...
را زنده میکرد
یک بار به او گفتم این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است اینجا که دشمن نیست!!!!!
ابراهیم گفت دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟؟🤔
@masire_shahadat
✨﷽✨
#داستان_شب
💚#پهلوان_بی_مزار💚
راوی: جمعی از دوستان
💥 نشسته بودیم داخل اتاق ناگهان صدایی از داخل کوچه آمد😳
ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود😱
و سریع دوید دم در یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد دزد با موتور نقش بر زمین شد و دستش بریده شد و خون جاری شد😰 ابراهیم رسید موتور را برداشت و روشن کرد و گفت سریع بلند شو و به درمانگاه رفتند 🌹🌹
دست دزد پانسمان شد و با هم به مسجد رفتن🌺
بعد از نماز کنارش نشست و با او صحبت کرد چرا دزدی می کنی؟ آخه پول حرام...
که دزد گریه می کرد😭 و گفت اینها را می دانم
بیکارم زن و بچه از شهرستان آمده اند مجبورم ابراهیم فکری کرد و با یکی از نمازگزار ها صحبت کرد و گفت خدا را شکر شغلی مناسب برایت فراهم شد
از فردا برو سرکار این پول را هم بگیر
به دنبال حلال باش مال حرام زندگی را به آتش🔥 میکشد پول حلال کم هم باشد برکت دارد🧡🧡
@masire_shahadat