#دردلاعضا
صبح عروسی دوباره برادرم زنگ زد و گفت اگر تو نیای عروسی مراسمرو بهم میزنم بهت قول میدم سر دختر بعدیمم از خاستگاریش توی خونه ی تو باشه تا عروسیش.
از خدا خواسته کوتاه اومدم. رفتمعروسی.توی مراسم دلممیخواست حال مادرشوهر عروس رو هم بگیرم.
رفتمگفتم چرا برای عروس کیک نگرفتید. برای ابروداری جلوی فامیل هاش گفت. انشالله فردا بری مراسمپایتختی میگیرم گفتم عروسی کیکداره نه پاتختی. امشب باید کیکباشه. مادرشوهرم که دید من توپم پره گفت الان میگم برن بگیرن. وسط عروسی داماد و برادرش رفتن دنبال کیک و داماد کلا نتونست تو عروسیش باشه. اینم تنبیه مادرشوهری که نذاشته من تو مراسمات برادرزادهم باشم