eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از تعحب خشکم زد، چطور میتونه اینطور وقیحانه به من تهمت بزنه، گفتم تو داری به من تهمت میزنی منم واگذارت کردم به جدم حضرت زهرا(سلام الله علیها) دستش رو که جای طناب بود به من نشون داد گفت، اونوقتی که دست من رو میبستی یاد جدت حضرت زهرا نبودی، اینجا توی کلانتری یاد جدت افتادی، واقعا نمی دونستم مقابل این تهمت بزرگش چی بگم، من رو باز داشت کردند، موقع اذان شد، در بازداشگاه رو زدم، سرباز اومد جلوی در گفت چیکار داری؟ گفتم در رو باز کن من وضو بگیرم نماز بخونم، در رو باز کرد، وضو گرفتم، یه مهر هم گرفتم، برگشتم بازداشگاه، نشستم سر سجاده، زدم زیر گریه، گفتم خدایا تو شاهدی که این مرد و زن دارن دوروغ میگن، خودت کمکم کن، جواب اینها رو هم بده، خانمم وکیل گرفت و ثابت کرد که به من تهمت زدند، بعد از چند ماه بی گناهی من ثابت شد... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۱ من همش ۱۹ سالم بود که این ماجرا برام پیش اومد بابام جانباز شیمیای و اعصاب روان بود و زمستون ها اصلا نمیتونست از خونه بیرون بره کوچکترین سرمایی باعث میشد بدترین مریضی ها رو بگیره منم‌ مجبور بودم با کارگری ساختمون و هر چیزی که میتونم خرج خونه رو بدم، البته بنیاد جانبازان به بابام حقوق میداد، ولی اون حقوق کفایت زندگی ما رو نمیکرد، جدا از اینکه ماهی دوبار باید پدرم رو میبردم بیمارستان تا عفونت توی روده هاش رو با شلنگ از بینیش بیرون بکشن، در گرما و سرما کار میکردم، گاهی انقدر سرد بود که اب یخ میزد و باید یخ داخل بشکه رو میشکوندم تا به اب برسم و کار کنم ی بار که از سر کار برگشتم خونه بعد از دوش گرفتن توی اتاق خوابیده بودم که مادرم بیدارم‌ کرد گفت :دوستت که باهاش میری سرکار پشت گوشی تلفن کارت داره با وجود خستگی زیاد از جام بلند شدم و با سمت گوشی رفتم دوستم از اونور بهم‌گفت که یه کار پیدا کرده باید یه در و بکنیم بذاریم عقب نیسان صاحبکار گفته بود نفری بیست هزار تومن بهمون میده... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
هر چی مامانم اصرار کرد که نرو دیر وقته، توجهی نکردم و گفتم : بابا که مریضه الانم زمستونه کار خیلی کمه بیست تومنم‌ بیست تومنه بذار برم این پولو بگیرم برای دارو های جانبازی بابا مامانم‌ قانع شد و منم رفتم وقتی رسیدیم به همون باغی که دوستم ادرسش رو گرفته بود دیدیم مَرده با ی نیسان منتظر ماست ساعت حدود ده شب بود و ما‌ هم‌ تو سرما تند تند مشغول کندن شدیم بالاخره کار تموم شد و در و داخل نیسان گذاشتیم اون مرد که اسمش رحمان بود گفت: بیاید بریم در بانک من از کارتم پول بردارم بدم بهتون ماهم از خداخواسته قبول کردیم وقتی رسیدیم داخل شهر مقابل بانک ایستاد و ما پیاده شدیم‌ تا ماشینش رو پارک کنه و بیاد که گاز داد و رفت... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
ناامید به خونه اومدم و وقتی به مادرم‌گفتم گفت:عیب نداره فدای سرت اصلا نباید میرفتی یک هفته گذشت که دیدم در میزنن وقتی در و باز کردم مامورا ریختن تو خونه و به جرم دزدی گرفتنم توی کلانتری رفیقمم دیدم که دستبند به دست نشسته بود هر چی گفتیم کار‌ ما‌ نبود و ما دزدی نکردیم طرف گفته باغ بابامه میخوایم در عوض کنیم کسی باور نکرد و منتقل شدیم به زندان، بعد از حکم قاضی با قید سند ازاد شدیم. هزینه و خسارت در و با دوستم شراکتی پرداخت کردیم ولی صاحب باغ گفت میخوام ادبتون کنم و رضایت نداد که ندادو من باقید سند ازاد بودم بعد سه سال من ازدواج کردم و ی دختر ده روزه داشتم که از دادگاه ابلاغیه اومد‌ باید خودت رو معرفی کنی به زندان صاحب سند ازم شکایت کرده بود دقیقا روزی که دخترم شد چهل روزه من خودم رو به زندان معرفی کردم دوری از همسرم که عاشقش بودم و دختر کوچولوم خیلی سخت بود هر کاری کردیم شاکی رضایت نداد که نداد شش ماه بعد با عفو مشروط ازاد شدم و به خونه برگشتم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
دوسال دیگه هم‌گذشت و خدا ی پسر بهم داد خانواده م کامل شد و من و همسرم اون روزها رو فراموش کردیم ی بار که با همسرم و بچه ها تو حیاط خونه مادرم‌ بازی میکردیم صدای در بلند شد در و باز کردم که دیدم صاحب همون باغی که از من شکایت کرده بود پشت دره دردمند و بیچاره نگاهم‌ کرد و زمزمه کرد : حلالم‌ کن اخم‌ غلیظی کردم: چرا باید حلالت کنم؟ به جرم کار نکرده ازم‌خسارت گرفتی بعدم رضایت ندادی الان‌ اومدی اینجا چیکار؟ چونه ش لرزید:حلالم کن نوه م پنج سالشه دقیقا همسن دختر توعه، سرطان خون گرفته و داره میمیره این‌ اه تو هست لب باز کردم‌حرفی بزنم که همسرم جلو اومد _هر موقع زمان و به عقب برگردوندنی شوهر من از چهل روزگی تا شش ماهگی‌بچه م رو ببینه منم‌ میگم‌ حلالت کنه وگرنه بار اخرت باشه میای اینجا... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۵ یادته چقدر مادر شوهرم بهت التماس کرد، به پات افتاد، گفت بچه من زجر کشیدست، از نو جونی کار کرده، باباش جانبازه، میخندیدی مسخرش میکردی؟ اون مرد با ناامیدی از در خونه ما رفت واقعا چه انتظاری دارن مردم هر بلایی بخوان سر ما میارن و هر کاری بخوان میکنن اخر سرم با ی حلالیت میخوان تمومش کنن که چی؟ دوهفته بعد از اینکه اومد در خونمون زنش اومد سراغ من و خانواده م جیغ میزد و تو سرو صورتش میکوبید بلند گفت: دلت خنک شد؟ بچه م نوه م مرد راحت شدی؟ اخم غلیظی کردم: خانم محترم دست از سرما بردارید انقد مزاحم ما نشید من ی غلطی کردم سر بیست هزار تومن گول خوردم جورشم کشیدم اونوقت شماها ولم‌نمیکنید؟ مگه خسارت نگرفتید؟ مگه نگفتید باید ادب شم؟ من که زندانم رفتم ولم کنید دیگه انقدر مزاحمم نشید اون زن پاهام رو بغل کرد:توروخدا حلالم کن، میترسم آهت بازهم بلا سرمون بیاره... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۱ پدرم مرد تحصیل کرده ای بود مادرمم همینطور به واسطه این دوتا من و تمام خواهر و برادرانم از تحصیلات خوبی برخوردار بودیم به جز برادر آخرم که پدرم هر کاری کرد نتونست مجابش کنه تا درس بخونه همه ما اوضاع شغلی و مالی مناسبی داشتیم به جز اون که ترجیح داد به جای درس خوندن بره سراغ کارگری نمیدونم اون همه زحمت الکی و کمترین دستمزد چی براش داشت که سر حرفش مونده بود، آخرم به ی دختری علاقه مند شد و گفت که میخواد باهاش ازدواج کنه هر چی بهش گفتیم اون در سطح ما نیست و بدرد خانواده ما نمیخوره گوش نکرد حتی کسر شانم میشد بگم‌ محل زندگیشون کجاست و از چه خانواده ای هست با وجود اینکه پدرم اصلاً مایل به این ازدواج نبود اما مخالفتی نکرد و دختر مورد علاقه اش رو براش گرفت همه ما ناراحت بودیم و گفتیم که اگر پدرم به این ازدواج تن نمی داد یا برای برادرم رضا شرایط سخت میذاشت مجبور می‌شد که درس بخونه اما پدرم این اعتقاد را نداشت و میگفت هر کسی تا زمانی که نخواد تغییر نمیکنه ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۲ به عنوان یک پزشک تا جایی که میتونستم تلاش میکردم که برای جامعه مفید باشم مفید بودند باعث شده بود غرور خاصی بهم دست بده ولی گاهی که خانوادگی دور هم جمع میشدیم برادر کوچکتر رو دعوت نمی کردم اعتقادم بر این بود که هم سطح ما نیستند مادرم زن رضا رو خیلی تحویل می‌گرفت و هر مراسمی که خودش می گرفت دعوتش میکرد ولی من از اینکه حتی باهاش هم کلام هم باشم کسرشانم میشد تا اونجایی که می تونستم تلاش میکردم باهاش روبرو نشم تازه ازدواج کرده بودن که وقتی خبر بارداری زنش به گوشم رسید پوزخندی زدم و گفتم حداقل یه مقدار خودداری می‌کردن مجبور نبودن که حتی بچه دارم بشن اعتقاد مادرم بر این بود که من دارم پامو از حدم فراتر میزارم و قضاوت بیجا می کنم میگفت اونا دوس دارن که زود بچه دار بشن و با کسی ربطی نداره من خودم بعد از ۵ سال زندگی تازه با همسرم به این نتیجه رسیده بودیم که بچه دار بشیم ولی رضا هنوز سال اول زندگیش بود که بچه اولش به دنیا آمد مادرم خیلی هوای زن رضا رو داشت میگفت گناهی نکرده که زنه پسرم شده ولی به نظر من تمام این کمک‌ها بیجا بود و باعث میشد پررو تر بشن تا اینکه سالها می گذشت رضا پنج بچه داشت و من فقط دوتا به ازای هر سال از زندگیشون یه دونه بچه به دنیا آورده بودن ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۳ ی بار که بهش گفتم چرا انقدر بچه به دنیا میارید گفت از اینکه بچه زیاد داشته باشه خوشش میاد و مثل پدر و مادر و مجبورشان نمیکنه درس بخونن اونا باید خودشون برای خودشون تصمیم بگیرن از حرفهای رضا خنده م میگرفت چه جوری میتونه با اجبار نکردن بچه ها برای انجام کاری، موفق بشن به من گفت که بچه‌های من آزادن و خودشون انتخاب میکنن چطور باشن شغل رضا فاجعه بود تابستون ها روی چرخ میوه میفروخت و زمستان ها باقالی و لبو حتی از پدر و مادرمم کمک نمیگرفت من از اینکه به کسی بگم اون برادر منه خجالت میکشیدم یه روز دیدم زن رضا زنگ زد بهم و گفت هر چی با مادرم تماس گرفته پاسخ نمیده رضا یک هفته است که خونه نرفته بهش گفتم حتما فهمیده در اندازه ما نیستی ترکت کرده تا خودش رو درست کنه اونم قطع کرد و بالاخره تونست با مادرم صحبت کنه و گفت که رضا گم شده بعد از یک هفته پیگیری و دویدن این ور اونور متوجه شدیم که رضا یه شب که داشته باقالی می فروخته یه ماشین بهش میزنه و فرار میکنه با کمک دوربین های مداربسته اون اطراف موفق شدیم تا ماشین و راننده رو پیدا کنیم تا راننده ماشین دستگیر شد و به زندان افتاد پدر و مادرم به من وکالت دادند که دیه رضا رو بگیرم ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۴ به زن و بچش بدم همسرش هم به من وکالت داد اینقدر از زنش بدم میومد که دوست نداشتم دیه رو بهشون بدم وقتی دیه رضا رو گرفتم با وجود اینکه اصلا نیازی نداشتم و درآمد خودم خیلی بیشتر از اون پول بود اما پول رو به زن و بچه رضا ندادم و برای خودم برداشتم زنش که به پدر و مادرم زنگ زده بود و گفته بود گفتم که من پول بهشون دادم و اونا فقط می خوان پول بیشتری بگیرند مادر من باورش شده بود دیگه جوابشونو نداده بود اما دورادور از حال و احوالات شون خبر داشتم که با چه وضعی زندگی می‌کنند و از این که حالشون خوب نیست دلم خنک شد بعد از این که زنش دیده بود منبع درآمدی نداره رفته بود خونه های مردم کار کردن با کار کردن تو خونه های مردم مخارج بچه هاش رو میداد همینطور که زمان می‌گذشت و از دور نگاهشون میکردم دروغ چرا ته دلم به رضا حسادت میکردم با وجود بی پولی ولی همیشه زنش عاشقش بود اما دوست داشتن زن من بسته به موجودی کارتش بود زن رضا با اینکه میتونست بچه ها رو بندازه گردن پدر و مادرم و برای خودش زندگی کنه اما پای بچه هاش ایستاد و جنگید سالهای سال برای بچه هاش جنگید وقتی که زمان گذشت و بچه هاش دیگه هرکدومشون بزرگ شده بودند یه روز اومد خونه مادرم و تماس گرفت و گفت که منم برم، رفتم خونه مادرم و دیدم نشسته بچه هاش هم کنارش بودن رو بهم گفت به جون بچه ها ❌کپی حرام ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
۵ به روح رضا تو هیچ پولی به من ندادی من دنبال پول نیستم خدا به بچه هام سلامتی داده خودشون کار میکنند چند برابر پول در میارن چشممون دنبال اون پول نیست ولی فقط می خوام بدونم چرا این کارو کردی من یه زن بیوه که بچه های برادر تو بزرگ کردم مگه با تو چیکار کرده بودم که تو به دروغ متوسل شدی؟ جوابی نداشتم و فقط شرمندگی بود که همراهم بود پدر و مادرم که از کار من خجالت کشیده بودن فقط منتظر کلامی از جانب من بودن اما هیچی نداشتم که بگم بهش گفتم بیا پولو بهت بدم اونم گفت چندین سال تو خونه های مردم کار کردم و حرف کشیده م که بچه هام از کسی چیزی نگیرند حالا بیام از تو پول بگیرم من اون پول رو نمی خوام بچه ها خدارو شکر همه سالم هستن و کار می‌کنند و در میارن نیاز ندارند ولی به من بگو که من چیکارت کرده بودم که با این کار دلت اروم‌ گرفت هیچ پاسخی نداشتم که بدم گفت بچه‌های من یه عمر با حسرت این که پدر ندارن پول ندارن بزرگ شدند حالا که بزرگ شدن، تمام شده دیگه پول به دردشون نمیخوره اروم‌ گفتم دوبرابر بهت میدم که گفت من نیومدم اینجا این پولو از تو بگیرم به من ندادی منم الان از تو نمیگیرم صبر می کنم خدا ازت بگیره سختی که بچه‌های من کشیدن ایشالله هزار برابر بدتر بکشی ❌کپی حرام ⛔️
تو به جز اینکه پول به من ندادی کاری کردی که اون کمکی که پدر مادرت می‌کردن هم قطع شد انشالله خدا یه کاری کنه بیچارگی از سر و روت بباره جوابی نداشتم که بدم از خونه رفت و مادرم منو از خونه بیرون انداخت ذهنم درگیر حرفاش بود باورم نمیشه که تا این حد آدم بدی شده بودم که باعث شده بود که خانواده برادر خودم سختی بکشن، به خونه برگشتم و چندماهی گدشت چندباری رفتم سراغ خانواده برادرم میدونستم با مادرم در ارتباطن اما همسر برادرم جواب منو نمیداد و میگفت تسویه حساب ما با خدا، کم کم حال بچه های خودم بد میشد وقتی ازشدن جندتا ازمایش گرفتم متوجه بیماری سرطان شدم سنشون برای مرگ زود بود و متاسفانه چون خودم دکتر بودم نیازی نبود که کسی قانعم کنه که امیدی هست و میتونم نجاتشون بدم، در عرض شش ماه فرزند بزرگترم فوت شد مرگش خیلی عذابم میداد مادرم دقیقا روز خاکسپاریش بهم گفت داری تقاص پس میدی زندگی برادرت به تو ربطی نداشت کا بخوای قضاوت کنی با محاکمه من اگر همیشه بهش حق میدادم چون میدونستم عاشق خانواده ش هست و براشون هر کاری میکنه نه مثل تو، عزمم رو جزم کردم و سراغ همسر برادرم رفتم اما دیگه حتی باهام حرفم نمیزد دو دستی چسبیدم به دخترم که بیمار بود تونستم با دارو های مختلف زنده نگهش دارن ولی همیشا بیماره و در حال درد کشیدن هست بچه م جلوی چشمم داره اب میشه و کاری ازم برنمیاد دقیق عذابی که زن برادرم کشید و من دارم میکشم همون حسرت و عذابی که تجربه کرد و من دارم میکنم . ❌کپی حرام ⛔️