روزها گذشت و من دیپلم گرفتم
روزهای بچگیم گذشت اما با سختی
با حسرت یک روز خوب.
در قید خودمم نبودم فقط به فکر خواهرم بودم. دیگه 18 سالم بود و دنبال کار درست و حسابی.
خواهرم 16 ساله شده بود و خانم شده بود. یک روز از خیابون برمیگشتم خونه دیدم خواهرم داره هق هق میکنه و اشک میریزه. مثل ابر بهاری اشک میریخت
با ترس رفتم جلو و گفتم چی شده؟
نمیتونست حرف بزنه نفسش بالا نمی اومد. آب پاشیدم به صورتش تا به خودش بیاد ده دقیقه بعد که جون من به لب اومده بود گفت تیمور داشت با مامان حرف میزد و میگفت باید منو به عقد جهان دربیاره.
جهان پسر وسطی تیمور بود. یک ماهی بود زنش طلاق گرفته بود و یه دختر چهار ساله داشت.
عصبی شدم دستام میلرزید
نگاهی به خواهرم کردم و گفتم ببین تو برو یواش وسایلت رو جمع کن دیگه وقتشه از این سگدونی بریم.
خواهرم یه کیف بزرگ برداشت و لباسمونو جمع کرد بهش گفتم تو برو سر فلان خیابون تا بیام.
وقتی رفت با تندی در اتاق تیمور و زدم
اومد بیرون و چه مرگته!
حمله قوی ایران به اسرائیل تاثیر جهانی داشته که قابل وصف نیست، ببینید این چالشو که بصورت فراگیر در تیکتاک و اینستاگرام درحال انتشاره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه سوری کرج
کوادکوپتر بازی اسقاطیل😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آگاهی چیه!؟
اثر تجسس چیه!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقتدار ایرانی یعنی حمله کنی و رژیم صهیونیستی جرأت حمله نداشته باشه 🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران زیبا🇮🇷
ترکمن صحرای زیبا😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی ترکیه و مالزی پوشش آزادِ!؟
سیلی محکمی کوبیدم به صورتش و گفتم تا الان هرچی ظلم کردی هیچی نگفتم ولی اسم خواهرمو آوردی
یکی دیگه با مشت زدمش. جهان اومد سمتم و یکی کوبید به شکمم اون دوتا هم داشتن می اومدن که
از دستشون فرار کردم و نگاه تندی به مادرم که غمگین بود انداختم و رفتم.
خواهرم چشماش برق شادی داشت.
همین برام کافی بود
مونده بودم کجا بریم.
خیلی فکر کردم خواهرم گفت بریم خونه عمو. گفتم این همه سال خبری ازما نگرفتن حالا بریم بگیم چی.
گفت خب جایی نداریم بریم بمونیم تو خیابون!؟
راست میگفت ادرسشون یادم بود یه کوچه با خونه پدری ما فاصله داشت
نمیدونستم هنوز اوجا هستن یانه
رفتیم و دیدیم اونجا میشینن باز
خیلی خوشحال شدیم عموم عادی برخورد میکرد انگار نه انگار ما برادر زاده هاشیم. زنعموم هم همینطور.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر تو باید کسی باشه که درواقع صمیمی ترین دوست توئه..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا انسان ها بر اساس علمشان رفتار میکنند؟
آیه ای جالب از قرآن کریم👆
سه روز اونجا بودیم من فقط یه سر پناه میخواستم تا یکم فرصت داشته باشم پول جمع کنم.
بعد یه روز اونقدر زنعموم اخم کرد و تلخی کرد که خواهرم مظلومانه گفت داداش بریم. بعد سه روز دوباره توی خیابونا پرسه میزدیم.
به چندتا از آشناها زنگ زدم
همه میگفتن نیستن! دلم خیلی شکست. اما بیشتر
پراز کینه بودم. دلم یه انتقام جانانه از تیمور میخواست که خونمون رو بالا کشید. از اینکه ما رو اواره کرد.
دلم میخواست غرورو بذارم کنارو اشک بریزم اما نمیخواستم جلوی خواهرم گریه کنم. دلم میخواست که دلش خوش باشه پناهی داره.
من که خودمو تنها ترین و بی پناه ترین آدم روی کره زمین میدونستم.
تو فکر انتقام بودم. تو فکر ضربه زدن به پسرای تیمور. برنامه هم چیده بودم این سه روز. کامل تیمور با خاک سیاه یکسان میشد. دیدم خواهرم داره اشک میریزه
گفتم چیزی شده؟ گفت نه نمیدونستم امشب شب عاشورا ست.
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خدا جلوی ظلم این همه ظلم که تو دنیا هست نمیگیره و جواب ظالمین را نمیده؟
استاد#رنجبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم امیرالمومنین علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت قیام امام حسین علیهالسلام
اشکی از گوشه چشمم جاری شد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم بریم مسجد؟
لبخندی زد گفت آره!
رفتیم مسجد شب شده بود نذری میدادن و من و خواهرم خیلی گرسنه بودیم. با ولع و حرص غذا میخوردیم.
شب مراسم خوبی برگذار شد و هیئت بود من کلی اشک ریختم.
اونجا بود که تمام کینه ها حسرت هام رو فراموش کردم و یه دل سیر گریه کردم اما اینبار نه برای خودم که برای امام حسین علیه السلام.
گفتم من مادرم رو بخشیدم. بخاطر تمام سکوت هاش.
تیمور و که حقم منو خواهرم رو خورد به بهانه اینکه خرجمون رو میده من از حق خودم گذشتم.
از پسراش از داریوش که پدرمو کشت از. همه.
فقط امام حسین تو پناه و یاور من باش.
آخر شب بود حوالی ساعت یک.
نمیدونستیم کجا بریم تصمیم گرفتیم توی همون مسجد بمونیم.