eitaa logo
مسیر بهشت🌹
6.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
11.6هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 پدرم برای نامزدی تنها دخترش بهترین مراسم رو گرفت طوری که تمام فامیل حسرت به دل همچین مراسمی بودن. یه مراسم باشکوه بود که به قول خودش در شان دختر عزیزش بود. بابام‌ می‌گفت که برای مراسم ازدواج، خودم سنگ تموم می‌ذارم نمی‌خوام برای دخترم چیزی کم و کسر باشه. هر چقدر که مادرم می‌گفت خرج مراسم ازدواج با داماده اما بازم بابا زیر بار نمی‌رفت. آرش هم که از این همه لطف پدرم بدش نمی‌اومد! من واقعا آرش رو دوست داشتم با اینکه کمی خساست به خرج می‌داد اما بازم عاشقش بودم. چند روز بعد از مراسم نامزدی خونه خواهرش دعوت بودیم. داشتیم می‌رفتیم خونه خواهرش. نگاهی بهم‌انداخت و با لبخندی گفت_ ساحل عزیزم خداروشکر به خاطر اینکه تورو به دست آوردم خودت خوب می‌دونی که چقدر دوست دارم عزیزم. ادامه‌دارد . کپی حرام.
3 یک ماه از نامزدیمون گذشت و همه چیز خوب پیش می‌رفت . سر کلاس بودم که آرش مدام زنگ می‌زد . ناچار از استاد اجازه گرفتم و از کلاس بیرون اومدم. نگران با آرش تماس گرفتم که نکنه اتفاقی افتاده باشه . بوق اول..بوق دوم.‌‌..بوق سوم جواب دادم_ الو . _ الو سلام آرش جان خوبی؟ عصبی گفت_ چرا هرچی زنگ می‌زنم جواب نمی‌دی ها؟ به لکنت افتادم_ سر کلاس بودم ببخشید عزیزم. اتفاقی افتاده ؟ تو حالت خوبه آرش؟ با عصبانیت گفت_ بله...پدر جنابعالی هنوز به من اعتماد نداره! گیج و منگ لب زدم_ درست حرف بزن ببینم من نمی‌فهمم از چی حرف می‌زنی؟ حرصی لب زد_ پدر تو حاضر نشد که ضامن من شه برای یه وام! یعنی من آنقدر بی ارزشم! ادامه دارد. کپی حرام.
4 اصلا باورم نمی‌شد! بابا آخه چرا همچین کاری کرده. با لکنت جواب دادم_ آرش جان پدر من همچین کار نمی‌کنه! داد زد_ یعنی چی؟ من دارم می‌گم پدرت گفت ضامنت نمی‌شم وسلام. از اینکه آرش سرم داد میزد بغض کردم با صدای بغض آلودی گفتم_ باشه من می‌رم با بابا حرف می‌زنم ببینم جریان چیه؟ اوفی کشید و گفت_ آنقدر بابام بابام نکن! بابات حتی حاضر نشد یه ضمانت‌کوچیک برای من بکنه! بعدش تماس رو قطع کرد. گوشی رو از کنار گوشم دور کردم. در نهایت بغض لعنتیم‌شکست و اشکام پایین ریختن. زیر لب زمزمه کردم_ خدا چیکار کنم؟ با حال داغونم رفتم خونه. بابا تو سالن نشسته بود‌ . با دیدن حال خرابم نگران شد و به سمتم اومد_ ساحل دخترم اتفاقی افتاده ؟ به چشمای بابا نگاه کردم و با گریه گفتم _ بابا چرا ضامن آرش نشدین؟ ادامه دارد . کپی حرام.
5 بابا پوزخندی زد و گفت_ پس سریع قضیه رو به توهم گفته! به تایید سری تکون دادم_ بابا تورو خدا! با تحکم‌لب زد_ دخترم من ضامن‌کسی نمی‌شم! این حرف اول و آخرمه! بابا کوتاه بیا نبود. آرش هم اومد جلو خونه که باهم حرف بزنیم. نشستیم تو ماشین که با تمسخر گفت _ چی شد ؟ پدرت چی گفت؟ با کلافگی گفتم_ آرش ببین بابای من ضامن کسی نمی‌شه! آرش صداشو بالا برد_ ساحل جان تو تنها دخترشی! من و تو قراره باهم ازدواج کنیم!پدرت باید قبول می‌کرد ضامن من شه! _ گفتم که آرش بابام ضامن ک... عصبی داد زد_یک بار گفتی فهمیدم! اما پدرت بدجوری به من توهین کرد. انگشت تهدیدش رو به سمتم گرفت_ ببین ساحل اگه می‌خوای زن من بشی باید دور پدرتو خط بکشی از الان می‌‌گم تا تکلیفت روشن شه! باورم نمی‌شد که این حرفارو از زبون آرش می شنیدم. ادامه دارد. کپی حرام.
6 اشکام باز پایین ریختن_ این حرفا چیه آرش؟ خیلی مصمم گفت_ همین که شنیدی! قبل ازدواجم می‌گم که فردا نیای گله و شکایت که منو از بابام جدا کردی! نگاهمو از صورتش گرفتم ...چقدر بي معرفت بود ! حالا که اینطور عاشقش شدم می‌گه بین منو پدرت یکی رو انتخاب کن! پدرم که این همه برام زحمت کشیده و با دنیا عوضش نمی‌کنم! بدون هیچ حرف اضافه ای از ماشینش پیاده شدم و نفهمیدم چطور خودمو به خونه رسوندم. سه روز از اون‌ بحثی که‌کردیم گذشت اما من نفهمیدم که چطوری گذروندم! فقط گریه و سر درد. سرنماز از خدا می‌خواستم دل آرش رو آروم کنه و دوباره برگرده. صبر کردم و اصلا خبری ازش نگرفتم . هوا تاریک شد که آرش با یه کارتون شیرینی و کادویی برای من به خونه مون اومد. با دیدنش انگار دنیا رو بهم داده بودن. چقدر عاشق آرش شده بودم ‌که اینطور از دیدنش ذوق کردم. شیرینی رو دستم پدرم داد و به سمت من اومد. کادو رو بهم داد و بعدش باهم به اتاقم رفتیم. ازم عذرخواهی کرد و گفت اون شب خیلی عصبی بودم نفهمیدم چی گفتم. بغض بدی گلوم‌رو احاطه کرده بود. زیر لب زمرمه کنان گفتم _ خیلی دوست دارم آرش. ادامه دارد . کپی حرام.