#تلاش5
با یاد آوری اینکه سر جلسه امتحان کنکور بودم و از هوش رفتم بغضم گرفت. اشک تو چشمام جمع شد .
با گریه گفتم _ مامان من اینجا چیکار میکنم؟
مامان با بغض گفت_ دخترم سر جلسه حالت به هم خورده و آوردنت بیمارستان.
خواستم از جام بلند شم اما مامان مانع شد. با گریه گفتم_ میخوام برم به امتحانم برسم.
مامان در حالی که سعی میکرد آرومم کنه گفتم_ حلما دخترم زمان جلسه تموم شده و تو جا موندی!
دنیا رو سرم خراب شد. دیگه کنترلی برای اشکام نداشتم.
اون همه تلاش کردم اما الان چی شد؟ جا موندم و نتونستم تو امتحانم شرکت کنم.
مامان هرکاری میکرد نمیتونستم آروم بشم.
ادامه دارد.
کپی حرام.