#دورویی_و_حسادت ۱
از بچگی با یکی از اشناهای قدیمی که دوست صمیمی پدرم بود در رفت و امد بودیم و در اکثر مهمونیهای هم دعوت میشدیم.
ما دوخواهر بودیم ولی خانواده ی عمو پرویز یک دختر و دوپسر بزرگتر از ما داشتند
تا اینکه برای شقایق خاستگار اومد اون شب پدربزرگم و عمو حسن و و زن عموم و عمو پرویز دوست بابام و خانمش هم حضور داشتند مراسم به خوبی برگزار شد خانواده ی داماد خیلی متشخص و باکلاس بودند،خصوصا که داماد تحصیلکرده و خوش تیپ هم بود.
همگی از وصلت با این خونواده خرسند بودیم،
#دورویی_و_حسادت ۲
چند روز بعد مامان با ناراحتی گفت مادر داماد تماس گرفته و قرار نامزدی بچه هارو کنسل کرده و گفته این ازدواج به صلاح نیست.
شقایق سرخورده شده بود و مدام میپرسید مگه من چه اشکالی دارم که اونها منصرف شدند؟
مدتی گذشت و دوباره خاستگار جدید به خونمون اومد ازشقایق خیلی خوششون اومده بود اما دیگه خبری ازشون نشد اینبار شقایق خیلی ناراحت و عصبی بود مدام میگفت من زشتم؟ مشکلی دارم؟ چرا خاستگارهای جدید هم منصرف شدند؟
خلاصه که خواهرم عصبی و افسرده شده بود، و مادرم مدام غصه میخورد...
#دورویی_و_حسادت ۳
اون سال شقایق به پیشنهاد مامان و بابا کنکور ارشد شرکت کرد و مشغول ادامه تحصیل شد من هم به سن ازدواج رسیده بودم و چند مرتبه برام خاستگار اومد البته ادمهای بدی نبودند اما برای جواب گرفتن دیگه مراجعه نمیکردند این موضوع مثل یک معمای حل نشده برامون بود
تا اینکه یک روز زندایی مادرم به خونمون اومد و با دلخوری به مادرم گفت هنوز هم با پرویز رفت و امد خانوادگی دارید مامان با خنده گفت والله اقا پرویز و خونواده ش برای حسین اقا از خوانواذه ی خودش هم عزیزترند مگه میتونه از اقا پرویز دل بکنه؟
زندایی گفت صدبار بهت نگفته بودم به زن پرویز اعتماد نکن؟
#دورویی_و_حسادت ۴
اونم مثل مادرشه در ظاهر خودش رو دوست و دلسوز شماها نشون میده ولی از پشت خنجر میزنه.
دیروز از شکوه خانم پرسیدم رفتید خاستگاری دختر حسین اقا چی شد؟ گفت خانم پرویز گفته قول شقایق رو قبلا به پسر ما دادند.
مامان با تعجب پرسید وای یعنی اونا شقایق رو برا پسر خودشون میخوان؟
زندایی گفت والله تو که به ما چیزی نمیگی اما خبر دارم خاستگارهای دخترهات کی هستند،چند نفرشون که از اشناها بودند گفتند زن پرویز اونقدر از بدی دخترات گفته که منصرف شدند. منم اولش فکر میکردم حتما دخترت رو واسه پسر خودش میخواد حفظ کنه
تا اینکه فهمیدم برا پسر بزرگه شون که دختر خاله ش رو نشون کردند
#دورویی_و_حسادت ۵
پسر کوچکه شم دخترخاله کوچیکه ش رو میخواد.
مامان با دلخوری گفت نه بابا زندایی این حرفا چیه
خانم اقا پرویز اتفاقا دخترای من رو خیلی دوست داره و خیرخواهشون هست
اگه برا پسرهاش بخواد زن بگیره حتما به ماهم میگه.
اخه حسین و اقا پرویز از برادر بهم نزدیکترند.
زندایی گفت دلت خیلی خوشه
والا من پیرزن با اینهمه گیجیم فهمیدم زن پرویز ادم دورو و زیراب زنی هست اما تو بعد از بیست سال رفاقت و رفت و امد هنوز نشناختیش.
اتفاقا اونی که خاستگار میپرونه همون زنیکه ست.
تا اونجایی که من میدونم از اولشم از ارتباط با شماها دلخور بود ولی چون حریف پرویز نمیشد باهاتون رفت و امد داشت ولی زهرش رو سر ازدواج دخترات ریخت.
#دورویی_و_حسادت ۶
لابد وقتی میبینه خاستگارهای دخترای تو از داماد خودش بهترن لابد حسودی میکنه دیگه...
واقعا باورمون نمیشد خانم عمو پرویز خیلی به خونواده ما ابزار محبت و علاقه میکرد
نگو این همه سال به اجبار عمو پرویز ارتباط برقرار میکرد و در خفا دشمنی میکرده.
ادم به این منافقی به عمرم ندیده بودم.
وقتی مادرم پرس و جو کرد متوجه شد همه ی حرفها و ادعاهای زنداییش حقیقت محضه و از اون موقع با افشای واقعیت بابا هم ارتباطش رو با این خونواده ی دورو به حداقل رسوند.