#ازهمپاشیده 2
از همون شب های اول که پاش تو زندگیمون باز شد لباس های خیلی بازی تو جمع می پوشید. واقعا برامون غیر قابل درک بود رفتاراش.
وقتی میدیدم داداشم انقد بی غیرت شدهکه چیزی بهش نمیگه بدتر حرص میخوردم.
پدرم بنده خدا که تنها همین پسرو داشت حالش از همه ما بدتر بود و شب و روز غصه میخورد. اما چه کنیم که عشق چشم برادرمون رو کور کرده بود.
یک روز خواهرم ملیکا که دعوای بدی با زن داداشم سارا کرده بود اومد و بهم گفت_ مهرواره مواظب این دختره باش شوهر من که الحمدلله نمیاد اینجا اما نگاههاش به شوهر تو اصلا عادی نیست . این موجود هرکاری می کنه که مردای دیگه رو به خودش جذب کنه.
آه از نهادم بلند شد خودممیدونستم و خیلی روی رفتارای این دختر حساس شده بودم اما نخواستم ملیکا رو بدتر عصبی کنم.
با لحن آرومی گفتم_ ملیکا تورو خدا میدونم خیلی عصبی هستی ولی این حرفا چیه که میزنی؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 2
از همون شب های اول که پاش تو زندگیمون باز شد لباس های خیلی بازی تو جمع می پوشید. واقعا برامون غیر قابل درک بود رفتاراش.
وقتی میدیدم داداشم انقد بی غیرت شدهکه چیزی بهش نمیگه بدتر حرص میخوردم.
پدرم بنده خدا که تنها همین پسرو داشت حالش از همه ما بدتر بود و شب و روز غصه میخورد. اما چه کنیم که عشق چشم برادرمون رو کور کرده بود.
یک روز خواهرم ملیکا که دعوای بدی با زن داداشم سارا کرده بود اومد و بهم گفت_ مهرواره مواظب این دختره باش شوهر من که الحمدلله نمیاد اینجا اما نگاههاش به شوهر تو اصلا عادی نیست . این موجود هرکاری می کنه که مردای دیگه رو به خودش جذب کنه.
آه از نهادم بلند شد خودممیدونستم و خیلی روی رفتارای این دختر حساس شده بودم اما نخواستم ملیکا رو بدتر عصبی کنم.
با لحن آرومی گفتم_ ملیکا تورو خدا میدونم خیلی عصبی هستی ولی این حرفا چیه که میزنی؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 3
عصبی گفت_ مگه دروغ میگم؟ خونسرد لب زدم_ میدونم سارا تو جمع جلوی همه بهت بی احترامی کرد ولی دلیل نمیشه که این حرفارو بزنی و به این گناه متهمش میکنی؟
عصبی لب زد_ اولا اون خانم در حدی نیست که به من بی احترامی کنه! دوما من کسی رو متهمنکردم! خودت میدونی این خانم داداش مارو گول زده و از اوناست که کارش اغفال مرداست.
با لحن تندی گفتم_ زشته خواهر من اون قراره به عقد داداشمون در بیاد.
دماغی بالا کشید_ امیدوارم نشه!
در ضمن توهم چشماتو باز کن نگاهای اون زن رو به شوهرت ببین خانم!
حرصی گفتم_ بس کن ملیکا این حرفا چیه اگه مهدی بشنوه بدجوری شاکی میشه!
اوفی گفت و بعد ادامه داد_ خب شاکی بشه! شاید چشماشو باز کنه و از عقد این دختره پشیمون شه.
هر چند که بعید میدونم پشیمون شه!
ملیکا کاملا حق داشت اما نمیخواستم بدتر دعوا راه بیوفته و سکوت کردم.
شوهر من آدم نیستی که دست به همچبن کارایی بزنه!
ادامهدارد.
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 4
بلاخره عقد کردن و بعد عقدش رفتارای سارا بدتر شد. ملیکا بدجوری شاکی شده بوده و دیگه خونه بابا نمیاومد.
مهدی که چند رفتار زشتی تو خانواده ازش دیده بود بهش تذکر داد اما سارا خانم قهر میکرد و یک مدت کلا غیبش زد. این قهر درست بعد رفتارای مشکوکی بود که از شوهرم و سارا خانم دیدم.
شوهرم درست بعد رفتن سارا گفت که باید چند روزی بره ماموریت.
مشکوک شدم به ماموریت یهویی که پیش اومدم و از طریق دوستها و همکارا پیگیر شدم و فهميدم که ماموریتی درکار نبوده. ذهنمبدجوری درگیر شده بود. خدایا با وجود دخترم آیدا من چه خاکی به سرم بریزم.
شوهر بدبخت من که اهل این کارا نبود.
همون شب مهدی عصبی اومد خونه و با داد گفت که جای سارا پیدا کردم تو یه خونه ویلایی کرایه ای تو لواسون بود.
داد میزد که چقدر کور بودم کهندیدم این دو نفر کنار هم چه نقشه هایی کشیده بودن.
ادامه دارد .
کپی حرام.