#احساس_زرنگی ۱
خالم ۵ تا دختر داشت داستانی که میخوام تعریف کنم مال زمانیه که دختر بزرگش ۱۵ سالش بود دوتا خاستگار داشت و خالم خیلی اصرار داشت هرچه زودتر دختراش رو شوهر بده..مامانم بعضی وقتا دعواش میکرد ومیگفت حیف این دخترای دسته ی گلت نیست هرکی از راه میرسه ندیده ونشناخته سریع میخوای دختر بدی بهشون؟ خداروشکر دخترات مثل خودت هول و بی عقل نیستند.
اما خالم معتقد بود اگه دختر رو دیر بفرستی سر زندگیش مردم فکر میکنن عیب و ایراد داره و خاستگار نداشته که مونده رودست پدرمادرش.
شوهر خالم ادم مظلوم و ساکتی بود که زورش به زبون و افکار خالم نمیرسید...
یروز خالم با ذوق و شوق اومد خونمون و به مامانم گفت بیا بشین برات تعریف کنم تا بفهمی چه خواهر زرنگی داری...
ادامه دارد
کپی حرام
#احساس_زرنگی
شروع کرد به تعریف از یه خونواده و ادرس دادن تا خالم بفهمه میخواد درمورد کی حرف بزنه...گفت دیروز قبل از ظهر از نونوایی برمیگشتم دیدم فلانی وشوهرش وایسادن دم در خونه ی جیران (همسایه بغلیمون)...از همون دور شناختمشون و فهمیدم پسر و عروس کدخدای ولایتمون هستند...میدونستم دوسه تا پسر بزرگ دارن که وقت دامادیشونه حدس زدم برا خاستکاری از دختر جیران اومده باشن.
رفتم جلو خیلی گرم حال واحوال کردم وگفتم جیران نونواییه و خیلی مونده نوبتش بشه...
اونقدر تعارف و اصرار کردم که اومدن خونه منم سریع فرخ لقا رو صدا کردم بیاد ازشون پذیرایی کنه..
تا تونستم تعریف فرخ لقا رو پیششون کردم و گفتم کلی خاستگار داره و کم مونده پاشنه در خونه رو بکنن
ادامه دارد
کپی حرام
#احساس_زرنگی ۳
ولی بازار گرمی کردم و به دروغ گفتم من وباباش راضی نمیشیم به هر ادمی دختر بدیم..دیدم زنه بدجوری چشماش فرخم رو گرفته منم قبل ازینکه حرفی از جیران و دخترش بزنه دیدم تنور داغه گفتم نون رو بچسبونم.
شروع کردم از دخترای همسایه بد گفتن که دختر فلانی بی ابرو و جیغ جیغویه...دختر فلانی کثیف و بی سلیقه ست.
در مورد دختر جیران هم گفتم دختره اعصاب نداره و سر هرچی با خواهر برادرش دعوا راه میندازه خدا به داد زندگیش برسه...
خلاصه که تا تونستم زیراب دخترای کوچه رو زدم...
اونام یکم نشستند و یساعت بعدش خداحافظی کردند و رفتند.
امروز دوباره اومدند خونه مون.
ادامه دارد...
کپی حرام
#احساس_زرنگی ۴
گفتند راستش ما تو ولایت تعریف دختر جیران خانم رو شنیده بودیم پسرمم یبار دیده و پسندیده بود.ولی خدا خیر بده شمارو با اینکه هنوز نمیدونستی میخوایم از دخترش خاستگاری کنیم حقیقت رو گفتی دختر بی اعصاب و بداخلاق شوهرش رو پیر میکنه..دیروز دخترت رو دیدم خوشم اومد اجازه خواستند که با پسرش و بزرگتراشون بیان خاستگاری رسمی.
مامانم که تاحالا سکوت کرده بود خیلی خالم رو دعوا کرد وگفت کی گفته دختر جیران بداخلاقه؟ چطور دلت اومد دخترای همسایه ت رو بدنام کنی تا دختر خودت رو سروسامون بدی ؟ خاله گفت اگه زرنگ نباشی نمیتونی دخترت رو شوهر بدی...
چند وقت بعد فرخ لقا عروس شد و رفت شهر دیگه...
ادامه دارد...
کپی حرام
#احساس_زرنگی ۵
بعضی وقتا که میومد خونه خاله میشنیدیم که از زندگیش راضی نیست میگفت شوهرش اهل کارو زندگی نیست یا دنبال رفیق بازیه و یا تو خونه میخوابه اما خاله هربار میگفت اون از یه خونواده ی اصیله اگه تو زن باشی میتونی درستش کنی...
فرخ لقا صاحب دوتا بچه شده بود با اینکه عروس یه خونواده ی پولدار بود اما برخلاف خانواده ی شوهرش و جاریهاش سرووضع فقیرانه ای داشت.
خالم به تکاپو افتاده بود تا زندگی دخترش رو نجات بده تا اینکه یروز فرخ لقا بهش میگه یبار به مادرشوهرم گفتم چرا شوهر من با بقیه داداشهاش فرق داره و اینقدر اذیتم میکنه و تلاشی برای ارامش و رفاه من وبچه هامون نمیکنه؟
ادامه دارد..
کپی حرام
#احساس_زرنگی ۶
اون هم گفته بود اگه این پسرمم مثل بقیه ی پسرام مرد زندگی بود مثل همونها از شهر براش زن میگرفتم و نمیومدم سراغ توی دختر دهاتی...من دلم خوش بود تو بچه ی روستایی و سختی کشیده ای بنابراین قدر زندگی با پسرم رو میدونی و میتونی اون روسروسامون بدی...مامانت تورو انداخت به ما وگرنه من دختر همسایه تون جیران خانم رو میخواستم برا پسرم بگیرم...
و اونجا بود که خالم فهمید چه کلاهی سرش رفته چون بی عرضه ترین پسر اون خونواده رو به چنگ اورده بود و خودش با دستای خودش دخترش رو انداخته بود تو بدبختی ...
پایان
کپی حرام