#بازی ۱
ده ساله بودم که پدر و مادرم فوت شدن اون زمان بابام تو دربار شاه بود و برو بیایی داشت بعد از فوت پدر مادرم عموم منو بزرگ کرد تمام اموال پدرم رو زدن به نام عموم که وقتی بزرگ شدم بزنه به نامم ی دختر عمو داشتم به اسم شیدا که از من بزرگتر بود وقتی شدم بیست ساله به عموم گفتم اموالم رو بده هر روز تفره میرفت و نمیداد منم از لجش افتادم دنبال قمار بازی با ی مردی اشنا شدم ی روز رفتم در خونشون که دیدم ی دختر بچه دوازده سیزده ساله بود که محو سادگی و زیباییش شدم برخلاف شیدا خود پسند نبود عاشقش شدم و چند وقت بعدش از باباش خواستگاریش کردم با وعده ثروتم و کمی مول مواد راضیش کردمو اونم قبول کرد پروین هم از من بدش نمیومد براش هدیه میبردم و بهش حرفهای قشنگ میزدم قصدم ازدواج بود اما عموم رو میدونستم که مخالفه و نمیذاره ازدواج کنیم
#بازی ۲
از وقتی یادمه میگفت باید دخترمو بگیری چون هم بزرگت کردم هم ثروت منو بابات یکی شده اینجوری دیگه لازم نیست وایسیم اموال جدا کنیم ترسیدم به عموم حرفی بزنم دختر عموم از من هفت سال بزرگتر بود و به حساب اون زمان ترشیده بود، منم هر بار که میرفتم سراغ بابای پروین با یکم پول گولش میزدم تا اینکه ی روز بهش گفتم صیغه ش کنم و مول بیشتری بهت میدم اونم قبول کرد پروینم با دیدن هدایای گرون و محبتایی که بهش کردم رامم شده بود تنها کسی که از من خوشش نمیومد عمه خانم بود که فکر میکرد من باعث و بانی تمام مشکلاتشم، دو سه سالی با پروین رابطه داشتم که عموم گفت باید دختر منو بگیری شیدا زیبا بود ولی از من بزرگتر بود و علاقه ای بهش نداشتم عموم هم شرط کرده بود یا میگیرمش یا قید ثروت رو میزنم هیچ علاقه ای به دختر عموی مغرور و نچسبم نداشتم دلم نمیخواست بگیرمش ولی گذشتن از اون همه ثروت هم برام غیرممکن بود
#بازی ۳
اگر باهاش ازدواج نکنی خبری از اموال پدرت نیست برای اموال پدرم قید پروین رو زدم و با شیدا ازدواج کردم زندگی باهاش کابوسی بود که هر روز و هر لحظه تکرار میشد چون ثروتم دستش بود فکر میکرد میتونه بهم حکومت کنه و من دیگه عبد و بنده اونم چندباری دعوامون شد که ی بار بهم گفت چیه ناراحتی طلاقت بدم از اینکه تحقیرم کرد ناراحت شدم ولی چاره ای جز سازش با شیدا نداشتم تا بتونم ارثیه م رو پس بگیرم از هر دری وارد میشدم شیدا خیلی زرنگ بود و زود متوجه میشد یک سال بعد از ازدواج متوجه شدم که پروین از من باردار بوده و حالا بچه ش به دنیا اومده رفتم سراغش و راضیش کردم که دوباره صیغه م بشه بی نهایت عاشق بچه م شدم حس میکردم ی بخشی از وجودمه و از ته دلم میخواستمش حتی فکر اینکه الان باید بذارمش و برم قلبم رو به درد میاورد دلم نمیخواست ازش دور بشم ولی چاره ای نداشتم
#بازی ۴
بچه مون ی پسر بود که پروین اسمشو گذاشته بود سام، دین و دنیای من این بچه بود از وقتی که از وجودش خبردار شده بودم مصمم تر شدم که هر جور شده اموالم رو از شیدا پس بگیرم دیگه بحث من نبود بحث اینده پسرم بود که نمیخواستم بخاطر من خراب بشه و ی عمر شرمنده بچه م باشم از رفتارهام که شب ها دیر میرفتم خونه یا حتی بعضی شب ها نمیرفتم گاهی میش پروین بود و تا صبح نگاهشون میکردم گاهی هم تو خیابونا میچرخیدم و برای شبدا نقشه میکشیدم با شیدا دیگه حتی دعوا هم نمیکردم بهم شک کرده بود جند باری گفت بهم خیانت نکنیا نمیبخشمت منم تفره میرفتم تا اخر ی روز بهش گفتم ی جوری میگی نمیبخشمت انگار من عاشقت بودم یادت نره اموالم دستته و توام خودتو قالب کردی بهم اما ماه پشت ابر نموند و بالاخره شیدا فهمید که من سام و پروین رو خیلی دوست دارم بهم گفت باید با منم باشی اگر ترکم کنی منم ارثیه ت رو بهت نمیدم
#بازی ۵
پروین رو عقد کردم ولی کشمکش های منو شیدا بر سر ارث بیست سال کشید و اون همچنان نمیداد بهم دیگه پروین هم از دستم عصبانی بود و کم محلیم میکرد ی روز به شیدا گفتم من چیز زیادی ازت نمیخوام ارث پدریم که حقمه رو میخوام اماداری بازی در میاری من بزرگ شدن بچه م رو نصفه نیمه دیدم عشق زندگیم از دستم ناراحته جون نصفه نیمه پیشش بودم دیگه پولمم نمیخوام مال خودت ولی کارت درست نبود برای اینکه تنها نباشی و نگن شوهر نکرد منو اینجوری عذاب دادی شیدا رو طلاق دادم و برگشتم طلاق از شیدا منو بی پول کرد اما پروین براش مهم نبود و فقط میگفت همین که هستی برام کافیه، شش ماه گذشت که ی روز شیدا اومد و گفت نصف بیشتر اموال برای بابا تو هست هر چیمال من بود زد به نامم و برای همیشه از ایران رفت درسته که خیلی عذاب کشیدیم ولی بالاخره گرفتیمش اما ی وقتا میگم گرفتن این مال و منال به چه قیمت؟ من اگراون بیست سال و به جای کلنجار رفتن با شیدا خودم کار میکردم الان موفق تر بودم و خانواده م در حسرت نبودن بهرحال عمر من گذشت ولی میخوام پسرم یادم بگیره هر چیزی ارزش جنگیدن نداره