eitaa logo
مسیر بهشت🌹
7.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
10هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ‌ یک سال از زندگی مشترکم می‌گذشت. من از زندگیم خیلی راضی بود و همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت. رامین مرد خوبی بود و هرکاری برای خوشبختی من می‌کرد. اما من با خواهر شوهرام خوب نبودن مخصوصا بزرگه ریما. هیچ وقت باهاشون زیاد بحث نمی‌کردم و برای همین هم زیاد خونه پدرشوهرم نمی‌رفتم. تنها چیزی که می‌خواستم آرامش و حفظ زندگیم بود . اما وقتی که برادرم کامران عاشق شد همه چیز عوض شد. اولش متوجه شدم که یه حسایی نسبت به خواهر شوهر بزرگم ریما داره اما با خودم گفتم حتما اشتباه می‌کنم. برادر من چه ربطی به ریما داره! حتی یک بارم رامین متوجه موضوع شده بود و من گفتم که همچین چیزی غیر ممکنه . کامران به سمت هیچ دختری نمی‌ره. به هر قیمتی که بود خودمو رامین رو فریب می‌دادم. ادامه دارد. کپی حرام.
2 تا اینکه رسما خودش بهم گفت ...هنوزم باورم نمی‌کنم که این حرفارو از زبون کامران شنیدم. سوار تاکسی شده بودم و به خونه بابام می‌رفتم تا با کامران حرف بزنم‌ . اصلا دل تو دلم نبود و آروم نمی‌گرفتم. عین اسپند روی آتیش شده بودم‌. به خونه که رسیدم کرایه رو حساب کردم و به داخل رفتم. مامان‌درو برام باز کرد و به استقبالم اومد_ خوبی دخترم؟ _ممنون مامان.. کامران کجاست؟ _تو اتاقشه. با کلافگی گفتم_ مامان در جریان چیزایی که به من گفته هستین؟ مامان مضطرب گفت_ آره دخترم پاشو کرده تو یه کفش می گه تا الان صبر کردم اما دیگه نمی‌تونم باید بریم خواستگاری. عصبی لب زدم_ نمی‌ذارم مامان! مگه از روی جنازه من رد شه که‌بذارم با اون دختره ریما ازدواج کنه! ادامه دارد . کپی حرام.
3 مامان ملتمسانه گفت_ دخترم تورو خدا کاری نکن که داد و بیداد راه بندازه! _ نگران نباش حرف می زنم قانعش می‌کنم‌‌ . نمی‌ذارم که مرتکب همچین اشتباهی بشه. به سمت اتاقش رفتم و بعد اینکه چند تقه ای به در زدم صداش بلند شد_ بیا تو. درو باز کردم و داخل رفتم. با دیدنم لبخندی زد_ به به آجی خوشگله! چه عجب تشریف آوردی! کیفمو پرت کردم یه گوشه و عصبی رو بهش گفتم _ ببینم اون حرفا چی بود که گفتی؟ شونه ای بالا داد _ چی گفتم مگه؟ عصبی لب زدم_ عاشق شدی ها؟ کلافه جوابمو‌ داد_ آره شدم... گناه که نکردم! _ چرا گناه کردی! عاشق ریما شدی! وای چطور تونستی همچین چیزی رو به زبون‌بیاری؟ _ خواهر من مگه شماها نبودین که می‌گفتین ازدواج کن؟ منم الان از دختری که عاشقش شدم براتون گفتم. تمام. ادامه دارد . کپی حرام.
4 شمرده شمرده گفتم_ برادر من اون دختر به درد تو نمی‌خوره من‌این همه مدت باهاش زندگی کردم و می‌شناسمش ! اون برای ازدواج برای تو مناسب نیست. تو الان عاشق شدی هیچی نمی‌فهمی! پوفی کشید_ مگه ریما چشه؟ برای اینکه متقاعدش کنم همینطور یه سری چیزا به زبون آوردم_ ریما مریضه! بیمار روانیه! افسردگی داره قرص مصرف می‌کنه!من از ریما خبر دارم. صدامو کمی پایین تر آوردم_ این موضوع رو فقط به من گفته که قبلا سیقه یه‌پسر بوده و الان دیگه دختر نیست! کسی خبر نداره فقط با من‌درد و دل کرده! حتی یک‌درصد از حرفایی که‌به زبون آوردم حقیقت نداشت. فقط می‌خواستم ذهنیت کامران‌رو نسبت به ریما عوض کنم‌. این حرفارو که گفتم کامران بدجوری شکست. ادامه دارد. کپی حرام.
5 اصلا انتظار همچین واکنشی رو از کامران نداشتم. اصلا فکرشم نمی‌کردم که در این حد عاشق ریما شده باشه! اصلا برادر من کی انقد عاشق شد! باورش خیلی برام سخت بود داشت جلوم اشک می‌ریخت برای خواهر شوهرم! برادری که تا دیروزی حتی حرفی هم از عشقش نزده بود! چقدر سنگدل شده بودم که این حرفارو زدم. با اینکه سخت بود اما چاره ای دیگه نداشتم. تنها راه نجات زندگی خودم و زندگی برادرم بود. ریما اهل زندگی نبود من می‌دونستم. از اتاقش بیرون رفتم. بغض بدی گلومو گرفته بود. مامان جلومو گرفت_ چی شد دخترم! شونه ای بالا انداختم_ باهاش حرف زدم دیگه نمی‌دونم چی بشه مامان! مامان سری تکون داد_ باشه دخترم توکل برخدا...توهم زیاد فکر خودتو درگیر نکن. هرچی خواست خداست. ادامه‌دارد . کپی حرام.
6 روزها می‌گذشت ومن هرشب کابوس میدیدم. احساس می‌کردم که‌گناه بزرگی مرتکب شدم. تهمت زدم چون نخواستم داداشم با ریما ازدواج کنه . چند ماه بعد اون قضیه حامله شدم‌اما ماه سوم سقط کردم و بدجوری افسرده شدم. خودم خوب می‌دونستم که همه اینا عواقب تهمت ناروایی بود که‌زدم. دیگه تحمل زندگی هم برام سخت شده بود حتی رامین هم‌ از دستم کلافه شده بود. تصمیم خودمو گرفتم توبه کردم و از خدا بابت تهمت های ناروایی که زدم طلب آمرزش کردم . بعدش رفتم پیش کامران قرآن بردم و با گریه دست گذاشتم روش که تک تک حرفایی که‌زدم دروغ بوده و ریما هیچ عیبی نداشته. فقط من نخواستم که‌زن داداشم شه! کامران بدجوری شوکه شده بود. طول کشید تا منو ببخشه اما بخشید و مدتی بعد به خواستگاری ریما رفتیم. جواب مثبت دادن و داداشم با ریما خواهر شوهرم ازدواج کرد و الان در کنار هم خوشبختن. پایان. کپی حرام.