#ازهمپاشیده 1
ذهنم بدجوری درگیر اتفاقایی بود که افتاد. خدایا چیا که سرموننیومد. بعد از سکته و مرگ پدرم همه چیز دیگه کلا نابود شد . چرا یهویی اینطور شد؟
شوهر من خیلی مرد سر به زیری بود و سرش تو کار خودش بود . من میدونم اون مقصر نبود و اغفال شد .
از همون روز اول به مهدی داداشم گفت این دختره سارا خیلی دختر آزاد و بی بند و باریه ! اما گوش نکرد و سارا رو به زندگیمون وارد کرد . من دون موقع یه دختر سه سال داشتم که الان دیگه پنج سالش شده داشتیم زندگیمون رو می کردیم اما با اومدن به مار خوش خط و خار به زندگیمون همه چیز عوض شد.
بعد از نامزدی همون روزای اول که مهدی میآوردش خونه متوجه نگاه های هیزش به شوهرم میشدم
اما با خودم میگفتم این دختر هر چقدر بی بندوبار باشه بازم یه همچین کاری نمیکنه! خودمو فریب دادم .
ادامهدارد .
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 1
ذهنم بدجوری درگیر اتفاقایی بود که افتاد. خدایا چیا که سرموننیومد. بعد از سکته و مرگ پدرم همه چیز دیگه کلا نابود شد . چرا یهویی اینطور شد؟
شوهر من خیلی مرد سر به زیری بود و سرش تو کار خودش بود . من میدونم اون مقصر نبود و اغفال شد .
از همون روز اول به مهدی داداشم گفت این دختره سارا خیلی دختر آزاد و بی بند و باریه ! اما گوش نکرد و سارا رو به زندگیمون وارد کرد . من دون موقع یه دختر سه سال داشتم که الان دیگه پنج سالش شده داشتیم زندگیمون رو می کردیم اما با اومدن به مار خوش خط و خار به زندگیمون همه چیز عوض شد.
بعد از نامزدی همون روزای اول که مهدی میآوردش خونه متوجه نگاه های هیزش به شوهرم میشدم
اما با خودم میگفتم این دختر هر چقدر بی بندوبار باشه بازم یه همچین کاری نمیکنه! خودمو فریب دادم .
ادامهدارد .
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 5
اسم شوهرم که وسط اومد حس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم . خدایا چه خاکی به سرم شد . من مگه چی کم گذاشتم که این کارو باهام کرد .
مهدی همونطور داد میکشید مرتیکه فرار کرد و گرنه خودم قاتلش میشدم !
این خیانتی که بهم شد رو چطور هضم کنم دیگه متوجه چیزی نبودم جز گیج رفتن سرم و سیاهی رفتن چشمام. به هوش که اومدم ملیکا بالای سرم ایستاده و مامان همونطور اشک میریخت. کم کم یادم افتاد که چه اتفاقهایی افتاده.
سریع سرچرخوندم و با گریه گفتم_ مامان داداش کجا رفت ؟ مامان به یک باره زد زیر گریه _ بابات دخترم! بابات...
حرف تو دهنش موند نگاهی به ملیکا انداختم که همونطور اشک میریخت. روزای سختی بود . بعد از مرگ پدرم داداشم سارا رو طلاق داد .
اما من چی؟ به خاطر دخترم نمیتونستم درخواست طلاق بدم و همونطور بلاتکلیف اون وسط مونده بودم!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#ازهمپاشیده 6
غیبش زده بود و خبری ازش نبود . یک سال و نه ماه از اون اتفاقا گذشت که فهمیدم اون دو خائن هنوز باهم هستن. فکر می کردم که پیمان فریب خورده اما نه! اون الانم با ساراست و خودش این انتخابو کرده . آیدا اوایل خیلی سراغ پدرشو می گرفت اما الان بهتر شده ولی داغ دل من هنوز تازه است به خاطر از هم پاشیدن زندگیم! به خاطر مرگ پدر عزیزم و از دست رفتن برادرم!
مهدی به هم ریخت بعد خیانت سارا!
یکی دو هفته بعد مادر پيمان بهم زنگ زد و با گریه گفت پيمان همراه یه دختر بوده تو راه برگشت از چالوس تصادف کردن و هردوشون فوت شدن. اون دختر سارا بود! این اتفاق خوشحالم نکرد درسته که خدا جواب خیانتشون رو داد ولی پيمان پدر دخترم بود و اون همه سال شریک زندگیم بود .من به خاطر دخترم از پيمان گذشتم و بخشیدم.
پایان .
کپی حرام.